وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
بال و پر ده مرغ جان را تا میان این قفس
بر دلت پیدا شود در یک نفس صد فتح باب
عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار
جهد کن تا در میان نه سیخ سوزد نه کباب
چون ز عقل و نقل ذوق عشق حاصل شد تو را
از دل پر عشق خود آتش زنی در جاه و آب : عطار نیشابوری
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد
گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم
کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد .. : اوحدی
ایرجا! رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
چون کند قافله کوچ از صحرا
مینهد آتشی از خویش به جا .. : ملکالشعرای بهار
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن : پروین اعتصامی
چکا مه ی کوچ
[1]کمان سرخ شفق ، ناوک کلاغان را/ به بازوان کبود درختها انداخت
و زخم ملتهب لانه ها ، دهان وا کرد/ کسی ز شهر خبر آورد
که خانه هاهمه تاریکترزتابوت ست/هواهنوز پرازبوی خون وباروت ست
تفنگداران،فانوس های روشن را/به دودوشعله بدل می کنندومی خندند
وهیچ مستی ،درکوچه هانمی نالد / وهیچ بادی ،در برگ ها نمی خواند
کسی زشهرخبرآورد/که عشقهاهمه بیمارند/تمام پنجره هاچشمهای تبدارند
که رقص چلچله هارادرآسمان بهاربه خواب می بینندورقص آدمیان را
فرازچوبه ی دار/ به یادمی آرند/ ودارهاهمگی بارآدمی دارند
کسی ز شهر خبر آورد/که قتل عام گل قالی
به چکمه های گل آلود / رنگ خون داده ست
و دیگرآ ینه ، نیروی تندحافظه را/ به بی حواسی پیری سپرده است
و ماه ،ازسردیوارهای خشتی شهر/ نگاه می کند آیینه های خالی را
وپیش می آیدتا گونه های خیسش را/به شیشه های کبوددریچه چسباند
چراغ می گوید/ که در سیاهی دهلیز انتظار ، کسی نیست
صدای زمزمه ی دوردست اشباح ست/که ازدرون شبستان به گوش می آید
وشب ،ز باغ خبرمی دهد که زرگر ابر/ نمی تراشد دیگر نگین شبنم را
که تاسپیده دمان درعروسی گل ها/به روی پنجه ی لرزان برگ بنشاند
و با د می گوید
که هیچ برگی بر شاخه ها نمی ماند/درخت ، جاذبه ی رقص را نمی داند
برهنه بر لب جوی ایستاده/ و دست را به دعا سوی آسمان کرده ست
مگرپشیز مسین ستاره ای را، باز/ ازین توانگربی آبروی ، بستاند
زمین ، سراسر، تاریک است/ و هیچ نوری ، بازی نمی کند در آب
که انعکاسش بر طاق آسمان افتد
تو ، جامه دان سفر بربند/ و رو به ساحل دیگر کن
مگرکه درشب بی حاصل غریبی ها/ غم تو،دانه ی اشکی به خاک بفشاند
نادر نادرپور
تقدیم به ایرج گرگین : بر بال یادها و خاطره ها
[2]چهره ا ت را میبینم
که سرشاراز شکیباییست
با فروغ نگاهت
فرازی از شکوه را تجربه میکنم
و اوج را در معبر ان نگاه دورگستر
اینک من با تن پوش باوری که ارمغان توست
و یادمان تو که همیشه سبز است
بر کالبد اندیشه خویشتن خویش
کولی وار به سوی زندگی کوچ خواهم کرد : دکتر پریسا ساعد
درسحرگا ه_ ا بتدا ئی_عمر
[3]آ سما ن ، صا ف و پا ک و روشن بود
گل تبا را ن به _گرد_ ما بود ند
جا ی ما ، در میا ن_ گلشن بود
در فرا ا وج_ قله ها ی_ شبا ب
همد ل و هم مر ا م_ ا و گشتیم
سخن_ عشق_ او ، چه شیرین بود
غرق_ شیرین کلام_ او گشتیم
درمیا نسا لگی ، و تنگ غروب
تا که میهن به چنگ توفا ن شد
وحشت_ قهقرا شد و سرکوب
کار ما ، کوچ ازآن د یا را ن شد
درسرا شیب_ ا نتها ئی_ عمر
بس شنید یم شکوه ها ، ا ز د وست
خاطر از دوست نیست آزرده
آنچه از "دوست می رسد نیکوست"
درشبا نگا ه_ پیری و عزلت
آ سما ن ، گرچه روشن و پا ک است
قلب ما ، در کنا ر قطب شما ل
یا د_آ ن زا د گا ه و آ ن خا ک است
دکتر منوچهر سعادت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //www.persian.ws/poet/fullnews.php?id=32
[2] //www.iran-chabar.de/printfriendly.jsp?essayId=43128
[3] //saadatnoury.blogspot.com/2011/07/blog-post_6178.html
[4] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts