پس از سالهای سال
که نخواهم گفت چند سال!
به من تلفن کرد که
دعوتم کند به شرکت
در یک کار اجتماعی و فرهنگی
تلفنش مرا به دورها و دورها
به دوران کودکی و شورها
برگرداند.
دورانی که مادرم دست مرا
که دختر بچّه ای چهار،پنج
ساله بیشتر نبودم
به دست می گرفت و به خانۀ
خواهرش که هم محلّه بودیم
می برد.
این رفتن ها دست کم
هفته ای یک بار رخ میداد
و من و او و بچّه های دیگر
با هم بازی می کردیم.
در یکی ازین بازی ها
او بسوی من آمد و
کودکانه و معصومانه
یکی از دکمه های
پیراهن مرا باز کرد.
با باز شدن این دکمه،
دکمۀ دیگری هم بروی
احساس من باز شد ومن
برای اوّلین بار دریافتم
که دخترم.
دیگر نه خاطره ای ازو
داشتم و نه خبری
تا تلفن یک هفته پیش!
مهوش شاهق
٤ آوریل ٢٠١١
Recently by Mahvash Shahegh | Comments | Date |
---|---|---|
الحمراء | - | Nov 24, 2012 |
خداوند و استفاده از زن برای تبلیغ | 3 | Sep 19, 2012 |
آیا این خداوند است که متمدّن تر شده یا پیامبر خدا؟ | 15 | Sep 07, 2012 |