مرا چه غم که غزلپارۀ مرا
مرغی نخواند و یار نامهربان ندید
مرا چه غم که در دور زندگی
هرگز ندیده ام تفاوت باده و نبید
یا، سوزش دستان و ساعدم
از سینه در گذشته و در قلب من رسید
یا، یار هور چشم و برهنه بدن دمی
در بیت و مصرعم عکسی ز خود ندید
یا، خود ندیده ام با هر دو چشم سر
بلبل به گلبن و قمری به شاخ بید
یا، از فراز بلند آشیان کوف
یک غوک پر تلاش فرا تر همی جهید
یا، در شکار لحظه های غم انگیز دوردست
بنشسته در کمین و دلم آهها کشید
من نان رنج خود می خورم به درد
نی خون جوهری کز خامه ام چکید
چهری؛ بببن کز تیره راه شب
بر می جهد ستاره ای با مژده ای سپید
آن نو ستاره ات ببین کز شرق تیره سوز
بر می دمد به ناز، باری به صد نوید
آری، بچه بپای؛ بر خوان غزل کنون
بوی وصال یار از بادها رسید:
ما را خوش اشتیاق یار می دهد حیات
ما را تلاش وصال اوی، باری، دهد امید.
1383
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |