فرهنگ سیاسی دربار در«خاطرات اسداله علم

    

(قسمت اول)

پیش درآمد: نوشته زیر نقد و بررسی کتابهای پنج جلدی «خاطرات اسداله علم» نیست. هدف این نوشته، استفاده از«یادداشتهای علم» برای نشان دادن فرهنگ (هنجارها وارزشهای) حاکم بردربارشاه وذهنیت دولتمردانی است که اسداله علم یکی از وفادارترین آنها بود. در این نوشته نقل و قول های فراوانی از «خاطرات اسداله علم» جمع آوری شده که نشان میدهد حکومت شاه شرایط و روابطی را بین دولتمردان از یک طرف وبین حکومت وملت از طرفی دیگر بوجود آورد که فرصت آزاد اندیشی سیاسی و تمرین مردم سالاری از مردم ایران گرفته شد وحکومت اسلامی به ارمغان آمد. البته هدف این نوشته شکافتن این مسئله نیست که آیا مشگل اساسی جامعه ما ریشه ی فرهنگی دارد ویا ساختاری است؟ اما یاد آوری این نکته ضروری است وقتی که ساختار سیاسی حکومت شاه، فرهنگ فرصت طلبی، تملق، چاپلوسی، دروغگویی، و…را تقویت وفرهنگ انتقاد، تحمل مخالفان، شفافیت، وپاسخگویی، و…را سرکوب میکند، مردم یا به طرف چاپلوسی وتملق گرایش پیدا کرده و ارزشهای انسانی را زیر پا خواهند گذاشت وبه فکر ثروت ومنزلت شخصی خواهند بود ویا هرنوع روزنه ای را راه نجات خود تصور نموده ودست به دامان نیروهای مخالف ( اسلامی ویا چپی)، که آزمون تاریخی مثبتی هم نداشتند، خواهند شد، وشدند. البته این گفتمان به معنای این نیست که ویژگی های فرهنگ فئودالی وتاریخی ما (به قول جمالزاده “خلقیات ما ایرانیان”) نقشی در تسلط وتداوم حکومت های استبدادی نداشته اند. بلکه این دو، یعنی فرهنگ عقب افتاده ارتجائی وخرافی از یک طرف وساخت استبدادی حاکمیت ها، از طرف دیگر، همدیگررا تقویت (reinforcement) نموده واز یک دیگر تغذیه کرده اند، واین دور باطل (vicious cycle)، متاسفانه، بیش از یک قرن است که در جامعه ما تداوم دارد. خواندن نقل و قول های جمع آوری شده در این مقاله، خود به خود آموزنده است و نشان می دهد تا وقتی فرهنگ دیکتاتوری، تملق، سود جوئی، تظاهر، وچاپلوسی، حیف ومیل ثروتهای ملی، و… بر نهاد دولت حاکم است وبوسیله نظام و ذوب شدگان سلطنت وولایت تقویت می شود، دیکتاتورهای دیگری، چه در قالب جمهوریت وچه در قالب سلطنت، سرنوشت ایران ما را رقم خواهند زد. این نوشته، نمونه چندی از ویژه گیهای فرهنگی دربار شاه را از “یاد داشتهای” علم انتخاب کرده و بسط میدهد تا هنجارها وارزشهای حاکم بردربار شاه ونهایتاً کارکرد آنها روشن شود. اما قبل از چنین کاری، توضیح مختصری را درمورد ویراستار «یاددشتها»، یعنی آقای عالیجانی، لازم میدانم.

آقای عالیجانی می نویسد:«سبک نگارش علم…طنز آمیز و پاکدلانه است وآنچه را باور داشته، بر روی کاغذ آورده است.» (15-1؛ جلد اول، صفحه 15). البته از آقای عالیجانی که از دوستان وهمکاران آقای علم بود، باید انتظار داشت که یاداشتهای علم را «پاکدلانه» ارزشیابی کند. اما من خواننده، «یاد داشتهای» فراوانی را خوانده ام که نه تنها نشانه ای از پاکدلی درآنها نیست بلکه سرشار از تهمت، چاپلوسی، و ریاکاری است. نمونه هایی را نقل میکنم. “شرفیاب شدم که بگم…اینکه روزنامه ها را مواخذه کنم که چرا نام تختی قهرمان سابق [کشتی] را که در المپیک سابق مدال طلا برد، نوشته اند…تختی در اواخر مصدقی شده بود. بعد هم قدرت مردی نداشت، از خجلت خود کشی کرد. ممکن نیست شاه از خطایی بگذرد، حتی بعد از مرگ کسی، البته اینگونه خطاها، یعنی همفکری با دشمنان وبد خواهان کشور…” (213-2) باشد. در این نقل قول کوتاه، که برای آقای عالیجانی «ساده» و «پاکدلانه» است، علم تهمت های شرم آوری به زنده یاد غلامرضا تختی میزند که فقط دل «ارباب عزیزتر از جانش» را خوشنود میکند و دل مردم خوب ایران را جریحه دار. او به نداشتن «قدرت مردی» که از «خجلت خودکشی» میکند وبا «دشمنان و بد خواهان کشور همفکری میکند» متهم میشود. آقای عالیجانی نه تنها در کذب وتهمت بودن این جملات توضیحی نمیدهد بلکه می نویسد «تختی…به علت گرایش به جبهه ملی مغضوب شد و…به علت ناراحتی روانی خود کشی کرد…» (114-1). در مورد اینکه جهان پهلوان «دچار ناراحتی روانی» شده بود ویا «قدرت مردی نداشت» وخزعبلات دیگر، خوانندگان را به نوشته های فراوانی در مورد وی، از جمله «حماسه جهان پهلوان» نوشته محمدعلی سفری و “زندگی ومرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد” نوشته سید عباس فاطمی و”تختی مرد همیشه جاوید” نوشته محمد رفعت ارجاع وسئوال میکنم معنای این جمله علم، “ممکن نیست شاه از خطایی بگذرد…،” چیست؟ آیا این جمله علت مرگ تختی را با “خطاهای” او مرتبط نمیکند؟ نمونه دیگر در مورد «غلغله استقبال» مردم از حزب جدید التاسیس رستاخیز است. علم می نویسد «امروز در شهر غلغله است و همه می خوهند به حزب شاه به پیوندند حتی پیر مردان ساخورده بازاری.» (397-4). «…بعد ها ملت ایران خواهند فهمید، گو اینکه همین حالا هم فهمیده اند که وجود مقدس شاه چه نعمتی برای آنهاست. فرمودند چطور؟ عرض کردم استقبالی که از این حزب رستاخیز ملی میشود، شاهدی بر مدعا ست…عرض کردم مردم استقبال بی نظیری کردند…»(403-4). در جای دیگر اضافه میکند «عرض کردم، لابد شنیده اید که مردم با چه ولعی اسم نویسی میکنند. گفت، آری، راستی علت چیست؟ گفتم بدیهی است نام شاهنشاه اثر معجزه آسا دارد.» (411-4). اما در مورد «پاکدلانه» بودن «استقبال بی نظیر» مردم از حزب رستاخیز، دکتر عباس میلانی می نویسد، ومردم ایران نیز شاهد بودند، «این شور وشوق ساختگی وتحمیلی، این تظاهرات فرمایشی گسترده که در اقصی نقاط کشور در دفاع از حزب بر پا می شد همه از جنم جنبش های توده ای مضحک دوران استالین ومائو بود. پیوستن به حزب رستاخیز عملا در نظر مردم اجباری شده بود. شایع بود که پاسپورت تمام کسانیکه به حزب نپیودند توقیف خواهد شد «معمای هویدا، ص371). ونمونه سوم از یاد داشتهای «پاکدلانه» آقای اسداله علم که دکتر محمد مصدق را عامل آمریکائیها میخواند؛ «و چون این حزب در دست طبقه فاسد بالاست، کاملا مصداق این گفته فردوسی است… مگر آنکه دست خارجی از آن به موقع حمایت وبهره برداری بکند ونگرانی من فقط از این نکته است، وگرنه قویترین آنها که دار ودسته مصدق بودند همان قدر که دست آمریکائیها از پشت سر آنها بر داشته شد، مثل فواحش شهر نو که پیر میشوند بکلی مفقودالاثر شدند، همچنین حزب توده وغیره وغیره…» (381-4). در مورد تفکر پارانوئیدی توطئه، که اغلب رویدادهای سیاسی دنیا را زیر سر آمریکا، انگلیس، و… میداند، صحبت های بیشتری خواهیم داشت. اما، آیا علم «پاکدلانه» اعتقاد داشت که آمریکا پشت سر مصدق است؟ ویا برای رضایت «ارباب بهتر از جانش» نعل وارونه میزند؟ دروغگو حافظه درستی ندارد. در جلد سوم «یادداشتها» علم مینویسد «امروز تصادف با 30 تیر کذایی است…البته از پفیوزی ما…که این اطرافیان آن وقت شاهنشاه مثل مرحوم علاء وزیر دربار ومرحوم سپهبد یزدان پناه …چه پفیوزی بخرج دادند ودو باره کار را دو دستی تقدیم مصدق کردیم…مردم خیال میکنند تمام بازی خارجی است یا خارجی بود ولی من تصور میکنم اگر انسان اندکی شهامت ودل[!؟] داشته باشد، خارجی گه میخورد که بتواند فضولی بکند، تمام بد بختی ها که داشته ایم بر اثر پفیوزی خودمان بوده است.» (102-3). برای شناخت بیشتر سیاست انگلیس نسبت به دولت مصدق، خوانندگان را به کتاب با اررش “مصدق وکودتا” که اخیرًا ً(1384) بوسیله علی مرشدی زاد ترجمه شده ارجاع میکنم. آری، دروغ گویی نه تنها در بین توده مردم ما رواج دارد بلکه به قول دکتر علی محمد ایزدی “گویی هرچه قدر شخص درمقام های بالا تری قرار میگیرد در این فن استادتر می شود ویا شاید یکی از ابزارهای لازم برای احراز مقام های بالاتر باشد” (از کتاب: چرا عقب مانده ایم؟ جامعه شناسی مردم ایران). نمونه های فوق ودهها “یادداشت” دیگر،”پاکدلانه” بودن خاطرات علم را تااندازه ای روشن میکند. برگردیم و نمونه های ازهنجارها وارزشهای حاکم برروابط شاه و دولتمردان دیگر را از”خاطرات علم” بخوانیم.

