آقای یساری، ما منتظریم.
این شعر هم به عنوان دعوت از شما :
غم زمانه که هیچش کران نمیبینمRecently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Thank to all of you for having responded to this invitation
by Souri on Tue Jul 06, 2010 06:40 AM PDTروزگاریسـت کـه ما را نـگران میداری
مخـلـصان را نه به وضع دگران میداری
گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد
این چـنین عزت صاحب نـظران میداری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار
دسـت در خون دل پرهـنران میداری
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
هـمـه را نعره زنان جامه دران میداری
ای کـه در دلق ملمع طلبی نقد حـضور
چشـم سری عجب از بیخبران میداری
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسـتـه گران میداری
گوهر جام جم از کان جـهانی دگر اسـت
تو تـمـنا ز گـل کوزه گران میداری
پدر تـجربـه ای دل تویی آخر ز چـه روی
طـمـع مـهر و وفا زین پسران میداری
کیسـه سیم و زرت پاک بـباید پرداخـت
این طمـعها که تو از سیمـبران میداری
گر چـه رندی و خرابی گنه ماسـت ولی
عاشـقی گفت که تو بنده بر آن میداری
مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ
چـه توقـع ز جـهان گذران میداری
"I've stayed with the "Ye" again. Next person please give a "Ye
مهرو وفا
Red WineTue Jul 06, 2010 02:09 AM PDT
يكي منم كه به پاداش راستي اي چرخ
تو سرو قامتم از بار غم دوتا كردي
رها مكن دلم از دام زلف خود اي يار
كنون كه دامنت از دست من رها كردي
نبود شيوهٌ پيري به دهر دلبازي
نظام را تو بدين كارآشنا كردي
......
by Majid on Tue Jul 06, 2010 01:14 AM PDTآمدی شاد آمدی مست و غزلخوان آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی
:)
by R2-D2 on Tue Jul 06, 2010 01:06 AM PDTای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ
ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من
این جان سرگردان من از گردش این آسیا
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا
گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
گویی مرا چون میروی گستاخ و افزون میروی
بنگر که در خون میروی آخر نگویی تا کجا
گفتم کز آتشهای دل بر روی مفرشهای دل
می غلط در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا
هر دم رسولی میرسد جان را گریبان میکشد
بر دل خیالی میدود یعنی به اصل خود بیا
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا