دکتر کتلین اودویر، نویسنده و استاد دانشکده ادبیات در ایرلند[1] برای بازبینی مجدد مقوله «عشق» [1]، دیدگاههای فیلسوف و روانکاو آلمانی، اریش فروم را در یک مقاله طولانی با عنوان «آیا عشق یک هنر است؟» مرور کرده است.
کاتلین اودویر در مقاله خود نخست میپرسد: عشق چیست؟ و بعد با دامن زدن به پرسشهایی با مضمون فلسفی مانند چه تفاوتی بین عشق به خویشتن و دیگری وجود دارد، توجه خوانندگان خود را به تردیدها و توهمهایی که در اطراف «عشق» وجود دارد جلب میکند. او میپرسد: ایا عشق پدیدهای غریزی است؟ ایا عشق، فریبنده یا واکنشی منطقی و متعهدانه است؟
به نظر خانم اودویر، عقاید اریش فروم که نزدیک به ٦٠ سال پیش در کتاب «هنر عشق ورزیدن» منتشر شده است هنوز دربرگیرنده معاصرترین پاسخ هایی است که میتوان در این زمینه یافت.
پایه و اساس نظریات این فیلسوف و روانکاو آلمانی در پذیرش این حقیقت میگنجد که باید عشق را مانند یک هنر دید؛ هنری که تحول و اجرای آن مستلزم تعهد و فروتنی است. به نظر او عشق سالم با تلاش و دانش مدوام حفظ میشود.
اریش فروم بر همین اساس، دستورالعملهایی را پیش روی عشاق گذاشته است تا بتوانند با بهکارگیری آنها هنر عشقورزیدن را در خود به کمال برسانند. از دید او، عشق، خوشایندترین پاسخ بشر به مشکلات و رنج زندگی است. اهمیتی که اریش فروم برای عشق قائل است، نزدیک به نظری است که فروید درباره عشق ابراز داشته است.
از دید فروید، «عشق» در بیشتر موارد نماد خودخواهیهای انسان است. او ولی در عین حال معتقد است: «در عرصه بقا و تحول بشر، ضرورت وجودی عشق همانقدر حیاتی است که پدیدههای دیگر نظیر تکنولوژی.»
از دید اریش فروم، عشق در گیرودار دو شرایط متفاوت، دست و پا میزند. او معتقد است از طرفی عاشق شدن، واکنشی غیر ارادی است و برای همین کشیدنِ «خط و نشان» و «تمرین» و «تجربه» برای دستیابی به آن و بعد حتی نگهداری از آن بیهوده و دشوار است. از سوی دیگر شواهد موجود حاکی است که بسیاری از عشقها به دردسر، ناملایمت و شکست منجر میشوند و به همین خاطر شناسایی وضعیتهای مختلفی که عشق به خود میگیرد اهمیت بسیار دارد.
سرشت دوگانه عشق در حقیقت بازتاب سرنوشت بشریت است که در یک دست سنگ تنهایی و فردیت را به سینه میزند و در دست دیگر، نیاز به اجتماعی بودن گریبان او را گرفته است. اریش فروم این واقعیت متضاد را اینگونه تعبیر کرده است: «بشر موجود تنهایی است که چارهای جز وابستگی ندارد».
این روانکاو آلمانی میافزاید انسان در عمل پذیرفته است که تنها بودن کافی نیست و به همین دلیل، امکانِ عشق و رابطه عاطفی با فرد دیگر ضروری میشود. تنهایی شبیه زندانی است تحملناپذیر و غم و تشویش زیادی در انسان ایجاد میکند. برای همین انسان میل وافری برای شکستن زندانِ تنهایی و تماس با دیگران دارد.
انگیزه عبور از زندان انفرادیِِ، به تمایلات عاشقانه بشر میدان میدهد و تمنای غریزی برای تفاهم و تحمل افراد دیگر را در او شکوفا میکند. از دید اریش فروم، عشقی که بر اساس نیاز و کمبود سامان مییابد پاسخی کامل برای ذات جداییطلب و گریزنده بشر نیست.
عشق ورزیدن از نگاه او، حادثه نوبری است و باید مرز آن را با انواع توهمهای عاشقانه که برای فرار از تنهایی مهیا شده است مشخص کرد؛ توهمهایی که وابستگی، زبونی، سوء استفاده، تحقیر و فریب، پیامدهای آن هستند؛ توهمهای عاشقانهای که اساس آن «گرفتن» است و ایثار و بخششِ بیدریغ در آن جایی ندارد.
اریش فروم تصریح میکند که یک عاشق باید موجودی مستقل و کامل باشد. فردی که بتواند به تنهایی زندگی سالم و صلحآمیزی را برای خود رقم بزند. جستوجوی آرامش در دیگری یا تکیه به اعتبار، حمایت و پاسخهای دیگری، سرشتی ناسالم و حتی مضر برای آدمی در برخواهد داشت.
