من و او


Share/Save/Bookmark

من و او
by Dariush Azadmanesh
14-May-2010
 

شب شد با او باز نیایش کردیم
چهره اش بدست خود آرایش کردیم

بند برداشتم کردم رها مویش
شد افشان بر شانه گیسویش

امشب به دیدارم آمده روی آشفته
بر لبش هوسهای بسیار خفته

دهانی برآورد برای کامخواهی
ندانستم بود ایمانم بسته به نگاهی

گویا هر دم کنم باید خود امتحان
بدانم تا چه بینم و چه آید به میان

من و او رسانیم خود تا اوج
طوفانیست عشق کند دریا پر موج

آنگاه که با او از خود رمیدیم
بدشتی رفته با هم آرمیدیم

چو گلهای وحشی با هم آمیختیم
لب و دهان هم بسیار بوسیدیم

تو را نزدم آمیخته به رنگ آوردند
رسوا گشته و آلوده به ننگ آوردند

مرا بدانید هم از دلتنگان
نیاموخته هنر هزار رنگان

همگان به شنیدن رازها لایق ندانیم
هر آنکه مهر آرد عاشق ننامیم

ما نام خود می کنیم جاوید
زندگی را عشق خواهیم نامید

تو را شادی و خواب خوش باید
گر حتی پیکرت را آغوشی دگر رباید

شکسته سکوت را طنین طپش قلبت
گرفتارم هم به مهر و هم قهرت

از خود بی خودم کند بوی تنت
گویی همه گلها روییده از بدنت

تو را هر گاه در آغوش کشیدم
هزاران دشمن بدکار آفریدم

ندانم مرا بی تو کدام سو می برند
اهلیان چرا از وحشیان بیش خود را می درند

جلادان از گیسویت طناب داری بافتند
آن طناب لطیف بر گردنم انداختند

نیست ما را به نقاب صلح اعتقاد
نبندیم هرگز با خونریزان اتحاد

گریزپایی گر باشد با ایستادگان
یک ایستاده نخواهد ماند در میان

گاه به تو کند زندگی پشت
جز مرگ نماند برایت سلاح در مشت

بگو چه دارد بودن بهایی
چون غرور ندارد کنارت جایی

مرگ مرا آرام به خواب می برد
چه زیبا سوی آرامشی ناب می برد

که کرد خواهد آزاده را نکوهش
دور باشد مگر از خوبی و کوشش

شب سرود باید و برداشت چنگ
کجا یابید صلح بی جنگ

 

 داریوش آزادمنش 
A . R . M


Share/Save/Bookmark

Recently by Dariush AzadmaneshCommentsDate
برده (6)
1
Aug 25, 2010
برده (5)
-
Aug 20, 2010
برده (4)
-
Aug 16, 2010
more from Dariush Azadmanesh