می خواهم به معرفی کتابِ خاطرات مردی بپردازم که می گویند دهخدا از درون آن بیش از ۶ هزار ضرب المثل برای کتاب « امثال و حکم» خود گرد آورده است. کتاب قطور ۵ هزار صفحه ایی. تعجب آور است نه؟ آنهم برای دوران مک دونالدی بزن و در رو ما…
نمی خواهم دعا کنم که شما به دلیلی برای چند روز بستری شوید یا مثل من بعد از یک جراحی سنگین، درون بیمارستان با چندین لوله و سیم و سوزن، ۱۱ روز به تخت دوخته شوید تا مرد محجوبی در فامیل، دو جلد نفیس از کتاب « شرح زندگانی من» را بدون توضیح کنار تخت بگذارد و برود و شما ناچاراً به خواندن آن ترغیب شوید.
یا اینکه بیایید ادای خارجی ها را در بیاوریم و مثلا در جمع دوستان بگوییم: « راستی برای تعطیلات تابستان توانستم کتاب مورد علاقه ام را پیدا کنم. کتابی قطور ولی شیرین و جذاب، مملو از اطلاعات ِ تاریخی و فرهنگی… فکر می کنم این تابستان یکی از بهترین تعطیلات زندگی ام را تجربه خواهم کرد»
یا نه… بگذارید غیرمستقیم تر و با کمی « مردِ رندی» که اصطلاح و شیوه ایی است مازندرانی که گاهی به جای کلمه « زیرکانه» استفاده می شود، به تبلیغ کتابِ بی نظیرِ خاطرات عبداالله مستوفی با عنوانِ« شرح زندگانی من» بپردازم.
به سهم خودم به عنوان یک مرد ایرانی از وقتی که مجله « مرد روز» را به همراه همکاران به راه انداختیم، طبیعتا به این فکر فرو رفتم که مرد ایرانی چیست؟ یا کیست؟ چه تصویری بلافاصله در ذهنم از شنیدن «مرد ایرانی» نقش می بندد؟
آیا پدرم و عموها و دائی ها و پدر بزرگان، حتی مردانی که در فامیل و آشنایان و همسایگی ام دیده بودم احساس و تصویر مشخصی از « مرد ایرانی» را برایم تداعی می کنند؟ اصلا قرار است چه نوع مردی را تبلیغ کنیم؟ ایا نشانه های مشخص و مثبت از « مرد ایرانی» سراغ داریم که بتوانیم بر روی آن بار و بندیل مجله را به زمین بگذاریم؟
خصوصیت عمده و دلچسب مرد ایرانی در بیرون از مدارِ کلیشه ایی مجنون های زار و نحیفِ غزل های ایرانی یا پهلوانان سینه ستبرِ حماسه های ایرانی چیست؟ به دوره و زمانه خودم و بلبشوی بی در و پیکرِ به هم خوردن مرام ها و خصلت ها هم که امیدی نیست. پس کجا باید به دنیال نمونهِ مرد ایرانی بگردم؟
برای همه این سئوال های سرشار از تشویش مدتی است که می خواهم جوابی بیابم. کم کم این جستجو تبدیل به کنکاشی در هویت و شخصیت خودم به عنوان یک مرد و پدر ایرانی بدل شده بود. پس از مدتی تفکر و کنجکاوی بی سرانجام، تلفیقی از شرم و استیصال گریبانم را گرفت.
چرا؟ چون ناگوارانه، بیش از هر چیز، «نامردی»، در هیبت صفات منفی نظیر خشونت، تعصب و حتی جهالت قبل از صفتِ «مردانگی» از جلو چشم و ذهنم رژه می رفتند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا با وجود انکه بارها و بارها در طول زندگی ام با مردان عزیزی اشنا شده ام که مهربانی و نجابت خصوصیت اصلی انها بود در پیدا کردن یک نماد عینی مثبت ناتوان هستم.
همه اینها را گفتم تا با فرخندگی تمام اقرار کنم که در طی ۱۱ روز بستری اجباری در بیمارستان و داشتن دو جلد کتاب « شرح خاطرات من» در کنارم، سرانجام توانستم تجسم ریشه داری از مرد ایرانی را در مخیله ام جا دهم.
من بالاخره توانستم در شیطنت، طنز، زبان بازی، خاطرات روزانه، شایعات، اخبار و حوادث، ضرب المثل ها، اشعار، کنجکاوی ها و تاریخ واقعی خانواده یک نجیب زاده ایرانی دوره قاجار، به هویت عمومی « مرد ایرانی» واقف گردم.
از این پس به گونه ایی مستمر، امیدوارم بتوانم به درون باغ بزرگ « شرح زندگانی من» بروم و هر بار شاخه گل زیبایی از احساسِ لطیف و مهربانِ و سرشار از شور و شعف مرد ایرانی را برای تان دستچین کنم
Recently by ونداد | Comments | Date |
---|---|---|
با افتخار تمام سوئدی هستم | - | Oct 31, 2012 |
فیلم « پرویز» و سناریویی برای آینده ایران | - | Oct 18, 2012 |
نقش فریب در عشق | 3 | Oct 13, 2012 |
Links:
[1] //marde-rooz.com/?p=8294