تاوان دادخواهی؟

حمله به کتابفروشی ها و بر پایی کتابسوزان از مشخصه های حکومت اسلامی ست. در آغاز” گروه های فشار”  به رهبری هادی غفاری ها و محسن رفیقدوست ها وزهرا خانوم ها و ماشاالله قصاب ها و عباس قراضه ها , با شعار ” حزب فقط حزب الله , رهبر فقط روح الله ”  امر به معروف تخریب کتاب فروشی ها  و بر پایی کتابسوزان ها را پیش می بردند. بتدریج گروه های فشار و کشتار درارگان های اداری, امنیتی و نظامی حکومت اسلامی سازمان دهی شدند و اوامر و فتاوی را سازمان یافته تر انجام  دادند.

به آتش کشدن نشر نقره به دلیل انتشار کتاب ” زنان بدون مردان” ( سال 1369)  و انتشارات مرغ آمین  به بهانه ی انتشار کتاب “و خدایان دوشنبه ها می خندند” ( شهریور 1374) دو نمونه  ازکتابسوزان های سازمان یافته تر بودند. با گذر زمان ” اصلاحات ” شامل حال این ارگان ها نیز شد ه است , عاملین  به لباس ” قانون “ملبس شده اند و به جای آتش زدن کتاب ها ,خمیر کردن  کتاب ها رایج تر شد ه است و به جای حمله با چماق و قمه و سنگ, افراد گروه های فشاروکشتار ودست آموزان شان با نام های مختلف ( مثل مامورین اجرای احکام و….), و با در دست داشتن حکم بیدادگاه های اسلامی  و باتوم و کلت به کتابفروشی ها  یورش می آورند و کوره های خمیر کردن کتاب ها را گرم نگه می دارند.

 در تلاش بی وقفه  در این  عرصه ,طی چند روز گذشته نیز حداقل 6 کتابفروشی  دیگردر تهران مورد یورش حکومت اسلامی  قرار گرفتند و تعطیل شدند , که  انتشارات ” ویستار”  یکی از اینان است , انتشاراتی ای که به نظر می رسد یورش به آن حکایتی دیگر نیز دارد.(1)

 پس از بی نتیجه ماندن حدود 2 ماه تلاش قانونی مدیر و کارکنان انتشارات  ” ویستار”  , این انتشارات روز شنبه 23 مهر ماه 1386 مورد هجوم مامورین اجرای احکام قرار گرفت و سرانجام همراه با 5 کتابفروشی دیگر در روز پنج شنبه 3 آبان بسته شد . شواهد نشان می دهند که دلیل این یورش صرفا”  انتشار و فروش ” کتاب های ضاله”  و بر پایی تجمع فرهنگی در این انتشارات  ویا وجود ” کافه کتاب ” در این کتابفروشی  نمی توانند باشد ,  تحت فشار گذاشتن و تهدید مدیر انتشارات ” ویستار” , که از دادخواهان قتل های زنجیره ای ست , یکی دیگراز دلایل این یورش می تواند باشد.

 حمله به این انتشارات  درست در دهمین سالگرد ” مثله کردن” شاعر گرانقدر حمید حاجی زاده و فرزند 9 ساله اش اتفاق می افتد, تا به مدیر این انتشارات ,یعنی خواهر شجاع حمید حاجی زاده  پیام داده شود که کینه ی حکومتی یان به خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای پایان یافتنی نیست و ” شتری” تراز حدی ست که تصور می شد. دلیل هم روشن است , خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای دادخواه بیدادی هستند که برعزیزان شان  روا داشته شد ه است, وحکومت اسلامی  خوب می داند اینان تا داد خود نستانند دست از سرش بر نخواهند داشت.

ده سال پس از فاجعه ی فراموش نشدنی قتل شاعر و فرزندش, مامورین اجرای ” احکام و فتاوی ”  به سراغ  یکی دیگر از اعضای خانواده ی  حمید حاجی زاده آمده اند  تا زخمی دیگر بر پیکر این خانواده ی فرهنگ ورز و فرهنگ ساز بنشانند , به سراغ نویسنده ی  برجسته ای که مدير مسئول و سردبير مجله ی ادبی- هنری «بايا»، جنگ ادبی هنری «گفتمان» و عضو هيأت مديره جمع صنفی- فرهنگی زنان ناشر نیز هست (2) و آثار ارزشمندی چون “من از چشم های شما می ترسم ، خانه سرگردان چشم ها، خلاف دموکراسی، گزارش- قصه سينه سهراب، کتاب‌شناسی اساطير و اديان،

تقديم به کسی که قاتلم نبود ,  و رمان من , منصور و آلبرایت “از جمله کار های او ست.  

**********

گفتند انتشارات “ویستار” به دلیل شکایت شاکی خصوصی ( مالک) و با حکم اصغر داداش‌زاده قاضی شعبه 21 مجتمع شهید بهشتی (قاضی صادر کننده حکم), مهر و موم خواهد شد ,  پس از چندی  این انتشارات به دلیل وجود” کافه کتاب” در کتابفروشی اش پلمپ شد .

اما گزارشی که از یورش به این انتشارات منتشر شده  و روندی که پرونده ی این انتشارات  طی کرده نشان می دهد ماجرا به احتمال از جایی دیگر نیز آب می خورد:

” …..سرانجام پس از 55 روز مبارزه‌ی تعدادی از وکلای برجسته‌ی تهران، اتحادیه ناشران و کتابفروشان، فرخنده حاجی‌زاده نویسنده و مدیر انتشارات ویستار و پژمان سلطانی مدیر کتابفروشی ویستار، روز شنبه 23/7/1386 در اولین ساعات اداری و قبل از شروع کار این کتابفروشی، مامورین اجرای احکام مجتمع قضایی شهید بهشتی با کامیون، کارتن و کلیدساز برای شکستن درب کتابفروشی و حمل کتاب‌های این موسسه به دادگستری، مراجعه کردند. قبل از آن که مامورین موفق به شکستن فقل و درب کتابفروشی شوند با حضور به موقع مدیران و کارکنان این کتابفروشی رو به‌رو شدند. …..”

 “…..حضور به موقع خبرنگاران (که این روزها گوش به زنگ حوادث ویستار بودند)، شاعران، نویسندگان و دوستداران «ویستار» مامورین اجرای حکم و محمود حمزه وکیل مالک را به وحشت انداخت. طوری که مامور اجرا بر سر خبرنگاران فریاد می‌کشید اجازه ندارید از این صحنه عکس بگیرید و عکاس یکی از خبرگزاری‌ها با فریاد پاسخ می‌داد تو در مقامی نیستی که مانع عکس گرفتن ما باشی. محمود حمزه وکیل مالک در برابر مقاومت پژمان سلطانی مدیر این کتابفروشی که تن به پذیرش این حکم نمی‌داد گفت: این‌جا ادامه‌ی کافه‌ی نادری است، مرکز تجمع نویسندگان و شاعران است. باید ممنونم

باشی والا موکلم (محمدعلی ذوالفقاری) ترجیح
می‌داد اینجا به شیوه دیگری تخریب شود…..” .

فرخنده حاجی‌زاده خطاب به جمعیت گفت  :”….این یک توطئه‌ی فرهنگی است که به وسیله یک شاکی به ظاهر خصوصی پیش می‌رود و بستن ویستار مقدمه‌ی بسته شدن کتابفروشی‌ها، چاپخانه و سایر موسسات فرهنگی است. چون حکم بی‌سابقه‌ای که تمام وکلا، کارشناسان، دفترداران رسمی و مشاوران املاک را متحیر کرده است اگر قرار باشد مبنای قانونی داشته باشد اکثریت قریب به اتفاق اصناف کشور خصوصاً صنف نشر را شامل می‌شود چون این حکم بی‌سابقه و استثناست و صرفا در مورد تخلیه «ویستار» صادر شده است. به نظر من این حکم قتل یک موسسه‌ی معتبر فرهنگی است و در تنگنای مادی و روحی و روانی قرار دادن مدیران و کارکنان این موسسه و الا حکمی که بدون ابلاغ، بدون رسیدگی،

بدون مهلت قانونی و بدون اجازه‌ی تجدید نظر در دادگاه بدوی صادر شده بی‌شباهت به حکم دادگاه‌های صحرایی نیست چون حتی در ممالکی که به راحتی حکم اعدام صادر می‌کند قبل از اجرای حکم به محکوم اجازه‌ وصیت یا حداقل نوشیدن آب می‌دهند و بعد شلیک می‌کنند. اما همه‌ی راه‌ها را بر ویستار بستند. … .” و ضمن اعلام غیر قانونی دانستن این حکم  گفت: ” …..پذیرش ظلم یعنی همکاری با ظالم….”

در این”سناریو”  در آغاز مالکی از مستاجر  خود می خواهد که محل مورد اجاره را تخلیه کند, اما فقدان دلایل قانونی برای اینکار , ویژگی ها ی وکیل مالک – که به همه چی می ماند جز وکیل- ,  دادگاه و نیرو هایی که وظیفه تخلیه را به عهده گرفته اند نشان می دهند که کاسه ای زیر نیم کاسه ی این ماجرای  ضد فرهنگی ست.

 در این میان محمود حمزه , سرهنگ بازنشسته و وکیل فعلی دادگستری, به عنوان  وکیل شاکی ( ذوالفقاری) دلیل یورش به انتشارات ” ویستار”  را آشکار تر می کند.  او که از ماموران می خواست برای در هم شکستن مقاومت کارکنان کتابفروشی ویستار تقاضای نیروی کمکی کنند و  کتاب‌های ویستار را به خیابان بریزند و جرم این انتشارات را ادامه ی راه ” کافه نادری ”  نیز اعلام کرد , خطاب به فرخنده حاجی‌زاده گفت:”…. به زودی به حساب تو رسیدگی خواهد شد پرونده تو در راه است. ”

بنابراین  با استناد به تهدید های این ” جناب وکیل”  می باید پرونده ای برای  این نویسنده ی گرانقدر ساخته شده باشد ” که در راه است “, پرونده ای که از هم اکنون می توان تاوان دادخواهی زنی , که  دررابطه با قتل فجیع برادر و برادر زاده اش قصد سکوت ندا شته و ندارد را در واژه واژه ی آن خواند.  

تاوان دادخواهی  نویسنده ای که بارها در مقاله ها , سخنرانی ها و به ویژه تازه ترین اثرش (3) ,در باره ی قتل وحشیانه ی برادر شاعر و برادر زاده ی خردسال اش گفته و نوشته است  ,و دست از پیگیری  قانونی روشن ترشدن چرایی و چگونگی این قتل و مجازات آمرین و عاملین آن بر نداشته است ,داد خواه فاجعه ای ثبت شده در تاریخ میهن مان.  

**********

 فاجعه ده سال قبل در آستانه ی مهر ماه  سال 1376 اتفاق افتاد . قمه کشان حکومت اسلامی , حمید حاجی زاده ی شاعر و کارون , فرزند 9 سا له ی شاعررا با ده ها ضربه قمه مثله کردند, فاجعه ای که سوگی ماندگار بر جای گذاشته است :

این گوشه ای از روایت برادر شاعر است:

” …. پزشک قانونی تعداد ضربه های دشنه فرو رفته در سينه برادررا ۲۷ از زير گلو تا زير ناف و ضربه ی وارده به سينه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود… آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت, پارگی قلب و ريه و دستگاه گوارش , بريده شدن انگشتان دست راست حميد تا روی پوست , بنا به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حميد تيغه چاقو را می گرفته و قاتل می کشيده و برای باری ديگر فرو می کرده است که منجر به اين گرديده که کف دست بشود پر از شيارهای عميق شقاوت !…..کسانی که در غسالخانه حضور داشته اند و يا جسد کارون را ديده اند از جای آثار نيش چاقو بر روی گوش , صورت و پشت کارون گفته اند که بايد اين آثار قبل از پاره پاره کردن سينه, قلب و شکم کارون روی داده باشد. بعضی نيز که به دقت به ضورت کارون نگاه کرده اند به قول روستايی های ما حالت ” گرگ پدمک” را در چهره کارون ديده اند. اصطلاح ” گرگ پدمک” در خصوص روبرو شدن گوسفند با گرگ به کار می رود, در اين حالت وقتی که گوسفندی به ناگهان گرگ را در مقابل خود می بيند چشمهايش از حدقه می زند بيرون وهرگونه توان و حرکتی از گوسفند سلب می شود , در برابر گرگ می ايستد و گرگ راحت او را میدرد.

صحنه قتل به دقت نظامی گونه و استادانه طراحی گرديده بود. اگر چه پس از دو سه روز, هم ما قضيه را فهميده بوديم و هم آگاهی!…..”(4)

و این نیز فراز هایی از دادخواهی خواهری ست که: ” “هرشب حميد و کارون‌اش پشت پلک‌هايش می‌خوابند تا هر صبح با حضور آن‌ها بيدار شوند”.  

“……گفتم از جنوب می‌آيم از سومين جهان، از تلاقی ثروت و فقر. انقلابی را از سر گذرانده‌ام. هشت‌سال جنگ، موشک، انفجار، وحشت بر من گذشته، زندان، اعدام، سنگسار، تعقيب، تهديد، زلزله، طوفان همه را در عين يا در ذهن تجربه کرده‌ام و هربار چون ققنوس از ميان خاکستر خود پر کشيده‌ام. و هنگام نوشتن يا نوشته‌شدن همه‌ٌ اينها را در خود داشته‌ام. و يک عمر با ديدن صفحهٌ حوادث روزنامه روی برگردانده‌ام و ناگهان نام خانوادگی خودم را با تيتر درشت در ميان صفحه حوادث روزنامه‌ها ديده‌ام. زوال آرزوهايم را به سوگ نشسته‌ام. پيکر پاره‌ پاره ی برادرم، جسم از هم دريده ی کارونم را بر بال‌های روح و روانم تشييع کرده‌ ام و در دورترين نقطه‌ٌ گورستان دست روی گوش‌هايم فشرده‌ام و از صدای جيغ‌های کودکان جهان کر شده‌ام، از نگاه پُرسان مادرم گريخته‌ام و مهربانی بی‌دريغ ملتی را در روزهای فاجعه ديده‌ام و زهر طعنه‌ها چشيده‌ام و با اين همه هنوز داغم، داغ و منتظر تا فاجعه ته‌نشين شود و سفيدی هولناک کاغذ بخواند م(5)

“… و هيچ‌ کس نگفت در آن دل تاريکی دست‌های چه کسی را صدا کردی تا دست کوچک و نازنين کارون پيش بيايد و من هر شب به اميد آمدن تو بخوابم و تو هيچ نيائی و هيچ نگوئی تا من روزها بنشينم و فکر کنم که تو باز هم از راه مدرسه با يک بغل شقايق از راه می‌رسی و با شيطنت شقايق‌ها را طوری به طرف من دراز می‌کنی که گُل‌ها به دست من که رسيد زمين از خون گلبرگ‌های شقايق رنگين شود و من داد بزنم، پا بکوبم و گاه سرم را به ديوار کاهگلی حياط که:

“ببين پَرپَرشون کردی”، بگويم، بگويم تا دلت بسوزد، سرم را روی شانه‌ات بگذاری و بگوئی: “خب فردا غنچه‌هاشو برات می‌آرم که پَرپَر نشن” و ندانی شبی که بی‌رحمی اوج می‌گيرد و چهره‌ی انسانيت در وجود قاتلانت رنگ می‌بازد، غنچه‌ها هم پَرپَر می‌شوند تا تراژدی غمبار مرگ پدر و پسری را در دوقدمی هم رقم بزند، تا در دل سياهی شب خون “سحر” جاری شود، “کارون” بخُروشد و دستی با شقاوت سينه‌اش را بشکافد تا رنگ عسلی چشم‌هايش در سبزی چشم‌های تو در خون بغلطد تا کودکان قوم خواب ببينند که تو آمده‌ای و می‌گويی: “خون رنگ زعفران است” و بچه‌های شهر سرمشق‌های کلاس خوش‌نويسی‌شان را از شعرهای تو بگيرند و نام “کارون” بر زبان کودکان فردا جاری شود.”

“……. ۸۱ روز بعد…. دست های سرد مادر دست زن را می گيرد : ” فرخنده دارم می ميرم , بگو محمد بيا. ” , ” نترس مادر نمی ميری , ولی, ولی يه ذره ….” دقايقی بعد…. پزشک اورژانس خود را می کشد کنار. پيرزن رو به قبله آخرين نگاه را به پسرش می کند و چشم هايش را می بند د. دختر جوان که نمی خواهد باور کند, همچنان با دست قفسه ی سينه ی پيرزن را فشار می دهد. مردی ميانسال دختر را بلند می کند:” نيکو جان بسه.فايده نداره,راحت شد… همه جيغ می کشند .ولی زن دولا می شود و فکر می کند چطور چنار بزرگی را که در صفحات اول رمان چاپ نشده اش کاشته اره کند..”(6)

 در هیاهوی  بستن  کتابفروشی هایی که جرم شان ” کافه کتاب ” داشتن است , ” پرونده “ی چنین بانوی داغدار و دادخواهی در راه است , بانویی که از افتخارات فرهنگ و هنر سرزمین مان است .

  وجز این اما از حاکمیتی زن ستیزو قلم شکن انتظار دیگری می توان داشت؟, حاکمیتی که گرمای  وجود ماسیده اش را از آتش کتابسوزان هایی که بر پا کرده است , می طلبد.

***************
زیر نویس:

 1- ” اداره اماکن ” مد تی ست  سراغ ” کافی شاپ ها, کافه های پاتوق روشنفکران  و سالن های تجمع و دیدار و گفتار در کتاب فروشی ها ,و کتابفروشی هایی که ” کافه کتاب ” دارند, رفته است تا آن ها را ببندد.
انتشارات ” ویستار” محل تجمع اهل قلم و علاقمندان به آن ها و کتاب نیز بود .فرخنده حاجی‌زاده , به عنوان یک ناشر و نویسنده , در ادامه تلاش‌های فرهنگی‌اش جلسه‌های شعرخوانی، قصه‌خوانی و گفت و شنود با اهل قلم در کتاب ‌فروشی ویستاربر گزار می کرد که مورد استقبال علاقمندان به فرهنگ قرار گرفت. و این یکی از بهانه های یورش به این مرکز فرهنگی و هنری بود.  
2- انجمن قلم آمريکا اولين جايزه جهانی آزادی انتشار خود را به فرخنده حاجی زاده ناشر، نويسنده،
 و سردبير ماهنامه “بايا” اهدا کرد. در مراسم اهدای اين جايزه، نويسنگان مشهوری چون آرتور ميلر، راسل بنکس، ادوارد سعيد، آرتور شلزينگر و توماس فريدمن حضور داشتند.
این جایزه  به خاطر تلاش در زمينه چاپ کتاب‌های عالی، شجاعت و پشتکار، به او اهدا شده است.      فرخنده حاجی زاده  به مناسبت دریافت این جایزه در گفت و گویی با بی.بی.سی وضعيت نشر در ايران را غم انگيز توصيف کرد و گفت ناشران به خصوص آنهايی که در زمينه‌های ادبی فعال هستند بر لبه تيغ راه می‌روند. وی افزود برای ناشران کتاب‌های درسی دريافت اجازه نشر بسيار آسان است اما برای انتشار کتاب‌های اجتماعی، ادبی و هنری مشکلات زيادی وجود دارد. فرخنده حاجی زاده  بارها از وضعیت نشر در ایران انتقاد کرد و خواستار حقوق  صنفی و فرهنگی ناشرین شد.
3- رمان من، منصور و البرایت آخرين اثر فرخنده حاجی زاده، در ایران اجازه انتشار نگرفت و به وسیله انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد. این رمان روایت قتل فجیع حمید حاجی‌زاده و  کارون در کرمان است.
4- محمد حاجی زاده, برادر حميد حاجی زاده , گزارش مفصلی در باره اين فاجعه نوشته است با عنوان ” کارون در من است امشب” . تکه هايی از اين گزارش , ونيز مصاحبه ای کوتاه و ياد واره هايی در باره حميد و کارون در برخی نشريات داخل کشور چاپ شد.( محمد حاجی زاده , قتل های زنجيره ای در شعبه شهرستان ها , نشريه پيام هاجر, شماره ۳۰۲, ۵ بهمن ۱۳۷۸)  و ( محمد حاجی زاده , گزارش يک فتل , کارون در من است امشب.” ) “کارون در من است امشب “، دفتر شعری ست از حميد حاجی‌زاده‌ی کرمانی “سحر”( سحر: تخلصِ حميد حاجی‌زاده است).
5- فرخنده حاجی‌زاده “خلاف دموکراسی و خانه سرگردانِ چشم‌ها”، سخنرانی ۱۷ ماه می سال ۲۰۰۰، نيويورک.
6- فرخنده حاجی زاده , دستی ميان دشنه و دل نيست ,ماهنامه بايا- شماره ۱و-۲ فروردين و ارديبهشت ۱۳۷۸
و ر.ک به فرخنده‌ی حاجی‌زاده، در مصاحبه با قادر تميمی، سايتِ اينترنتی عصر نو، شنبه ۲۱ بهمن‌ماه ۱۳۸۱

 
 
 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!