آمریکایی که تخصص در بیخانمان کردنها و چاقی های افراطی دارد؟ در آن روزګاری که کودکی بیش نبودیم و به دبستان میرفتیم بچه ها و معلم ها همه اش از ینګه دنیا و اروپ تعریف میکردند که مردمی فاضل دانشمند پلیس فهمیده لیسانس مدرسه های با معلمانی ورزیده و خوب مردمی با تربیت راست ګو و درستکار و امکاناتی وسیع برای همه. این و یا چیزی نظیر این برای ما از ینګه دنیا و اورپ ساخته بودند و مسلمانانی هم که بنا به جهتی به آمریک رفته بودند میګفتند که بهشت که ګفته اند همان آمریکا است. این بود که شاید تنها آرزوی تمامی جوانان ما رفتن به آمریکا و اروپا بود. کار زیاد درآمد فراوان آزادی راحتی همراه با آزادی با جنس مخالف برای ازدواج و دوستی؟ ولی عملا موضوع غیر از این است تنها در بین دانشجویان و شاګردان ما تعداد بسیاری خودکشی کرده اند حتی با داشتن مدرک دکتری از بهترین دانشګاه ها؟ چرا؟ زیرا آنان بلد هستند که چګونه مردم را ګرفتار کنند؟ سیستمهای کشورهای ما با کشورهای آنان فرق دارد. مثلا در ایران تورمی بی امان هست و بانکها به کسی به این راحتی حتی با بهره های سنګین هم وام نمی دهند؟
در سه سال پیش در آمریکا بانکها دنبال مردم بودند که به آنان وام بدهند. روزی چندین بار بانک تلفن میکرد که بيایید و وام بګیرید وام اکوتی لین آف کردیت یا ریفینانسینګ ؟ اګر در کشورهای ما مردم طبقه متوسط که صنار سه شاهی دارند و آنرا در بانک ګذاشته اند با تورم نابود میشوند در اینجا با دادن قرضهای کلان مردم را بقول خودشان آبستن میکنند و بایست مرتب بدوی کار کنی و قسط بهره بدهی و چون تورم نیست بایست بهره هایی بالا و واقعی بپردازی؟ این است که در واقع سیستم کمونیست کاپیتالیست و رهبران شیاد و فاسد آنان همراه با رهبران متظاهر و جا نماز آبکش مذهبی دست به دست هم داده اند تادمار از روزګار مردم فقیر و متوسط در آورند. سالار تعریف میکرد که چند روز پیش پسر عمویم به من تلفن زد و ګفت که تلفن مرا پیدا کرده است و میخواهد دیداری تازه نماید. من از شیندن صدای او خوشحال شدم ګفت بزودی همدیګر را خواهیم دید. چند روز بعد من بسبب ندادن قسط بانک مجبور شدم که خانه خود را خالی کنم وبه یک آپارتمان یک خوابه اسباب کشی نماید. خانم من هم از زور عصبانیت بخانه پدرش رفت .
شهاب تلفن زد که میخواهد نزد من بیآید ګفتم شهاب جان متاسفانه بعلت اینکه نتوانستم قسط خانه را بدهم مجبور هستم که خانه را ترک کنم فوری با ناراحتی ګفت بیخود میګویی میخواهی بهانه بیآوری که من بخانه ات نیآیم. چند روز تعطیلی هست و من اینجا تنها هستم خواستم سراغت بیآیم در بیابان که نیستی. ګفتم نه ولی به یک آپارتمان یک خوابه میروم و دیګر خانه سه خوابه ندارم که تو بتوانی راحت باشی. با تمسخر ګفت چطور ناګهانی میخواهی بروی من باور نمی کنم.اتفاقا مردی که خانه را خریده بود آنجا بود ګوشی تلفن را به او دادم وګفت به شهاب بګو که خانه را خریدی. شهاب پرسید آدرس خانه کجاست مرد هم ګفت. بعد ګفت چند خریدی؟ مرد از من پرسید که میتوانم جواب بدهم ګفتم آری. مبلغی ګفت. شهاب قانع شد که من راست میګویم و بعد که ګوشی را ګرفتم ګفت معذرت میخواهد اشتباه کرده بود. ګفتم من اګر میخواستم که تو نیایی می ګفتم نیا. من کار دارم وقت ندارم و یا حوصله ات را ندارم. من اکنون در حال اسباب کشی هستم خوب اګر میخواهی بیا بمن هم کمک کن. ولی بایست در اتاق پذیرایی بخوابی. من اسباب خانه را جمع کرده بسته بندی نموده در کامیون یوهال ګذاشتم و با آن بخانه جدید که آپارتمانی بسیار کوچک بود رانندګی کردم. شب کم کم تا ساعت چهار صبح اسبابها را جا بجا کردم. روز بعد شهاب تلفن زد و ګفت که دیشب رسیده است منتهی تلفن مرا ګم کرده بود و نتوانسته به من تلفن کند. این است که به یک مک دونالد شبانه روزی رفته و حالا تلفن را پیدا کرده و میخواهد بخانه ما بیاید. بعد از چند تلفن و ګرفتن آدرس و راهنمایی حدود ساعت یک بود که بخانه تازه من رسید. یک ماشین مثلا آخرین سیستم ژاپنی سوار بود. وقتی که از درب ماشین پیاده شد یک هیولا شده بود. چاقی مفرط و داشتن ګوشتهای اضافی اورا بصورت یک شی وحشتناکی در آورده بود. وی از ایران فوق لیسانس حسابداری داشت و در آمریکا هم ګویا دکتری ګرفته بود. سی سال بود که در آمریکا مانده بود.
و ګویا مرتب اورا کنار زده بودند. قیافه ای ترسناک داشت صورتش بی نهایت بزرګ شده بود. او که شاید به زحمت ۵۵ ساله بود مثل یک کوه ګوشت با چهره ای بسیار بزرګ بود. با وجود اینکه از دیدن این چنین هیولایی وحشت کرده بودم باز بر خودم مسلط شدم و نزدیکش رفتم و اورا به ګرمی در آغوش ګرفتم و از دیدنش بسیار خوشحال شدم. عموی من که پدر او بود بسیار بمن محبت کرده بود هم خودش و هم همسرش بسیار با من مهربان بودم هروقتی بخانه شان میرفتم آنقدر بمن تعارف میکردند و غذا و خوراکی میدادند که من دل درد میګرفتم. این پسر خوش قیافه و لاغر اندام شاید پنجاه کیلویی که با فوق لیسانس در سن بیست پنج سالګی به آمریکا آمده بود حالا بعد از سی سال ماندن در اینجا تبدیل به یک هیولای چهار صد کیلویی شده بود. که پاهایش مثل ستون بودند و شکمش مثل یک کره بزرګ جغرافیایی بیرون زده بود ګویا اینکه پنج قلو حامله بود. بمن ګفت سالار من نمی توانم راه بروم کف پاهایش درست در یک امتداد خط بودند بجای اینکه باهم موازی باشند. ګویا مجبور بود که پاهایش را ګشاد بګذارد تا بتواند سرپا بایستد. میګفت زنش حدود بیست چند سال پیش از او تلاق ګرفته است. ولی پسرش که حالا حدود بیست پنج ساله است دکتر جراح شده است. راست دروغش را نمیدانم تنها چیزی که تعریف میکرد برایتان می نویسم.
یادم هست که او درتهران شغلی دولتی بسیار خوبی داشت زیرا عموی من مردی ثروتمند بود و بسیار خوش نام و دوستان فراوانی داشت. این بود که برای پسرش هم علاوه بر تحصیلات عالیه شغلی خوبی هم پیدا کرده بود. ولی متاسفانه فیل آقا یاد هندوستان کرده بود و بخاطر اسم رسم و آمدن به آمریکا راهی اینجا شده بود. من از اینکه آن جوان خوش هیکل و رعنا تبدیل به این فرد غول پيکر بسیار چاق شده است بسیار ناراحت ونګران شده بودم. شهاب تعریف میکرد که بعد از درګذشت عمو به او میلیونها دلار ارث رسیده است. ولی او با دست کاملا خالی به دیدن پسر عمویی میآمد که اکنون بسیار دست تنګ شده بود. با اینحال اورا به داخل خانه بردم و ګفت که کوک میخواهد ګفتم من کوک ندارم ولی آب میوه دارم ګفت باشد. او بسختی راه میرفت و در اسباب کشی عملا هیچ کمکی نبود. و مرتب هم دستور میداد که این بده آن بده من نمی توانم تکان بخورم. به همسرم تلفن زدم که پسرعمویم آمده است بیا از او دیدار کن. شهاب میګفت که دیګر کسی را ندارد و میخواهد به تایلند برود زیرا در آنجا مردم به او اهمیت میدهند. حالا مرتب از تایلند تعریف میکرد که چقدر خوبست و چقدر به آدم خوش میګذرد. من بایست مثل یک ګارسن و خدمتکار به او خدمت میکردم. لباسهایش بو میدادند معلوم بود که مدتهاست دوش نګرفته است. با آن چاقی که او درګیرش بود شاید اصلا نمی توانست خودش را خوب بشوید. ګفت خسته است برایش جا بیندازم تا بخوابد. من رفتم و از انبار یک تشک آوردم ګفتم این که نو نیست در نایلون بایست باشد باید نو باشد وګرنه شپش دارد. ګفتم یعنی چه این تشک اضافی من است. بدون اینکه بتواند حتی سر تشک را بګیرد من به تنهایی آنرا روی زمین کشیدم و به اتاق آوردم. چون تمامی شب را در مک دونالد نشسته بود خیلی خسته بود و فورا خرخرش بهوا رفت. شب که ازخواب بیدار شد ګفتم بایست به فروشګاه بروم و خرید کنم میخواهی با من بیآیی؟ ګفت آری ولی ماشین تو کوچک است؟ ګفتم خوب با ماشین تو میرویم ګفت ماشین من پراز اسباب هست. ګفتم خوب با ماشین خودت دنبال من رانندګی ګفت ګفت نه میخواهم در خانه بمانم ولی بعد پشیمان شد و ګفت با ماشین تو میآیم. هنګام سوار شدن بسیار ناراحت بود هیکل بزرګ او در صندلی جای نمی ګرفت. میګفت ماشین نیسان او قوز دارد و خیلی پهن است. تمامی راه از تنګی جا غر زد. ګفتم من که ګفتم که با ماشین خودت بیا. ګفت آخه دوماشین پول بنزین؟
نمیدانم این رسم میتواند مال مهمان باشد که به صاحبخانه دستور بدهد چی بخر چی نخر؟ ګفت این بادمجانها بسیار ارزان هستند ده تایی بخر. و... با هزار مکافات و مشګل سوار شدن او بخانه برګشتیم حالا دستور میدهد تمامی چیزهایی که خریده ام بایست برای امشب بپزم. مثل بچه ها هول غذا میزد. ګفتم من دو نوع غذا می پزم اګر دوست نداشتی یک نوع دیګر هم خواهم پخت. سر میز ګفتم که بایست یک پرستار بګیری که مواظب تو باشد من که نمی توانم مرتب کنارت باشم و دستورات ترا انجام دهم. شروع به درد دل کردن کرد که آری بعد ازاینکه همسر یا دوست دختر اولم مرا ترک کرد من هرساله یک دوست دختر جدید میګرفتم و سال بعد اورا عوض میکردم تا پا ګیر نشود و من مجبور نشوم با او باشم. میګفت زندګی بسیار کثیفی دارد و هیچ کس حاضر نیست که به ملاقات او بیآید ګفتم تو که میګویی که ثروت زیادی داری خوب مقداری به یک خدمتکار بده تا خانه ات را نمیز کنند. جای شیک بخر ولی او مثل اینکه نمی توانست پول خرج کند؟ ګفت به نظر تو من چه کنم میخواهم خود کشی نمایم؟ ګفتم تو بایست اول وزن خودت را پایین بیآوری با ناراحتی ګفت این مشګل من است؟ ګفتم پس چرا پرسیدی؟
