سی و پنچ گلوله

شهریور شصت و شش از زندان آزاد شدم . سی و پنچ نفر تیرباران شدند .

در کنار اسکله ی سنگی زیر باران قدم زدم . هوای تازه و نم نم باران مرا زنده کرد از هر چه میرایی . قدم زدم . صدای تیر خلاصی در ذهنم راه رفت .باران خیسم کرد .روی سنگ بزرگ ایستادم تا موج آب مرا با خود ببرد .مزه ی شور دریا ، شیرینی رها شدنم را حرام کرد .

به سی و پنج تیر ، فکر کردم که فضای صبحگاه ، بارانی محوطه ی اعدام را پر کرد .هر گلوله قیمتی داشت .

جلبک های سبز رنگ پای دایم تخته سنگ های فرو رفته در آب بودند . دنیا را داشت آب می برد . آب باران ذهنم را شست . ردیف ردیف ، خاطره از جلوی چشمانم رژه رفتند. خورشید از آسمان قهر کرد .در دوطرف اسکله ی سنگی آب شور دریا با آب رودخانه قاطی شد .ماهی های سفید از تورهای وصله پینه شده فرار کردند . موج دریا ماهی ها را به آسمان پرت کرد .فانوس های قرمز و آبی به رقص در آمدند .لوت کاهای چوبی آب را شکافتند .تمام تنم مزه ی دریا به خود گرفت.

ای کاش! همان موقع غرق می شدم تا این همه خاطره عذابم ندهد .

از اسکله بیرون آمدم .دیگر من خودم نبودم .حس قشنگ زندگی از میانه ی قلبم گریخته بود .نه به آفتاب فکر می کردم و نه باران.تنها می خواستم گوشه ای را بیابم تا بمیرم .

سالها گذشت و من خودم را در بوته های فراموشی گم کردم .ساعت زمان کار خودش را می کرد و دست های من عقربه های آن را به سختی تکان می داد .زمان گذشت و گذشت .از شهرم بیرون آمدم .به هر کجا که شد رفتم ، تا شاید این همه دل واپسی را از خودم بیرون کنم که نشد !

جغرافیای ذهنم جای خالی برای گشتن پیدا نکرد .

برای ساعت های بی شمار خواندم تا یاد بگیرم چگونه باید نفس کشید .اسکناس های بی شماری را از دست دادم تا شاید مفری شود که خودم را باز سازی کنم .کلبه های بی شماری را ساختم با چوب های به دست آشنا شده . ولی افاقه نکرد .

با خودم گفتم عشق ورزی بیاموزم شاید چاره ساز باشد. هزاران بار عاشق این و آن شدم تا یکی فریاد رسم باشد .آن هم دوا ساز نبود .

هزاران شیشه ی رنگی و ساده را در معبر باد شکستم تا شیشه گری یاد بگیرم .همه چیز یاد گرفتم و نگرفتم.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!