حیف و میل کردن ثروت ملٌی وعیاشی: یکی از ویژگی های فرهنگ خود کامگان کنترل ثروت ملی وسوء استفاده از آن برای بقاء حکومت و خوش گذرانیهای خود و اطرافیان است. شاه بقاء حکومت شاهنشاهی خود را در تداوم حکومتهای سلطنتی می دید و برای این منظور ملیونها دلار ثروت ملی را به هدر میداد. سفیر شاه در رم نامه ای راجع به پادشاه معزول افغانستان وکمک دربار به او، به علم می نو یسد وعلم نامه را با شاه در میان گذاشته و می نویسد «عرض کردم … ماهی ده هزار دلاررا خود شاهنشاه مرحمت می فرمایند. قدری تامل فرمودند. فرمودند شاید خودش راضی نباشد که از ما تنها بگیرد. ما که محرمانه می دهیم. شاید اگر بخواهند منزلی یا قصری بخرد، احتیاج به کمک عربستان و کویت باشد…فرمودند پس بنویس که ما این ده هزار دلار را برای مخارج ماهیانه شما می دهیم.” (181-3 ). درجلد چهارم اضافه می کند، «شاهنشاه [ماهی] ده هزار دلار مرحمت می کنند، مضافا یک منزل به قیمت دویست و پنجاه هزار دلار برای پادشاه [افغانستان] خریدیم.»(130-4) «بعد صحبت پادشاه افغانستان پیش آمد. ماهانه ده هزار دلار به او مرحمت می فرمایند بعلاوه برای خود و دخترش دو منزل در رم خریدیم. ماهی هزار دلارهم به دخترش مرحمت می کنند.»(295-5). «فرمودند، هزار دلار به ماهیانه ده هزار دلاری پادشاه افغانستان برای تحصیل بچه ها اضافه کن. همچنین ماهیانه ده هزار دلار به پادشاه یونان بده. بعد هم یک منزل برای پادشاه افغانستان در رم بخرید. همه این پول هارا از بودجه سٌری دولت بگیرید.» (138-3). البته کمک های مالی دربار به پادشاه مخلوع افغانستان یک رفتار جدا بافته از هنجار حاکم نیست؛ نمونه های دیگری ازاین حیف ومیل ها، هنجار بودن این نوع رفتار را بیشتر روشن میکند. پس از شکست پا دشاه یونان در رفراندم ملی، شاه به علم می گوید «…به هر حال الآن فوری سیصد هزار دلار برایش به فرصت که قدری خوشحال شود.» (325-4). اما حیف میل ثروت ملی تنها به کمکهای «شاهانه» و بلاعوض به پادشاهان ختم نمی شود. حیف و میل اطرافیان سرسام آور است. به نمونه های زیر توجه فرمائید. خانم فریده دیبا، مادر شهبانو فرح «…هر سفری که به خارج تشریف [می برند]… بیش از یک ملیون تومان خرج میفرمایند.» (141- 5) . «حساب مخارج سفر یک هفته سرکار فریده خانم مادرعلیا حضرت شهبانو به غنا، در حدود پانصد هزار تومان [است]، فرمودند بدهید.» (43- 5). «والا حضرت ثریا عریضه تقدیم کرده و استدعای خانه درپاریس کرده اند. امر فرمودند، ترتیب آنرا بده.» (384- 5) . «به عرض رساندم که علیا حضرت شهبا نو امرمی فرمایند صدهزار دلار دیگر هم از طرف بانک عمران به پا دشاه سابق آلبانی قرض داده شود با آنکه تا کنون چهار هزار دلار قرض گرفته است. فرمودند، چه باید کرد؟ بدهید.» (394-5). «ما که دو ماه قبل گفتیم دو ملیون دلاری برای سال زن به ایشان [والا حضرت اشرف پهلوی] بدهند.»(453-4). «عرض کردم مخارج سفر ترکیه ایشان [فریده خانم دیبا] با آنکه مهمان بودند، دویست هزار تومان شد. فرمودند، عیب ندارد، این ریخت و پاشها را باید تحمل کرد.» (804-2). «پریشب علیا حضرت شهبانو تلفن فرمودند ویک ملیون و نیم تومان در دو چک خواستند که حضور مبارکشان تقدیم کردم، فرمودند عیبی ندارد.»(073-5). «عرض کردم ملک حسین برای خودش و…25 کیلو خاویار 25 کیلو تخمه خواسته است. فرمودند هدیه کنید…» (247-3). «راجع به مرحوم دکتر اسدی فرمودند، بگو بانک عمران قروض اورا نگیرد (سیصد هزار تومان). (250-2). «عرض کردم والا حضرت شهناز …فرمودند ده ملیون تومان هم [اضافه برداشت] از بانک عمران می خواهند. فرمودند، فقط ده ملیون؟ (البته با خنده)، عرض کردم بلی، فرمودند تعجب است این بچه چقدر…» (493-5). ولخرجی و حیف و میل اشرف پهلوی زبانزد اطرافیان می شود. فتح اله مین باشیان که از طرف شاه مامور مقایسه حقوق و مزایای ارتش و دیگران است می نویسد: ارتش به کارمندان خود خرج سفر می دهد وآنها را برای معالجه به خارج می فرستد، روی این قولها حساب کنید، «زیرا این مبالغ چیزی نیست، افسران که مثل والا حضرت اشرف خرج نمی کنند.» (383-2). شاه از این گستاخی مین باشیان بر آشفته شده و می گوید «به این مرد بگو تو دیگر چه می گویی که دویست هزار تومان باخت قمارت را من از جیب خودم دادم.» (383-2). «امروز عرض کردم، علیاحضرت به پوست سنجاب خاصی علاقه مند هستند که در مسکو هست، چون گران بود نخریدند…پولش چهل هزار دلار است، فرمودند دستور بده بیاورند.» (407-2). علم تنها مجیز گوی این حیف میل ها نیست، خود نیز شریک قافله هست. در شب تولد شهبانو که در بیرجند بر گزار می کند، می نویسد: «…بهترین آشپزهای دنیا رااز رستوران ماکزیم پاریس به بیرجند آورده بودم…شام و نهارهای شاهانه دادم. قریب سه ملیون ریال خرج این دو شب مهمانی شد.» (127-2). بلی، علم سه ملیون ریال درسال 1349 شمسی خرج دو شب مهمانی تولد شهبانو میکند و آنطوری که روز نامه هامی نویسند، کیک تولد شهبانو دربیرجند دویست لیره تمام میشود. وبالاخره، علم در جای دیگر می نویسد:«دختر نوکر خودم را برای معالجه به آلمان فرستادم، یکسال در آنجا ماند. تا کاملا معالجه شد. صد هزار تومان خرجش کردم، وقتی آمد کمونیست و دشمن خودم شد که این پولهارا از کجا آورده ام که خرجش کرده ام.” (386-5). البته علم باید تعجب کند که چرا دختر نوکرش اورا زیر سئوال میبرد، ولی هر انسان با وجدانی که فکر می کند، یقیناً این سئوال برایش مطرح میشود وقتی علم صدهزار تومان فقط صرف معالجه «دختر نوکرش» وسه ملیون ریال خرج دوشب مهمانی شهبانو میکند، مخارج اصلی زندگی اش سر به کجا میزند وچگونه وازکجا این پولها تامین میشود؟ البته در کشوری که هیچکس پاسخگو نیست، جواب این گونه سوالات بسیار ساده است، ثروت شخصی و خانوادگی!!

شاه واطرافیان ضمن حیف و میل ثروتهای ملی به درویشی نیز تظاهر میکنند وعلم نیز طبق معمول تظاهر شاه را با آب تاب بیشتری تایید وتاکید میکند! شاه میگوید “با آنکه پول برای مقام سلطنت، به خصوص در ایران، بسیار لازم است ولی من اعتنایی به این امر ندارم واصولا نمی خواهم پولدار باشم” و علم در تایید گفته های شاه جواب می دهد «اگر جسارت نباشد، جزء اولیاءاله هستید. دنیا اصلا به تخم شماست. پول که دیگر ارزش ریگ برای اعلیحضرت ندارد.» (271-5)؛ و شاه ادامه میدهد، «خدا زندگی ما را راه می برد وبچه ها هم پول بخور نمیری خواهند داشت. بیش ازاین اصولا چه لزومی دارد.» (271-5). علم درجای دیگر می نویسد:«اتفاقا خود شما [شاه] از همه درویش ترید، به جهت آنکه نه به پول اعتنا دارید ونه به زندگی وجان خودتان. این در ذات اعلیحضرت است، تظاهر هم نمیکنند. چیزی هم نمی فرمایند. درعوض اجر خدا را درخدمت مردم جستجو میکنند.» (95-4). ممکن است اینگونه یادداشت ها از نظر آقای عالیجانی “طنز” گونه باشد ولی علم در صحبتهای خود با باهری اعتقاد خودرا به “درویش” بودن شاه تاکید میکند. «…من به باهری گفتم که شاهنشاه شخصاّ همین هزار تومان را هم مالک نیستند، آیت اله ودرویش حقیقی خودشان هستند واین را من با اعتقاد عرض میکنم.» (178-5). اما شاه درویش که برای علم اولیاء اله هم است در مورد حق التولیه آستان قدس رضوی چنین میگوید «…عرض کردم حق التولیه شاهنشاه از آستان قدس رضوی در حدود 15 ملیون تومان خواهد بود، فرمودند، چرا اینقدر کم؟ باید خیلی بیشتر از اینها باشد.» (246-5). درویش بودن شاه اما تنها به «بی اعتنا» بودن به پول محدود نمیشود و به قول علم «خوشبختانه به پول بی اعتناء است وبد بختانه به حفظ جان خودش بی اعتناء است…وباز خوشبختانه به درختکاری وزن هم علا قه دارند.» (221-4). علم علاقه شاه به زن بازی را به تکرار در یاد داشت هایش متذکر میشود. البته بر خلاف نظر آقای عالیجانی، ویراستار یاداشتهای علم، نه به منظور افشاگری، بلکه خود او نیز چون «ارباب عزیز تر از جان» اش «زن باز» قهاری است و بنا براین علاقه به زن بازی از ویژگی های خورده فرهنگ دستگاه حکومتی است، و برای علم قصد دیگری در کار نیست. نمونه هایی از این علاقه را نقل قول میکنم. «…واز دخترها صحبت کردم. فرمودند، چیز عجیبی است که این مسئله دختر بازی ما هر ساله در تنزل است و هر سال از سال قبل دختر های بد تری داریم.» (161-5). «سئوال فرمودند، مهمانها رسیدند؟ عرض کردم، اولی رسیده ودومی در راه است. همان هوا پیمایی که اولی را آورد، بر گشته که دومی را بیاورد. فرمودند این خلبان هایی که این ها می آورند، فکر نمی کنند برای کیست وبرای چیست؟ عرض کردم، البته که فکرمی کنند. چطور ممکن است امیدوار بود که فکر نکنند؟ تنها امیدی که میتوان داشت این است که فکر بکنند لا اقل دومی متعلق به غلام است. شاهنشاه خیلی خندیدند.» (353-5). «فرمودند اگر مهمان رسیده است، امشب اورا خواهیم دید. عرض کردم، رسیده، ولی متاسفانه گویا سنش بالاست. می ترسم روسیاهی بالا بیاورد. خندیدند، فرمودند، خوب، مجرب خواهد بود.» (420-5). آری، شاه «درویش» با هواپیمای شخصی ویا دولتی زن وارد میکند و علم هم با جان و دل در خدمت شاهنشاه است! «من به حدی لذت می برم که اگر خوشگل ترین دختر دنیا را همراه داشتم، ممکن نبود این اندازه کیف کنم. تمام وجود این مرد بزرگ ایران است. خود او ایران است واین یک سعادت غیر قابل تصور برای ماست که بعدها مردم خواهند فهمید. من برای حفظ این شخص، یعنی سلامت او هرچه بکنم، کم کرده ام. یعنی اگر یک ساعت بر عمر او افزوده شود برای این کشور ارزش غیر قابل تصور دارد. به این جهت باید زندگی وغذا وخوش گذرانی های او که در حد اعتدال است، کاملا رعایت گردد واین فقط با من است.» (389-5). البته هوس زن بازی در خود علم هم کمتر از «شاهنشاه درویش» نیست. نمونه های فراوانی را می توان در “یادداشتها” سراغ گرفت با یک نمونه این قسمت را به پایان می برم. علم می نویسد، وقتی با خانم کندی (برادر رئیس جمهوری سابق آمریکا) سر میز نهارمی نشیند چنین می نویسد «…مقداری حرف زدم قدری هم لاس زدم! بدش نیامد. با اینکه شش توله زائیده هنوز خوشگل است. قرار شد شوهرش که بر گردد او بماند. کسی چه می داند؟ شاید با رئیس جمهور آینده آمریکا قوم وخویش بشویم.» (86-5). آری، همزمان با این هوس بازی ها و حیف ومیل کردن ثروت مردم، در روزنامه اطلاعات ۱۷ اسفند ماه 1354 میخوانیم: «هم اکنون 3 ملیون کودک واجب التعلیم در سنین دبستانی از تحصیل محرومند. 48% اطفال روستاها وسیله آموزش ندارند. کادر آموزگار ودبیر پاسخگوی نیازمندیهای آموزشی نیست. وزیر آموزش پرورش رسما اعلام داشته است که بازرسی بعمل آمده، 65% از ابنیه موجود مدارس بر حسب ظاهر نیز خطرناک تشخیص داده شده اند…».

تئوری توطئه انگلیس وامریکا: پیدایش “تئوری توطئه خارجی” درفرهنگ سیاسی کشورما وکشورهای دیگر، بخصوص درخاور میانه، نباید تنها نتیجه دخالتهای دولتهای استعماری وابر قدرتهای قرن بیستم دانست. البته دخالت کشورهای خارجی در امور داخلی کشورهای جهان سوم وایران، بخصوص درنیمه دوم قرن بیستم، واقعیت تاریخی است وجای هیچگونه انکار نیست. اما وقتی ذهن افراد از تجزیه وتحلیل درونی پدیده ها، یعنی شرایط اقتصادی-سیاسی وفرهنگی جامعه، عاجز شده (یا عامداً عاجز میشود!)، همه اتفاقات درونی را توطئه خارجی دانسته و بدین وسیله بی لیاقتی وبی عملی خود را سرپوش میگذارند. در نتیجه، مشکلات درونی را به توطئه خارجی، که در کنترل آنها نیست، نسبت میدهند. چنین طرز تفکری، نه تنها اعتماد به نفس مردم را گرفته وروحیه بی عملی را(passive) تقویت میکند بلکه زمینه سرکوب دگر اندیشان را، با استفاده از برچسب “عوامل خارجی ونفوذ دشمنان” فراهم می آورد. چنین افرادی، به جای نگریستن به خود ودرک بی لیاقتی وکم کاری های خود با توسل به تئوری توطئه دست عوامل خارجی را عمده میکنند. نمونه های فراوانی را هر روز در رسانه های جمهوری اسلامی میخوانیم. درتفکر توطئه، که از ویژگیهای بارز حکومت اسلامی است (و دربار پهلوی نیز بود)، به قول اروند ابراهیمیان، تفکر مسخ شده جای تفکر خلاق، وخفت، چاپلوسی، ودورویی جای صداقت، صراحت، وشجاعت سیاسی را میگیرد. (خمینیسم، 1993). خیلی ازاعراب فاجعه نهم سپتامبر سال 2001 را هنوز توطئه اسرائیلیها وانفجار بمب در لندن را کار خود انگلیسی ها میدانند. گویا همه مشگلات عالم زیر سر انگلیس وامریکا و…است. ما هیچ کاره ایم، منتظر باشیم وببینیم دیگران چه نقشه ای برای ما کشیده اند ومیکشند. شاه واطرافیان او به خوبی میدانستند که قدرتش حقانیت ومشروعیت مردمی ندارد، وحکومتش با کودتا 28 مرداد مجدداً پایه گذاری شد. لذا، با فرافکنی تمام همه اتفاق های سیاسی واجتماعی درون و بیرون کشور را زیر سر امریکا، انگلیس، وشوروی میدانند. به نقل وقول های زیر توجه کنید: “من در این عقیده راسخ تر می شوم که کودتای لیبی را خود امریکا و انگلیس به وجود آورده اند. اغلب وزرای آنها حقوق بگیران شرکت های نفتی میباشند، بعلاوه زد و بند های زیادی در میان افسران لیبی و مقامات انگلیسی بوده است، شاهنشاه تصدیق فرمودند.” (162-1). علم وقایع پانزده خرداد سال 1342 را چنین تجزیه وتحلیل میکند “خارجی می خواست مرا هم…از نخست وزیری بیندازد. به شاه عرض کردم …از چهار تا اراذل واوباش که پول سپهبد بختیاررا گرفته واو که پول امریکا یی داده است، بترسم؟ اول وآخر آنهارا پاره میکنم! وکردم….بعد خارجی از طریق دیگری آمد، حسنعلی منصور را به عنوان لیدر روشنفکران تراشید وبه شاهنشاه قبولاند…” (102-3). در مورد احساسات ضد اسرائیلی مردم میگوید: “ضمناً احساسات عجیب هم بر ضد اسرائیلی ها بروز کرد که در ایران تعجب آور بود، شاهنشاه فرمودند کار کمونیست ها بود.” (72-2). “عرض کردم، من که نخست وزیر بودم، احساس میکردم دستهایی علیه من در کار است. به عرض شما رساندم. می فرمودید خیال میکنی! بعد معلوم شد کار امریکایی ها بود وحالا تصدیق می فرمایید.” (72-2). “فرمودند، من میدانم که انگلیسی ها ویا عوامل انگلیس ها به او [دکتر اقبال] فشار می آورند که این کاررا بکند، منتها خودش نمی فهمد.” (341-4). “به علت نزدیک شدن 16 آذر…فرمودند، که فکر میکنم قطعاً تحریک روسهاست. تقریباً برای من روشن است، به هر صورت شما دستور سخت گیری بدهید…” (267-3). “معلوم نیست در مسافرت برژنف به واشنگتن چه جور تقسیماتی در این منطقه کرده باشند، ولی بهر حال قطعاً عربستان سعودی سهم امریکاست. چنانکه فکر میکنم ما هم باشیم! زبانم لال ولی اوضاع احوال این طوری نشان داده است. بهرحال آنها ابرقدرت هستند و، درکف شیر نر وخون خواره ای – – غیر تسلیم ورضا کو چاره ای.” (119-3). “فکر میکنم عامل آن [تیراندازی به شاه در 15 بهمن، دانشگاه تهران] آمریکائی ها وانگلیسی ها بودند که می خواستند شاه را ازبین ببرند ومرحوم رزم آرا را که آن وقت رئیس ستاد بود، به عنوان مرد قوی ایران بر سر کار بیاورند. چند دفعه این مطلب را از شاهنشاه پرسیده ام، جواب صریحی نفرموده اند.” (457-2). “شاهنشاه فکرکردند، بعد فرمودند، تا باد واشنگتن چه جور بوزد. نه تنها امینی بلکه خیلی ها اگر باد گرمی وزد، مثل کرم های ته خلاء به حرکت می افتند. این فرمایش شاه خیلی معنی دارد.” (354-4). البته رشد چنین طرز تفکری در شاه واطرافیان، که همه تحولات ریز و درشت سیاسی دنیا و داخل کشوررا زیر سر انگلیس، شوروی، وآمریکا میدانند، تصادفی نیست بلکه نتیجه درونی کردن فرهنگ سیاسی جامعه ایران وبه خصوص حاصل تجربه شخصی شاه و اطرافیان است. لذا رضایت واشنگتن وترس از دست دادن پشتیبانی آنها مشغولیت دائمی ذهن اوودولتمردان اوست. “شاهنشاه فرمودند، واقعاً آمریکا خر تو خر عجیبی است. مارا ببین که باید متکای ما اینها باشند. ضمناً کیسنجر هم مادر قحبه عجیبی است.” (249-5). “…یا مثلاً دو نفر رادر ارتش مورد تعقیب قرارمیدهیم، فوری انعکاس آن اینست که آیا ارتش ایران قابل اطمینان است یا نیست؟ یا موضوع فساد…را که یک روزنامه نویس مغرض می نویسد. اینهااز نظر ما اهمیتی ندارند، ولی اگر واقعاً یک در هزار در طرز قضاوت مقامات بالای آمریکا اثر بگذارد، برای روابط حسنه ما خوب نیست.” (200-3). “فرمودند، کاش مجدداً به سفیر آمریکا بگویی، که بر فرض آخوندی هم اگر بعد از ما روی کار بیاید، به درد مبارزه با کمونیسم نخواهد خورد، خودش کمونیست میشود یعنی دنبال سوسیالیسم اسلامی میرود. این اختراع تازه آخوندهای متجدد است.” (379-2). شاه برای محکم کردن پشتیبانی آمریکا تا میتواند خطر کمونیسم را درایران ومنطقه بزرگ میکند. مثلاً میگوید 4000 تن کوبایی در یمن وجود دارد، ولی عالیجانی در پاورقی اضافه میکند: “برخلاف اظهارات شاه درمورد 4000 کوبایی در یمن جنوبی، شماره آنان را فقط در حدود 100 تن تخمین زده اند.” (424-5). تفکر مالیخولیایی شاه در مورد “توطئه آمریکا” به جایی میرسد که حتی جریان واترگیت را هم توطئه امریکا علیه نیکسون قلمداد میکند. “باز هم شاهنشاه معتقدند که یک نقشه معین دارد او[نیکسون] رامی کوبد، نه اینکه قضیه واترگیت تنها باشد.” (204-4). و بالاخره علم درمورد سناتورهای آمریکائی، که برای بررسی فروش اسلحه به تهران آمده اند، مینوسد: “عرض کردم که آنهارا مجموعاً اداره کردیم وفکر نمی کنم گزارش نا مناسبی بدهند. ضمن اظهار خوشوقتی، خندیدند، فرمودند مارا ببین که اسیر چه گه هایی هستیم، سه تا جعلق کونی راجع به سر نوشت ما باید تصمیم بگیرند.” (498-5). آری، شاه راست می گوید، وقتی حکومت مشروعیت خودرا نه ازمردم، بلکه در رضایت واشنگتن و نیروهای خارجی دیگر می بیند، باید سر نوشتش در گرو “سه تا پسر جعلق کونی” باشد. (ادامه دارد).