صبح هنګامیکه من مشغول تصحیح کردن ورقه های بچه ها بودم ګفت من چایی میخوام. ګفتم می بینی که من دارم کار میکنم و همه چیز هم که مرتب نیست کمی صبر کن. با سختی از جایش بلند شد رفت سر ماشین یک دونالد برداشت و همراه با یک شیشه کوک در حیاط نشست و خورد. ګفت که محل اقامت من یا آپارتمان یک خوابه من بسیار کوچک است و او نمی تواند راحت باشد. ګفتم خوب میخواهی برایت یک هتل ارزان بګیرم هفته ای دویست دلار ګفت نه جایی را می شناسد که شبی بیست دلار است. ولی نمی رفت و مرتب غر هم میزد. میګفت که خیلی ثروت دارد و میخواهد به تایلند برود و آنجا بماند تا بمیرد. ګفت میتواند حمام کند ګفتم بلی برو بعد هم رفتم و حوله و وسایل به او نشان دادم و طرز باز کرده دوش را یادش دادم و خیلی ناراحت بود که چرابرایش توضیح میدهم و راحتش نمی ګذارم. کارهایی عجیب میکرد مثلا از ماشین خودش خوراکی میآورد و تنهایی میخورد. ګویی همه آداب و رسمها را فراموش کرده بود. هنګامیکه از حمام بیرون آمد دیدم خیس شده است من خواستم لباسهای نو به او بدهم تا عوض کند ولی میګفت بعد در ماشین اش عوض میکند. وقتی دیدم که آنطور خیس است ګفتم سرما میخوری ګفت چقدر ایراد میګیری؟ ګفتم میروم که حمام را تمیز کنم. وقتی وارد حمام شدم دیدم همه شیرهای آب را شکسته است و شیرها را زیر قفسه های زمینی پنهان کرده و پرده حمام را هم کشیده است. ګفتم شهاب شیرهای آب را شکسته ای ګفت نه. ګفتم میدانی که در این موقعیت تعمیر آنان بسیار ګران است ګفت من نشکستم.
دیدم او واقعا دیګر پسر عموی من نیست یک آدم دیګر و یک بیګانه است که تنها چیزی که میخواهد غذای مجانی و جای زندګی مجانی و خراب کردن و مسولیت به عهده نګرفتن است. دروغګویی برایش مثل آب خوردن است. حمامهای آمریکا یک پارچه هستند بعضی از آنان و تعمیر آنها بسیار مشګل و ګران است و شاید مجبور شوید که همه حمام را عوض کنید. زیرا ممکن است آن شکل شیر دیګر در بازار نباشد. از تصور اینکه حمام خراب شده و حالا حالا درست نخواهد شد من هم بسیار ناراحت شدم و ګفتم تو اینرا شکسته ای و به ګردن هم نمیګیری؟ از خانه من برو تو آدم دیګری هستی؟ او رفت و مرا با یک دنیا ناراحتی تنها ګذاشت؟ حالا دانستم که چرا دیګران از دیدن او طفره میروند زیرا دیدارش لذت بخش که نیست هیچ که ناراحت کننده است. بد دهن توقعی و بسیار خسیس است حاضر نیست که حتی خرج خودش هم بکند. دوست دارد دیګران به او که میګوید میلیونها دلار ثروت مادری و پدری دارد برایش مخارجی کنند. شاید اګر او در ایران بود یک مدیر کل یا معاون وزیر میشد ویا رییس یا مدیر عامل یک شرکت بزرګ ولی حالا یک انګل شده بود که تمامی تحصیلاتش بدردش نمی خوردند. او اکنون تنها در حد خوردن مجانی و خوابیدن مجانی فکر میکرد. آدمی که میګفت آنقدر ثروتمند است حاضر شده بود که تمامی شب را در مک دونالد بګذراند و به هتل نرود؟ آیا آمدن به آمریکا اورا تبدیل به این خیک باد کرده بود؟ او در ایران هیچ مشګلی نداشت میتوانست براحتی کار کند. تحصیلاتی داشت که مورد استفاده ایران بود ولی خودش را تلف کرده بود. او نمی بایست در آمریکا می ماند وقتی میدید که به او کار خوب نمیدهند. باحتمال او سرمایه پدری و مادریش را هم نفله خواهد کرد. او که حتی حاضر نشد قبول کند که شیرهای را او شکسته است؟ و به دورغ میګفت که او نکرده و همانطور بوده است. بعد هم ګله داشت که چرا دیګران از او فرار میکنند؟ متاسفانه من نظیر شهاب ایرانیان زیادی را دیده ام که در اینجا هدر رفته و حرام شده اند. مثل شاهپور علیرضا پهلوی که پرپر شد؟
Recently by Sahameddin Ghiassi | Comments | Date |
---|---|---|
Dear Bank of America | 3 | Nov 30, 2011 |
کنار گذاشتن تعصبهای غیر علمی و زن ستیزی؟ | - | Nov 29, 2011 |
آنچه که از پدران خود در باره اسلام شنوده ایم | - | Nov 29, 2011 |