بیامد سوی پارس کاووس کی/جهانی به شادی نوافکند پی
بیاراست تخت وبگسترد داد/به شادی وخوردن دل اندرنهاد
فرستاد هرسو یکی پهلوان/جهاندار و بیدار و روشن روان
جهان پهلوانی به رستم سپرد/همه روزگار بهی زو شمرد
یکی خانه کرد اندرالبرزکوه/که دیواندران رنجها شد ستوه
بفرمود کز سنگ خارا کنند/ دو خانه برو هر یکی ده کمند
بیاراست آخر به سنگ اندرون/ زپولاد میخ و زخارا ستون
فردوسی توسی
به مبارکی و شادی ، بستان ز عشق جامی
که ندا کند شرابش ، که کجاست تلخکامی
چه بود حیات بیاو ، هوسی و چارمیخی
چه بود به پیش او جان ، دغلی ، کمین غلامی : مولوی
چون فرار از دام واجب دیده است
دام تو خود بر پرت ، چسبیده است
بر کنم من میخ این منحوس دام
از پی کامی ، نباشم تلخ کام : مولوی
آفتاب از کوه سر بر میزند/ماه روی انگشت بر در میزند
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش/هر زمانی صید دیگر میزند
روی وچشمی دارم اندرمهراو/کاین گهرمیریزد آن زرمیزند
عشق را پیشانیی باید چو میخ/ تا حبیبش سنگ بر سر میزند
سعدی
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسی چست است
در خیمه ی تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است : خیام نیشابوری
در چار میخ دنیا ، مضطر بماندهام من
گر وارهانی از خود ، دانم که میتوانی
عطار بی نشان شد ، از خویشتن به کلی
بویی فرست او را ، از کنه بی نشانی : عطار نیشابوری
دوش در تيرگي_ عزلت_ جان فرسايي
گشت روشن دلم از صحبت روشن رايي
هرچه پرسيدم ازآن دوست مرا داد جواب
چه ، به از لذت_ هم صحبتي_ دانايي
آسمان بود بدان گونه كه از سيم سپيد
ميخ ها ، كوفته باشد ، به سيه ديبايي
يا يكي خيمه ي صد وصله كه ازطول زمان
پاره جايي شده و سوخته باشد ، جايي
گفتم از راز طبيعت خبرت هست ؟ بگو
منتهايي بودش ، يا بودش ، مبدايي؟
گفت از اندازه ي ذرات محيطش چه خبر؟
حيواني ، كه بجنبد ، به تك_ دريايي
گفتم آن مهرمنور چه بود؟ گفت بود
در بر_ دهر ، دل_ سوخته ی شيدايي
گفتم اين گوي_مدوركه زمين خواني چيست؟
گفت سنگي است كهن ، خورده بر او تيپايي ....: ملک الشعرای بهار
ای کوه پر شکوه [1] اساطیر باستان
ای خانه ی قباد، ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت
ای سرزمین کودکی زال پهلوان
ای قله ی شگرف، ای گور بی نشانه ی جمشید تیره روز
ای صخره ی عقوبت ضحاک تیره جان
ای کوه ، ای تهمتن ، ای جنگجوی پیر
ای آنکه خود به چاه برادر فرو شدی
اما کلاه سروری خسروانه را، در لحظه ی سقوط
از تنگنای چاه رساندی به کهکشان
ای کوه نوظهور در اوهام شاعری
چون میخ غول پیکر، بر خیمه ی زمان
من در شبی که زنجره ها نیز خفته اند
تنهاترین صدای جهانم که هیچ گاه
از هیچ سو ، به هیچ صدایی نمی رسم
من در سکوت یخ زده ی این شب سیاه
تنهاترین صدایم و تنهاترین کسم ، تنهاتر از خدا ...: نادر نادرپور
مرد و مرکب [2] هر دو رم کردند
ناگه با شتاب از آن شتاب خویش
کم کردند ، رم کردند
همچو میخ استاده بر جا خشک
بی تکان ، مرده به دست و پای : مهدی اخوان ثالث
قاصدک هان، باز هم آمده ای، [3] چه خبر داری تو ؟
در دل من، همه مردند، کور ها را سر بریدند
کر ها دفن شدند، وطنم خشک شده ست
مردم ساده به کمایی رفته ند
قاصدک بر سر من، دو سه تا میخ دو سر کوبانده ند
چشمم از بخیه پر است، دارم اکنون به تو می اندیشم
قاصدک جان در رو ...
از هلفدانی خونبار و سیاه و منفور
تو اگر داری خبر، قاصدک جان جان خود ببر بدر
خبرت را به کسی نشان مده
به کسی هیچ مگو از دل من، خبری از اینجا
تو مبر هیچ کجا
قاصدک جان، تو برو
اشک ندارم در چشم، انتظار خبری نیست مرا : کاوه روحانی
چه بی بهاست زندگی [4]
چه کوچک است نیستی
دو میخ نازکی که نیش می زنند
ز تخت_ کفش های کهنه ام ، به پای من ... : سیاوش کسرایی
تا که ظلم ، بر مردمان آمد شدید
[5]میخ_ تیز_ سرنگونی ، شد پدید
همزمان ، خورشید_ آزادی دمید
قلب_ عشق و شادی_ دنیا ، تپید
دکتر منوچهر سعا دت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //www.jasjoo.com/books/new-poems/nader_naderpour/100/3055
[2] //www.avayeazad.com/mehdi_akhavan_sales/az_in_avesta/4.htm
[3] //www.bisheh.com/Group.aspx?GroupID=157&PostID=9758
[4] //www.avayeazad.com/siavash_kasraii/ba_damavande_khamoosh/18.htm
[5] //saadatnoury.blogspot.com/2011/10/blog-post_20.html
[6] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts