دشت هایی چه فراخ ، کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید پی نوری ، ریگی ، لبخندی ... : سهراب سپهری
خورشید مرده بود و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته ، ایمان است
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صدا ها : فروغ فرخزاد
زندگی، فهم_ نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت_ بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت_ دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم ... : سهراب سپهری
به شوق نور ، در ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار ، دل مسپار
و مرغان گلستان زاد که سرشارند از آواز آزادی
نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمی دانند در پایان تاریکی ، شکوه روشنایی را : فریدون مشیری
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان_ خویش را
وقف_ قسمت کردن_ شادی کنیم...
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم های خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق
رد_ پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش
یک گره از کار دل ها واکنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر
مهربان تر ، آسمانی تر کنیم ... : مریم حیدرزاده
شب با گلوی خونین ، خوانده ست دیر گاه
دریا نشسته سرد
یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور
فریاد می کشد : احمد شاملو
خدایا : زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
شبی ، جبه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی
که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نیست
گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده ست ، یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست
درین کهنه محراب تاریک ، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست ... مهدی اخوان ثالث
مرا به خطه ی خود بر ، مرا به خطه ی نور
درین شما که خطاب من است و پاسخ تو
تو یی نهفته که از راستی برهنه تر است
مرا به چشمه ی آن سوی تن پذیره شوی
کسی که آب چنین چشمه خورد، تشنه تر است ... : نادر نادرپور
ما هر دو در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده ی جان ، محو تماشای بهاریم
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان ، من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم : فریدون مشیری
سه مشعل می سوزند
در دایره ی چراغان و آتش
تا ظلمات گرداگرد ژرف تر گردد
و بازوهای کار و آفرینش
چون پروانه های سراسیمه
به جانب کانون نور فراخوانده شوند
نوری که ظلمت گرداگرد را
دامن می زند و ژرف تر می کند : منوچهر آتشی
پس از توفان ، پس از تندر ، پس از باران
سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش می افتاد
نه بید از باد ، نه برگ از برگ می جنبید
شکاف ابرها ، راهی به نور می دادند
دوباره راه را بر ماه می بستند و من همچون نسیمی
از فراز شاخه ها ، پرواز می کردم ... : حمید مصدق
بخوان ، به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ، دوباره بخوان ، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی که سد بسی بستند
نه در برابر آب ، که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان ، برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند
ژرف تر از خواب ، زلال تر از آب ... : دکتر شفیعی کدکنی
دانی که کنون ، دلم چه می خواهد [1]
هرجا که نظر کنم ، ترا یابد
خواهم که دو باره نزد من آیی
خورشید_ رخ ات ، به روی من تابد
خواهم بروم ، درون _ آن کو چه
کز هر قد م _ تو ، خا طر ه دارد
یا سر به کشم ، به بام_ آن خا نه
کز عشق _ من و تو ، پنجره دارد
خواهم بروم ، کنار _ آن بید ی
آنجا که به زیر _ سایه اش خفتیم
بو سه بزنم ، به ر یشه و سا قه
جایی که ز عشق ، ما سخن گفتیم
خواهم بروم ، به روی آ ن شن ها
در ساحل و در کرا نه ی د ر یا
آنجا که به عشق ، شستشو دادیم
هر پا ره ی جان و پیکر خود را
خواهم بروم ، میان _ آن شهری
جا یی که لهیب _ عا طفه بر پا ست
آنجا که من و تو ، دل به هم دادیم
هرکنج و گذر، نشان ز عشق_ ماست
خواهم بروم ، به سر ز مین _ نور
خورشید_ رخ ات ، به روی من تابد
دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هر جا که نظر کنم ، ترا یابد
دکتر منوچهر سعادت نوری
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار [2]
About this Blog [3]
xxxxxxxxxxxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury-3
[2] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts
[3] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/about-blog