    

    

فرهنگ سیاسی دربار در«خاطرات اسداله علم»
(قسمت دوم)
محمود کاشفی
دیکتاتوری شاه وتحقیر اطرافیان: درحکومت محمد رضا شاه، چون همه ی حاکمان خود کامه تاریخ، علیرغم وجود قانون اساسی، نخست وزیر، ووزیران متعدد، قدرت تصمیم گیری منحصراً دردست شاه متمرکز شده وحتی وزیران در تصمیم گیری های اساسی وزارتخانه خود نمی توانند دخالت کنند. علم می نویسد، “واقعاً کارهای کشور ما نوع خاصی است وشاهنشاه دراداره کشور نوع مخصوص خودشان را دارند که ملائک آسمان هم نمی تواند سر در آورد. مثلاً رئیس شرکت نفت چرا نباید در مذاکرات نفت واردشود؟ خدا داند وشاه بس!” (41-3). “عرض کردم کار اقتصادی با امریه جور درنمی آید. این کار را برای صرف مالی میکنیم. نه به منظور دم و دستگاه راه انداختن. فرمودند، من می گویم میشود! دیگر چیزی عرض نکردم.” (47-3). “از اخبار مضحک داخلی ما اینست که درمذاکرات نفت، دکتراقبال، رئیس شرکت مالی نفت ایران شرکت ندارند. از ایرانیها فقط دکتر فلاح است، حتی وزیر دارائی هم نیست.” (366-2). “… وقتی نخست وزیر امروز صبح وزیر دارائی (آموزگار) را در فرودگاه دید، ازاو پرسید که شما برای چه به فرودگاه آمده اید؟ واو گفت بر حسب امر همایونی ودستور وزیر دربار، وخود نمی دانم برای چه؟ باری بگذریم که نخست وزیر چقدر ناراحت بود وحق هم داشت. اگر من هم به جای او بودم ناراحت [می شدم] که در جریان کارها نیستم. ولی چه باید کرد؟ الملک عقیم است وخدا وشاه باید یکی باشد، هر چه اعضاء وزیردستان هم پست تر ومخذول، همان بهتر است.” (239-3). البته غر زدن علم سطحی است ونباید آنرا جدی گرفت. زیرا چهار روز بعد در “یاد داشتهایش” می نویسد: “واقعاً به شاه دعا کردم. من گاهی فکر میکنم چرا باید مردم شکایت از رژیم اقتدارگرا (authoritative) داشته باشند؟ آن هم از شخصی که وجود خودرا وقف کشورش کرده است. ومی بینم که اگر به صورت دیگری کشور ما اداره میشد، محال بود که این پیشرفتها نصیب شود.” (241-3). حتی ماهیانه ده هزار دلاری که از بودجه دولت به پادشاه سابق افغانستان می فرستند دولت نباید خبردار باشد. “منجمله پولی که باید برای پادشاه افغانستان برسانم…از بودجه سری دولت باید بگیرم. فرمودند بلی! ولی دولت نباید بداند. اصولا هیچ کسی غیر از تووانصاری سفیر ما در رم نباید بداند.” (256-3). خودکامگی شاه البته تنها به بی خاصیت کردن اطرافیان محدود نمیشود، زیرا در فرهنگ دربار روابط شاه و اطرافیان رابطه حاکم ومحکوم وارباب ورعیتی است. در چنین فرهنگی، کوچکترین فرصتی به استقلال فکری اطرافیان داده نمی شود زیرا موجب شهامت روانی شده وقدرت مطلقه خودکامه را زیر سئوال میبرد. لذا تحقیر وتضعیف اطرافیان وتکبر ونخوت خودکامه به هنجار سیاسی دربار بدل میشود. جلوه های فرهنگ ارعاب و تحقیر در “یادداشتهای” علم فراوان است. وقتی تیمسار مین باشیان ولخرجی های اشرف پهلوی را با حقوق و خرج سفرافسران ارتش مقایسه کرده و میگوید: “افسران که مثل والا حضرت خرج نمیکنند…،” شاه برآشفته شده ومی گوید “…دیگر این خرمگس است و دروغ میگوید، اینها خودشان را گم میکنند. باید حساب خودشان را بدانند. اصلاً مخارج سفر والا حضرت اشرف، چه ربطی به امور نظامی وکشور دارد که تو مثال بیاوری؟ مگر اینکه پیش دیگران قمپز درکنی، من این آرتیست ها ورقاص هارا بهتر از تو می شناسم.” (385-2). علم می نویسد “عرض کردم که بارئیس ستاد ارتش اسرائیل صحبت از پیشرفت کشور بود، رئیس ستاد ارتش، ازهاری، که سر میز بود گاف عجیبی کرد. فرمودند چه بود، عرض کردم، به رئیس ستاد ارتش اسرائیل گفت. ما اگر کاری میکنیم، علت آن است که بینهایت ازشاهنشاه می ترسیم…فرمودند، کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم، آخر باید کارهارا از روی وطن پرستی وعلاقه بکنند نه از ترس. فرمودند خیر، هیچ گاف نکرده است. یعنی توهم تکلیف خودت را بدان واز این فضولی ها نکن.” (317-2). در مورد اردشیر زاهدی، شاه میگوید، “به چه حق بر خلاف صحبت من حرف می زند. عرض کردم لابد نظر شاهنشاه را نمی دانستند. فرمودند اصلاً چرا حرف میزند؟ مگر غیر از مزخرف گویی چیزی هم بلد است.” (248-5). “عرض کردم باید در الجزیره هیئت مطلعی مرکب از وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی، دکتر فلاح، وزیر کشور (مسئول اوپک) ویک عده کار شناس همراه باشد. فرمودند این خرها چه فایده دارند.” (386-4). رضا قطبی، رئیس تلویزیون ناز کرده وبه فکر استعفاء افتاده است، “فرمودند بگوگه می خورید.” (377-5). “فرمودند، نخست وزیر گه خورده که می گوید روی امر من باید [منصور قدر، سفیرایران در لبنان] برود مطالعه کند، بگوئید فوری تصمیم بگیرند، این کار باید شروع بشود.” (83-3). نخست وزیر قدغن میکند که اخبار مربوط به سفر شهردار ژوهانسبورگ به تهران در اخبار رادیو گفته شود. “خبر به شاهنشاه رسیده، وامر فرمودند. عیناً ابلاغ کن، نخست وزیر را چه به این فضولی ها” (257-3). در مذاکرات با کیسنجر وزیر خارجه آمریکا، خلعبتری وزیر خارجه ایران اجازه “شرفیابی” پیدا نمی کند و”اسم نخست وزیر از لیست مدعوین سر شام خط می خورد و فحشی هم به هرمز قریب رئیس تشریفات که چنین لیستی تهیه کرده بود” داده میشود. (247-4). “…فرمودند، افشار[سفیر شاه در لندن] هم خیال میکند خیلی زرنگ وبا هوش است،… به این جهت لازم بود به او به فهمانیم که گهی نیستی.” (128-4). عرض کردم عامری دبیر کل حزب مردم استدعای شرفیابی دارد، فرمودند گه خورده! مردکه نوشته دولت ضد انقلابی.” “نیک پی شهردار تهران عرض کرده بود نخست وزیر به من می گوید تو خسته شده ای. من کی گفته ام خسته شده ام؟ فرمودند به او بگو نخست وزیر گه خورده! کارت را بکن.” (250-4). “عرض کردم چه طور است یک عده بی طرف بمانند [دربین اعضاء حزب رستاخیز] فرمودند، اینها چس فیل میشوند” (189-5). “به این جاکش ها بگو، پرواز ولیعهد کشور حتی از خبر یک چاقو کش هم کمتراست، که هیچ نمی نویسند.” (110-4). وبالاخره خودکامگی شاه در لابلای وظایف نیروهای مسلح واجرای قانون اساسی درجمله زیر به خوبی جلوه گر است. “…وظیفه قوای مسلح مملکت…باید حافظ کلمه به کلمه قانون اساسی باشد. البته آن قانون اساسی که امروز من آنرا اعمال میکنم. ارتش در اختیار کامل پادشاه مملکت است…” (250-3). چاپلوسی وذوب شدن درحکومت: در فضای خودکامگی، ارعاب وتحقیر، استقلال فکری و شجاعت سیاسی می میرد وجای خود را به تملق وچاپلوسی می سپارد. تملق وچاپلوسی ابزار ترقی مادی و منزلتی است. دکان خودکامه ها خریدار کالای استقلال فکری وشجاعت سیاسی نیست، تملق وچاپلوسی را طلب میکنند. به قول جامعه شناسان این پدیده ها “فونکسیونل” هستند (کار کد اجتماعی دارند). خودکامگان معمولا از طرف تملق گویان احساس خطر نمی کنند، زیرا تملق گویان اغلب در پی مقام ومنافع شخصی هستند تا خدمت به جامعه. در دربار شاه انتصاب وترفیع معمولاً حول دو معیار می چرخد: روابط خانوادگی ومیزان وفاداری به شخص شاه. وفاداری به شاه هم عمدتاً با دو معیار سنجیده میشود، تسلیم محض به دستورات شاه ومیزان تملق وچاپلوسی. علم که نزدیک ترین ومورد اعتمادترین فرد دردستگاه حکومتی است، تجسم ومصداق کامل این دومعیار است. وقتی ذوب شدگان ولایت فقیه افتخار خوردن تفاله چایی آیت اله خمینی را یدک می کشند، تعجب نکنید! این فرهنگ ذوب شدگی در سلطنت وولایت تداوم چاپلوسی وتملقی است که در تاریخ فرهنگ سیاسی ما ریشه عمیقی دارد. لازم نیست به تاریخ و ادبیات گذشته مراجعه کنیم و تملق و چاپلوسی شعرا و نویسندگان در بار سلاطین گذشته را مثال بزنیم، به نمونه های زیر توجه کنید. “واقعا کارهای بزرگ به دست این شاه برای این کشور شده است. به این جهت است که اورا می پرستم، یعنی اگر یک قدرت مطلق می باشد، این قدرت مطلق، مطلقا محو درترقی وپیشرفت کشور است و اعتلای آن. حال اگر دموکراسی نداریم، به جهنم که نداریم، مگر دموکراسی های غربی چه میکنند و چه گلی به سر مردم خود زده اند؟ جز آنکه عده معتاد و بلا تکلیف وبی علاقه وبی تفاوت دارد در کشورهای غربی بار می آید.” (376-2). “ایشان در راه عظمت ملت ایران به کلی از خود فراموش دارند وفنا هستند و به این جهت عوام فریبی ویا حرکات مذبوحانه و دست زدن به تظاهراتی مضحک برای انحراف ملت از حقایق، مطلقا درکار نیست و به مادیات که هیچ اعتنایی نیست. وقتی برای جان ارزش نباشد دیگر تکلیف مادیات معلوم است.” (33-5). “وجود من بعد از شاهنشاه هیچ تاثیری نخواهد داشت. چون خودم نیست ونابود می شوم وبعد از او نمی توانم زندگی کنم، به فرض زنده بمانم وامیدوارم که نمانم.” (34-5). “…من به او گفتم شاهنشاه به نظر من یک اشتباه بیشتر مرتکب نشده اند وآن این است که همه ما را مثل خودشان تصور میکنند که باید بزرگ وآقا ودر سطح بالا ودرستکار(correct) ووطن پرست وفداکار باشیم.” (320-5). “باری، به نظر من شاه بدون حکمت ومنطق عمل نمی کند. من به این مسئله اعتقاد وایمان عمیق دارم.” (376-5). علم در صحبت با سفیر آمریکا چنین می گوید؛ “شما خیال نکنید من در تاریکی می رقصم. من میدانم که خدمتگزار یک دیکتاتور قوی هستم. ولی میدانم که نفع این دیکتاتور هزاران برابر ضرری است که به کشور ممکن است بزند. بعلاوه میدانم که…یک بشر خیر خواه است. خوی دیکتاتوری ندارد ومردم را دوست دارد. بعلاوه به من، نوکر خود، اجازه گفتگو ومباحثه میدهد. به این دلیل است که من باعلم به یک محیط دیکتاتوری، با سر بلندی خدمت میکنم.”(75-3). “خدا عمرش بدهد، فکر میکنم وطن پرست ترین فرد این مملکت است. (350-1). در اینجا لازم است این نکته را مجدداً تکرار کنم. اینگونه تملق، چاپلوسی، و دروغگویی (که علم بدون اغراق تجسم کامل آنهاست) نه تنها موجب پذیرش حکومت های خودکامه فراوانی درجامعه ایران بوده است، بلکه مهمتر از آن، خود محصول شرایط خفقان سیاسی واجتماعی حکومت های خودکامگان است و بوسیله آنها تقویت شده و تداوم یافته است. و این دورباطل، متاسفانه، بیش از یک قرن است که فرصت تمرین مردم سالاری را از مردم ایران گرفته است. تمجید خداگونه ازمحمد رضا شاه وذوب شدن درحکومت او، علم را چنان دچار فقر شخصیت میکند که خود-تحقیری از ویژگیهای پسندیده او شمرده شده و عنصری از فرهنگ سیاسی در بار می شود. علم در حقیقت روابط خود با محمد رضا شاه را به رابطه ارباب-رعیتی نظام فئودالیته تقلیل میدهد. القاب وصفات به کار برده شده برای خود وبرای محمد رضا شاه به وضوح ماهیت این روابط را مجسم میکند. “مرد رئوف وبزرگ که واقعا جنبه ملکوتی دارد.” (344-5). “شاهنشاه مرد کم نظیر تاریخ است.” (350-5). “شاهنشاه راحالا همه مردم قبول دارند. بد خواه ترین مردم هم شما را قبول دارند، زیرا منافع همه مردم [بخوانید علم و درباریها] در بقاء وسلامتی شخص شاهنشاه است.” (318-1) . “به هر صورت چون من به قضاوت آن هم این مرد بزرگ تاریخ ایمان دارم، اعمالش را صحٌه میگذارم.” (155-3). “…ماشاءاله چه هوش و تیز بینی وواقع بینی وآینده نگری دارند. خداوند یک گوهری به قیمت بالا تر از همه ثروت ها به ملت ایران اعطاء فرموده است که انشاءاله به زودی از ما نگیرد.” (202-4). “من به پیامبری شاهنشاه ایمان می آورم…” (44-5). “اما مسلماً مردی انسان وبه تمام معنی انسان وآقا وبزرگوار است وابداً بلند پروازیهای فوق بشری واز این حرفهای مهمل که دیگر پیشوایان مهم وبزرگ جهان دچارآن بوده اند، ندارد.” (32-5). “ولی افسوس که همه ما پیروی از این روح بزرگ نمی کنیم.” (134-3). “خدابه شاه عمر بدهد. واقعاً آنقدر پیشرفت می کنیم که نه تنها قلم، بلکه فکر هم ازتشریح آن عاجز است.” (84-4). “شاه من بزرگ است ومفید به حال مردم، نه تنها، مفید به حال مردم، بلکه همه چیز ما بسته به وجود مبارک اوست.” (90-4). “آخر یک مرد به این زیبایی و عظمت حیف است که دچار الرژی وصورت پف کرده بشود. من هم قلباً این شخص را می پرستم. چون یک انسان کامل العیار است…” (159-4). “با تمام قلب پا بوس است. غلام خانه زاد علم.” (190-4). در مقابل القاب وعبارات خداگونه به شاه، علم خود را “رعیت،” “غلام خانه زاد،” “نوکر،” “بدبخت وبیچاره،” “مسخره،” “خاک بر سر،” و… می نامد وچنین می نویسد “وهرچه فکر میکنم، می بینم رضا شاه چه فرمایش بزرگی کرده “…که من یک سرپوش طلا روی یک ظرف پر از گه بودم. طبقه بالا و حاکم که من هم جزء آنها هستم همیشه همین گه زورگوی بی پرنسیب بوده است، که هست.”(379-4). “یاللعجب که این شاهنشاه بزرگ با این دسته مردم چه گونه می تواند کار کند وبه این نتایج بزرگ برسد؟ همیشه باید بگویم که من خودم را در همین ردیف، همین کارکنان شاه می دانم، یعنی خودم هم مسخره هستم.”(379-4). “من امروز خیلی بدبخت وبیچاره بودم وروز بسیار بدی بود. چون میل ندارم این مرد را [شاه] که واقعاً همه چیز ما بسته به حیات وزندگی اوست وهمه جور ارزش هم دارد، ناراحت کنم که مبادا خدای نکرده صدمه به زندگی وسلامتی او بخورد.” (368-4). ایجاد رقابت وعدم اعتماد بین اطرافیان: یکی از شیوه های مدیریت در حکومت خود کامگان، ایجاد نفاق ورقابت بین اطرافیان وگسترش بی اعتمادی در بین به اصطلاح دولتمردان است. در فضای بی اعتمادی، هر کس به فکر حفظ مقام خود وفراهم آوردن اسباب ترقی خود است. درچنین فضایی، خودکامگان احساس امنیت بیشتری میکنند، زیرا امکان اتحاد عمل و توطئه دربین اطرافیان به حداقل میرسد. بد گویی وخراب کردن دیگران، از طرف دیگر، نردبان ترقی اطرافیان است. یاداشتهای علم نمونه های فراوانی از این گونه رفتار را، که درنتیجه تکرار وتقویت به هنجار پسندیده دربارتبدیل شده، منعکس میکند. محمد رضا شاه نه تنها اینگونه روابط را تقبیح نکرده بلکه آگاهانه و سیاستمدارانه آنها را تقویت میکند. علم به علت رقابتی که با هویدا دارد، دائماً از او بد گویی کرده وهمه کاستی ها ومشگلات رابه دولت او نسبت میدهد ودر عوض همه “پیشرفت های” کشور رابه “اقدامات داهیانه” شاه مربوط میکند. تا رضایت خاطر شاه را جذب واعتماد اورا به دست آورد. “خدا لعنت این هویدارا. مثل اینکه واقعاً مًاموریت خرابکاری دارد وکک هم اورا نمی گزد” (107-3). ” ولی اخیراً به دولت خیلی سوء ظن پیدا کرده ام وترسم از این است که علیا حضرت شهبانورا نیز در دست گرفته باشند. زبانم لال باشد! ولی ضعیف النفس است وجاه طلب.”(123-3). “در این چهارساله چه پیشرفت هایی دراین مملکت پدید آمده که محیرالعقول است وتمام از ثبات رای وروشن بینی وقدرت فائقه شاهنشاه سرچشمه میگیرد. اگرکم وکسری هم داریم، به نظر من در اثر بی لیاقتی دولت از یک طرف وعقب ماندگی مزمن عمیقی است که سالیان سال وشاید قرنها به آن مبتلا بوده ایم.”(223-5). “به این جهت من خیال میکنم هویدا نخست وزیر که عنین است، باید باطناً مرد خطرناکی باشد. فرمودند، نمی دانم، ولی خودش را با کارهای بسیارمشغول میدارد. عرض کردم این خطر بزرگی است، زیرا فقط حس جاه طلبی این نقیصه اورا جبران میکند، وبرای جاه طلبی، انسان میتواند همه کاری بکند ومیکند. شاهنشاه چیزی نفرمودند.” (162-5). “چون هویدا مرد بسیار ضعیفی است، چند وزیررا علیا حضرت شهبانو وچندنفر دیگررا والا حضرت فاطمه وچند تن دیگراز دوستان او تحمیل کرده اند، شاهنشاه خوششان نیامد، فرمودند، ابداً تغییری لازم نیست.” (250-5). علم جای دیگر اضافه میکند، “فقط عرض کردم نخست وزیر ووزیر خارجه در پیشگاه مبارک خیلی بی ادب هستند. اجازه بفرمایید آنهارا ادب کنم. فرمودند، تربیت آمریکایی و انگلیسی است، با وصف این، تذکر بده خوب است. عرض کردم کاش روی تربیت باشد. ولی میترسم اینها میخواهند به مردم حالی کنند که خودشان هم…هستند، که در مقابل شاه این طوری رفتار میکنند.” (15-2). “دولت خودرا درپناه این مرد بزرگ قرار میدهد وطرز رفتاری که با مردم دارد مثل دولت غالب به مردم کشور مغلوب است، بی اعتناء وگاهی هم خشونت آمیز(aggressive)، انتخابات را که مداخله میکند وانگشت میبرد.انگشت که چه عرض کنم؟ به مردم حقنه میکند، حتی انتخابات ده وشهررا، برای مردم چیزی باقی نمی ماند، همه بی تفاوت میشوند. من موفق شده ام این مطلب راکم کم به خاطر شاهنشاه خودم راه بدهم که این را، هرقدر هم ترقی مادی بکنیم، راه صحیحی نیست.” (135-3). “من اگر عقیده دارم که باید مردم را بیشتر در سر نوشتشان دخالت داد، فقط از این جهت است که اولاً این کار کاملاً حالا امکان دارد وباعث بهم ریختگی نمی شود، ثانیاً مردم در آن صورت قدر این پیشرفت هارا بیشتر می دانند وخودرا سهیم خواهند دانست. افسوس که دولت این مساًله را درک نمی کند ویا نمی خواهد بکند که راحت تر باشد.” (241-3). علم به شاه میگوید “رئیس…جوجه آمریکایی است. معاون….هم جوجه آمریکایی است…هم که رئیس… است با آمریکا یی ها لاس می زند وبی سرو سر نیست. نخست وزیر راهم بعضی بد بین ها همینطور میگویند… شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. فرمودند فکر نمی کنم نخست وزیر آمریکایی باشد، ولی شاید دیگران باشند. (273-1). “دیگر اینکه اصولاً چون رئیس دولت ورئیس مجلس سنا، شریف امامی، که ضمناً رئیس بنیاد پهلوی هم هست، هر دو فراماسون هستند، شاهنشاه فکر فرمودند بهتر با هم کنار می آیند.”(241-2). “بعد از شام نخست وزیر، کیسنجر مشاور امنیتی نیکسون را…بهمراه برد. به ظاهر برای اینکه به آنها تهران را نشان بدهد ودر باطن به اعتقاد من برای کون لیسی! چون میداند که آمریکائیها حمایت اورا می کنند. اینها همه دارودسته خائن منصور هستند که به حمایت وراهنمایی آمریکائیها روی کار آمدند.” (283-2). “اول اینکه اطرافیان ایشان [شهبانو] نمی توانند هیچ موضوعی را به من تحمیل بکنند، بنابراین دائماً مشغول سم پاشی بر علیه من هستند. دوم اینکه شهبانو مرا خیلی به شاهنشاه نزدیک میداند، وهمین طور هم هست، بنابراین به من خوش بین نیستند.” (271-1). “خدا به شاه عمر بدهد. واقعاً مایع سر بلندی است. افسوس که ایرانی ها خوب نمی دانند وافسوس که روال کار دولت به طریقی است که بین شاه ومردم جدایی می افکند که خود در زیر بال شاه محفوظ بماند…من در این خصوص فکر کرده ام جداً با شاهنشاه صحبت کنم. فقط عیب کاراین است که ممکن است شاهنشاه خیال بفرمایند که من نظروقصد نخست وزیری دارم…”(327-2). ” صبح یک ساعت و نیم شرفیاب بودم وبیچاره نخست وزیر در انتظار!…نخست وزیر خیلی پکر است وتخمی هم که بتواند این مسائل اصلاح کند ندارد، بیچاره!” (287-1). “…ولی من شخصاً میدانم که نظر نخست وزیر ما از طرح این مساله چیز دیگر است. یعنی یک موضوع شخصی با من که آنقدرها هم اهمیت ندارد که حتی بنویسم. اینها به حدی کوچک و بد بخت هستند که مثل کرم درکثافت می لولند وارزش ندارند انسان در باره اش حرف بزند.” (343-4). علم در مورد رهبران حزب رستاخیز چنین می نویسد: “صبح باز لاشخورها ه سراغ من آمده بودند که ازسفره گسترده تازه متمتع باشند. واقعاً جانکاه است. این مردم چقدررنگ عوض میکنند و به این مقام ها چسبیده اند. بیچاره مردم کوچه وبازارواقعاً ازحزب شاه استقبال کرده اند. ولی این لاشخورها اعضاء حزب باد هستند این در وآن در می زنند.(401-4).
پیشداوری در مورد گروه ها وشخصیت ها: علیرغم اصلاحات ارضی شاه وبه اصطلاح از بین بردن روابط ارباب رعیتی، ذهنیت شاه ودربار در بر خورد با مردم وگروهها انعکاس کامل نظام فئودالی وفرهنگ ارباب ورعیتی است. در چنین نظامی، رابطه صاحبان قدرت (مالک، حاکم، آخوند…) و مردم، در حوزه های مختلف، جلوه های چون حاکم ومحکوم، ارباب ورعیت، رهبرو پیرو، مرید و مراد و… به خود میگیرد. و این نوع روابط پس از تکرار، کم کم به صورت عادت در آمده و در طول زمان به ارزش های فرهنگی وهنجار تبدیل میشوند. و به اصطلاح “خلق وخوی” وویژگی “شخصیت” افراد می شود. چنین “شخصیت هایی” منزلت اجتماعی فروتر خودرا درونی کرده وبه آسانی حکومتهای خودکامه را می پذیرند. بنابراین، برخلاف برداشت نویسنده “چرا عقب مانده ایم…” ( دکتر ایزدی) که معتقد است رشد “شخصیت کودکی” در ماست که موجب پذیرش حکومتهای استبدادی شده است، “نه چون نظام استبدادی داشته ایم، چنین خلقیاتی را پیدا کرده ایم” (ص 112). رشد “شخصیت کودگی” و “شخصیت والدینی” در ما محصول تاریخی نظام های سیاسیی و اقتصادی است که بر سر نوشت ما حاکم بوده اند والبته، به نوبه خود، “شخصیت کودکی” وتحقیر شده ما نظام های استبدادی را تغذیه کرده است. شاه در مورد مردم (زنها، روشنفکران، شخصیت ها، وحتی سران ارتش خود) چنین پیشداوری میکند. “…اصولاً مردم ایران این طور است. اگر در جلویش عقب نشینی کردی، کارت تمام است، واگر ایستادی برده ای. صحیح هم می فرمایند.” (18-2). “فرمودند اینها کون گشاد هستند و مخصوصاً ما ایرانیها کون گشاد هستیم. بهتر است همه بترسند. عرض کردم اگر نترسند واز روی دوستی وصمیمیت کار کنند بهتر است، چنانکه خودم اصلاً ازشما نمی ترسم [!؟] ولی کار اعلیحضرت را کار خودم میدانم.” (328-2). شاه در مورد روشنفکران که سرمایه ملی یک مملکت است چنین قضاوت میکند: “…بعلاوه روشنفکر کدام گه است؟ اینها اشخاصی هستند که هزاران نوع عقده دارند. خود ما اسم روشنفکر برآنها می گذاریم وآنهارا علم میکنیم برای خورده گیری به خود ما…” (313-5). درمورد زنهای ایرانی چنین قضاوت میکند: “به اعتقاد من زن ایرانی، اززن کوچه تا ملکه کشور، هنوز نمیداند معنی کار یک مرد چیست وچه باری بر دوش اوست وچه گونه باید این بار را کم کرد، اینها آنچه از ما میخواهند سواری دادن است وبس!” (181-1). “…بعد با کمال عصبانیت فرمودند، خدا نکند من حالا بمیرم وگرنه این زنهای ناقص عقل که ما حالا نایب السلطنه هم قرار داده ایم، با این احساسات تند، سلطنت پسرم را بر باد خواهند داد!” (113-2). وباز من فکر میکنم این یکی از نوادر باشد که شاهنشاه به خواهش شهبانو گوش کرده اند [در مورد آزادی دکتر براهنی از زندان]. اصولاً به نظر من نباید هم گوش بکنند. زنها احساساتی هستند وحق دخالت درسیاست ندارند.” (291-5). “شاهنشاه فرمودند ولی متاسفانه شیعه ها پفیوز هستند. در عراق کاری از پیش نمی برند در لبنان همینطور ودر ایران هم هرچه تودهای داشتیم ازبین شیعه هاست. درصورتیکه در بین اهل تسنن کمتر هستند بین زردشتی ها هیچ، حتی تا کنون بین بهائی ها هم یک توده ای پیدا نشده است.” (223-4). و سرانجام، در مورد ارتش وسران ارتش خود چنین قضاوت میکند. “فکر نمی کنم که [سرلشگر مین باشیان] qualitie (روحیه) جنگی داشت، هیچ نداشت جز قمپز در کردن وپزدادن به این یکی وآن یکی. بعد فرمودند. اصولاً فکر نمی کنم بین ژنرال هایی که بر سر کار داریم، آدم جنگی داشته باشیم. اینها همه اهل پز ونمایش هستند، جز شاید خود ازهاری رئیس ستاد که چون اهل تظاهر نیست ومرد جا افتاده ای است، ممکن است مرد جنگی باشد، اگر چه امتحان نکرده ایم. اسامی یک عده را با دلایل فرمودند که فکر نمی کنم چیزی باشند…” (271-3).
واقعاً چرا شاه در مورد مردم ایران (گروه ها وشخصیت های سیاسی و… و بخصوص دکتر مصدق) چنین قضاوتی میکند؟ آیا قضاوت او یک نوع فرافکنی برای ترمیم آسیب های روانی گذشته نیست؟. امروزه هیچ تاریخ نویس با انصافی این حقیقت را کتمان نمیکند که حکومت خود کامه شاه با کودتای سازمان سیا، قدرت را در 28 مرداد سال 1323 مجدداً در دست گرفت (در این مورد مدارک کافی وجود دارد). شاه و “نوکرش” علم بخوبی از این قضیه آگاهند. ولی برای امنیت روانی خود، دائماً تلاش میکنند تصمیم ها و حرکات خودرا “سیاست مستقل ملی” و مخالفین را”عروسک های” آمریکا و انگلیس قلمداد کنند، و بدین وسیله “وجدان” آسیب دیده خودرا ترمیم نموده وامنیت روانی خودرا بدست آورند. علم در مورد زنده یاد دکتر مصدق می نویسد “…بعد در خصوص مصدق صحبت پیش آمد که سالها انگلیسی ها را به دستورخود آنها فحش می داد، زیرا چنان آدمی که حاضر نبود بدون رضایت انگلیسها نخست وزیربشود (در باطن) چطور این طور یک دفعه می تواند دم در بیآورد، مگر بدستور خود آنها بوده باشد. عرض کردم تردیدی در این کار نیست و پدر زنم مرحوم قوام وسردار فاخر در این زمینه اسناد ذیقیمتی دارند که حتی حاضر نبود بدون توصیه سفارت انگلیس حاکم فارس بشود.” (287-5). علم در مورد کشته شدن مجیب الرحمان در بنگلادش چنین می نویسد “یک پدر سوخته دماگوگ، نظیر دکتر مصدق، کشته شد.” (94-5). در جای دیگر، پس از اظهار نگرانی در مورد حزب رستاخیز، مصدق را عامل آمریکائی ها کرده و می نویسد “…وگرنه قویترین آنها که دار ودسته مصدق بودند همان قدر که دست آمریکائیها از پشت سر آنها بر داشته شد، مثل فواحش شهر نو که پیر میشوند بکلی مفقودالاثر شدند، همچنین حزب توده وغیره وغیره…» (381-4). و یا در بر خورد به طرفداران مصدق چنین می نویسد:” منجمله مدیر یک روزنامه مصدقی را در مشهد که فکر میکنم نام خوشه یا سنبله داشت وبه زن من فحاشی کرده بود، وسیله مرحوم محمدرفیع خان خزاعی که از اقوام من بود، در مشهد دزدیدیم و محمد رفیع خان اورا برای من به بیرجند فرستاد…در بین راه میخ طویله ای به مقعد او فرو کرده بودند که واقعاً باعث ناراحتی من هم از لحاظ انسانی وهم از لحاظ اینکه مبادا بمیرد شد. بالاخره آنقدر اورا نگاه داشتیم ومعالجه کردیم تا مصدق افتاد، شاهنشاه خیلی خندیدند و قدری از وضع کسالت در آمدند.” (250-2). علم با آگاهی به کینه شاه به مصدق وبرای خوشرقصی در مقابل او، گستاخی را به حدی میرساند که مصدق را ملحد خطاب مکند. البته وقتی شاه را به مقام الهی و پیغمبری بالا میبرد ملحد خواندن مصدق را نباید عجیب دانست.”روزی که به مورتیز میرفتم، تفألی از حافظ در باره نفت زده بودم، این غزل آمده بود که اتفاقاً کلمه ملحد — به نظر من مصدق—هم در آن آمده بود ودر همان سنت مورتیز به شاهنشاه عرض کرده بودم، برای تبریک خواندم. آن قدر طرف توجه واقع شد که شهبانو گریه کردند: “کجاست صوفی دجال وملحد شکل—بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.” (464-2). و شاه در مقابل چاپلوسی های شیرین علم در مورد مصدق چنین میگوید: “…فرمودند چنین آدم مضر به حال کشور فکر نمی کنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا بشود که در عین حال مردم را این اندازه خر بکند. فرمودند، به او میگفتند پلهای راههای شمال خراب شده، بشکن میزد.” (295-5).
نتیجه گیری: در این مقاله، نمونه هایی از هنجارها وارزشهای حاکم بین شاه واطرافیان وپیشداوری های آنها نسبت به مردم ایران از کتابهای پنج جلدی “خاطرات اسداله علم” جمع آوری و باز نویسی شد. رفتار وگفتارهای دیگری نیزمی توان از “یادداشتهای علم” استخراج نمود که مورد اقبال وتمجید شاه بوده، وبه مرور به هنجار سیاسی دربار تبدیل شده بود. این هنجارها وارزشها، که درحقیقت معیارسنجش رفتارهای قابل قبول دربار به حساب می آمد، عامل بسیار مهمی در حفظ وتداوام قدرت خودکامه شاه بود. خودکامگی شاه فرصت آزاد اندیشی وشهامت سیاسی را از اطرافیان میگرفت و تملق ودروغگوئی را میدان داده و تقویت می کرد. درچنین فضایی افراد فرصت طلب، که در پی مقامهای سیاسی ومنافع شخصی بودند، رشد کرده، و شخصیت ها وگروه هایی که درتلاش ایجاد فرصت و تمرین مردم سالاری بودند سرکوب میشدند. شاه خودکامه و اطرافیان متملق، برای سرپوش ضعف ها وبی عملی های خود وسرکوب صدای دگر اندیشان، دست به دامان تئوری توطئه شده وصدای آزاد اندیشی را، با استفاده از بر چسب “عوامل بیگانه” و “وطن فروش،” خاموش میکردند. وچون قدرت مطلق داشتنند، از پاسخگویی وشفافیت طفره رفته و به حیف ومیل وغارت ثروتهای ملی دست می زدند. بنابراین، اگرچه بعضی ازعناصر فرهنگی ما، وبه قول بعضی از نویسندگان “خلق و خوی” و یا “شخصیت کودکی و والدینی” ما، درپذیرش وتسهیل حکومتهای خودکامه واستبدادی دخالت داشته اند، اما این ساختار حکومت خود کامه ها بود که بجای مبارزه با ارزشهای منفی و بازدارنده فرهنگ ما، آنها را تقویت نموده تا بدان وسیله استبداد خود را تداوم بخشند. در حکومت جمهوری اسلامی، شوربختانه، اوضاع به مراتب از زمان شاه بدتر است. رژیم اسلامی با سوء استفاده از باورهای مذهبی عوام و ثروت ملی، خرافات مذهبی را هرچه بیشتر در بین مردم تقویت میکند، تا پایه های حکومت خودرا محکمتر وبقاء آن را تضمین کند. به عنوان مثال، دهها ملیون تومان برای مسجد جمکران خرج میشود که امام زمان هفته ای یک بار درآنجا حضور می یابد! البته حضورایشان را فقط آقایان آخوندها حس میکنند. ترویج و تداوم این خرافات، همانند تملق وچاپلوسی زمان شاه، پایه های نظام اسلامی را تقویت وتداوم قدرت را طولانی تر میکند. دولت به عنوان یک نهاد پیشرو، بجای اینکه با خرافات وعوامل بازدارنده پیشرفت، مبارزه کند، موجب تقویت آنها میشود. زیرا آگاهی مردم، قدرت حاکمیت را به چالش میکشد وازحاکمیت، شفافیت وپاسخگویی می خواهد. درفرهنگ هرجامعه ای، ودرنتیجه در شخصیت جمعی افراد آن، ارزش ها و هنجارهای بازدارنده فراوانی را میتوان یافت که تقویت آنها موجب عقب افتادگی بیشتر مردم خواهد شد. این، وظیفه ومسئولیت دولت مردمی و پاسخگو است که به جای ترویج خرافات و عناصر باز دارنده پیشرفت، تعلیم وتربیت و آگاهی مردم را بالا ببرد. درحکومت استبدادی شاه و جمهوری اسلامی، دولت ها بر خلاف این جریان حرکت کرده اند، زیرا تثبیت وتداوم قدرت خودرا نه در آگاهی مردم، بلکه در”رعیت بودن،” “نوکر بودن،” “پیرو بودن،” و”بنده بودن” آنها جستجو کرده و میکنند.

    

    

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!