توضیح: منظور از ذکر نام خمار در این قصیده تعظیم و تکریم به حضرت حکیم عمر خیام است.
گم کرده نشان ز بی نشانی
دنبال نشان بی نشانان
از دیده خود گسسته پیوند
واز باور خود بریده تکلان
از خوانده و از شنیده نومید
وامانده از این و رانده از آن
رفتم به سراغ پیر خمار
در کوی جنان به کوچه جان
لب تشنه و سینه چاک گویی
افتاده به سینه داغ نیران
تا تشنگی از سرم د ر آرم
واز سکر روم به عمق نسیان
جام از پی جام سر کشیدم
لب تشنه مثال تشنه کامان
من بر سر خم چنانکه گویی
یک دیو گرسنه بر کفی نان
صد بار پر و تهی شد از می
جامم پی هم از این و از آن
با اینهمه در نهایت امر
من بودم و آن لبان عطشان
*****
خمار به طعنه گفت ای دوست
خود را بشناس و قدر خود دان
ارزان مفروش قدر خود را
کارزان نخریده یی بدینسان
*****
گفتم که تو خود دلیل راهی
در مکتب می خوران دوران
در صدر رباعیات گفتی
بی پرده و آشکار و عریان
«چون در گذرم به باده شویید مرا»
«تلقین به شراب ناب گویید مرا»
«خواهید به روز حشر یابید مرا»
«از خاک در میکده جویید مرا »..."
خیام
*****
خندید و به یک نگاه گویا
مانند نگاه بر سفیهان
گفتا که نخوانده ای اشارت
زاین نامه بجز حروف و عنوان
از باده ندیده یی بجز باد
واز دانه نچیده یی بجز دان
جز ساق نخوانده ای ز ساقی
واز ساق بجز دو پای عریان
خمخانه ندیده ای بجز خم
واز خانه ندیده ای بجز خوان
از می بجز آب تلخ انگور
واز میکده جز فضای دکان
خمخانه و ساغر و صراحی
صهبا و سبو و کفر و ایمان
میخانه و باده و می ناب
انگور و شراب و زلف جانان
ابزار کلام و قاب حرفند
در شکل تعینات انسان
گفتم که تمام عمر خود را
بیهوده نبرده ام به خذلان
گاهی به سجودم آنچنان مست
کز مستی ام آسمان گدازان
حیرت کند از نیایش من
خاکم به دهن کمیل و سلمان
با اینهمه سعی در تعبد
واز دانش و فضل و علم و ایمان
پای خردم نشسته بر گل
در وصف جمال جان جانان
نی دل شده رام من نه دلبر
نی جان شده جان من نه جانان
امشب به صفای مقدم می
واز شورش اشتیاق شایان
افسار و عقال خود بریدم
تا وارهم از وثاق ایمان
آن سان که نبینم افتراقی
در آب حرام و آب حیوان
*****
گفتا که میان عشق و مستی
آغاز گزیده ای نه پایان
حد را بشکن احد ببینی
در جام تهی می گساران
در شان نزول عشق و مستی
این بس که تویی اساس و بنیان
مستی تو جام می بر افروخت
کاتش کند آب مرده جوشان
می با تو مثال جسم و جنید
می جسم و تو جان خفته در آن
می با تو می است ورنه بی تو
چه باده چه آب تلخ قلیان
از می چه برآید ار بریزد؟
بر نفس جماد و جسم بی جان؟
مستی خود اگر ز باده بودی
خم مست و پیاله بود رقصان
نوشت اگرت که می بنوشی
هشدار که می ننوشدت هان!
زان باده بنوش کز تو جوشد
زان می که نخورده مستی از آن
*******
زان باده که از نگاه مستی
ریزد به نگاه تشنه کامان
زان باده که خیزد از سر شمع
در خلوت بزم عشق بازان
مستانه و بی قرار از عشق
پروانه در آن چو شعله رقصان
زان باده که بلبل و چکاوک
از نشات آن گرفته الحان
زان باده که از کرامت آن
قمری شده این چنین غزلخوان
زان باده که جام جان از او مست
زان می که خمار از او گریزان
زان باده که در لباس ترسا
افتاد بجان شیخ صنعان
زان باده کز او به زعم حلاج
آسان شده درد سنگباران
زان باده کز او برای فرهاد
شیرین شده کار طاق بستان
زان باده که بایزید بسطام
یک جرعه چشید و گفت سبحان
(اشاره به سبحانی ما اعظم شانی، فا عبد ونی بایزید بسطامی است)
زان باده که در دم مسیحا
بنهاد شفای درد مندان
زان باده که نوح و کشتی نوح
ایمن شد از او بلای طوفان
زان باده کز او اجاق نمرود
بر جان خلیل شد گلستان
زان باده که از کلیم و فرعون
بگشود شکاف موج غلطان
زان باده که نا چشیده هرگز
یک قطره از آن لبان شیطان
زان باده که از چشیدن آن
آدم شده خلق و خوی حیوان
زان باده که بوی یار دارد
چون عطر نسیم صبحگاهان
زان باده که شیر بیشه عشق
در محشر نینوای سوزان
لا جرعه به سر کشید و پر زد
بر اوج حماسه های دوران
زان با د ه که نام عشق دارد
سر منشا هر کلام و عنوان
پایان قسمت اول
هفته دیگر دنباله و پایان همین قصیده
محمود سراجی
م.س شاهد
Recently by Mahmoud Seraji | Comments | Date |
---|---|---|
ترانه های فراق ۸ | 18 | Nov 27, 2012 |
ترانه های فراق ٧ | 23 | Nov 21, 2012 |
ترانه های فراق ٦ | 16 | Nov 15, 2012 |