اریش فروم باور دارد که عاشق دیگری شدن در درجه اول به این بستگی دارد که فرد چقدر خودش را میشناسد و به خود احترام میگذارد. عاشق شدن از این زاویه یک تسلیم ناگزیر و زبون نیست. علاقه بیدریغ زمانی میتواند از سلامت و سرانجام خوبی برخوردار باشد که هر فرد ضمن برپا ساختن برج و باروی شخصی و آفریدن دنیای متعادل روانی و روحی برای خویش، این امکان را پیدا کند که دیگری را نیز از صمیم قلب دوست بدارد.
عشاق نابالغ در حقیقت افراد خودخواهی هستند که انگیزه اصلیشان رفع کمبودها و نیازهای شخصی است. اریش فروم به تلویح به نظرات فروید درباره انواع ناهنجاریهای خودپرستانه که طی مراحل تحول جنسی و از کودکی تا بلوغ در افراد شکل میگیرد اشاره میکند؛ ناهنجاریهایی که مسبب و زمینهساز توهمهای عاشقانه میشوند.
از دید فروید، مردان بعد از پشت سر گذاشتن دوران نوزادی و احساس شکست عشق در پی دوری از آغوش مادر خود، برای پاسخ به خودپرستی خویش، به دنبال تکرار آن رابطه با زنانی شبیه مادر خویش میروند تا بتوانند تجربه عشق بیچون و چرای مادرانه را ابدی کنند.
از دید این روانکاو، زنان نیز در قالبی خودپرستانه به عشق مردان پاسخ میدهند. فروید معتقد است که دختران تازهبالغ در برابر آینه مجذوب تغییرات جسمانی خود میشوند و در زندگی و روابط عاشقانه به دنبال مردانی میروند که زیبایی آنها را به همان حد خودپرستانهای که خودشان تصور کردهاند به درستی یا با تظاهر ستایش کنند.
اریش فروم ضمن برشمردن انواع توهمهای عاشقانه به تنها نشانه یک عشقِ، یعنی ایثار و محبت بیقید و شرط اشاره میکند. از دید او، «عشق یعنی پذیرفتن یک تناقض که در عمل جدال بین توان زندگی در تنهایی و در عینحال توان پذیرفتن شریکی برای زندگی است». بهعبارت دیگر عشق باید هم حریم فردیت و «من» انسان را حفظ کند و هم در کنار پذیرش دیگری «ما» شدن را ممکن کند.
بدینترتیب، این جمله عاشقانه که «من نیمهای از یک سیب و تو نیمه دیگر آن هستی» از پایه و اساس دچار مشکل است و با تعریف مستقل و البته متناقض یک پیوند عاشقانه همخوانی ندارد.
اریش فروم باور دارد که عاشق دیگری شدن در درجه اول به این بستگی دارد که فرد چقدر خودش را میشناسد و به خود احترام میگذارد. عاشق شدن از این زاویه یک تسلیم ناگزیر و زبون نیست. علاقه بیدریغ زمانی میتواند از سلامت و سرانجام خوبی برخوردار باشد که هر فرد ضمن برپا ساختن برج و باروی شخصی و آفریدن دنیای متعادل روانی و روحی برای خویش، این امکان را پیدا کند که دیگری را نیز از صمیم قلب دوست بدارد.
انسانهای مستقل و توانمند بر اساس این سیاق، تلاش زیادی برای خشنودسازی و فراهمآوردن یک زندگی لذتبخش و آرام برای معشوقشان میکنند. آنها مترصد این نیستند که گیرنده محبت و صفا باشند. زیبایی رابطه آنها متکی به لذتی است که از نثار مهربانی و لطافت میبرند.
عشاقی که اریش فروم از آنها میگوید، منفعل و ضعیف نیستند و سرشار هستند از حس استقلالی که برای خویش طلب میکنند و در عین حال احترامی که برای ظرفیتها و تفاوتهای فردی معشوق قائل هستند. عشقی که او از زاویهدید فیلسوفانه و روانکاوانه معرفی میکند، ترکیبی از تعهد، شجاعت و جلوههای واقعی نفی منافع شخصی است.
ونداد زمانی
radiozamaneh.com
منبع:
1-Kathleen O’Dwyer, Is Love An Art? Philosophy Now
Recently by ونداد | Comments | Date |
---|---|---|
با افتخار تمام سوئدی هستم | - | Oct 31, 2012 |
فیلم « پرویز» و سناریویی برای آینده ایران | - | Oct 18, 2012 |
نقش فریب در عشق | 3 | Oct 13, 2012 |
Links:
[1] //www.philosophynow.org/issue85/Is_Love_An_Art?ref=list