خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

دارد باران می بارد باران ! به یاد آن روزمی افتم که تازه از تعزیر آمده بودم کف پاهایم خونین از شلاق و بسته شده با بانداژهای چرکین . هیچ صدایی جز ناله های من در راهروی زندان نبود پاهایم را به زمین نمی توانستم بگذارم پتوی خاکستری را کشان کشان به زیر پاهای مجروحم گذاشتم و سرم را به کف چوبی اتاق .

آسمان به یک باره غرید ، باران سیل آسا فضای اتاقم را پر کرد . از دریچه بالای سرم صدای شرشر آب آمد ، اشک های من به تندی می ریخت پاهایم می سوخت هیچ کاری جز تحمل کردن درد نداشتم باران بر سقف حلبی اتاقم می بارید لالایی دل نشینی برای من در هم پیچیده شده از درد !

صدای بازجویم از اتاق بغلی می آمد که با تشر به زندانبان می گفت نفر بعدی .! دقیقا صوت و لحن صدایش سالهاست در گوش من است .هیچ وقت نتوانسته ام فراموشش کنم هیچ وقت پیش نیامده که الفبای کتک خوردن از یادم برود .

امروز دوباره جزیره پر از باد و تگرگ و باران بود در ساعت چهار بعد از ظهر در خیابان لندن رود مردی را دیدم که کپی صورت بازجویم را داشت به طرفش دویدم تا نگاهش کنم ولی در ایستگاه اتوبوس منتظرم نماند ، در معبر باد از پشت شیشه ی اتوبوس صورتش را در هاله ای از مه دیدم نه ! خود خودش نبود !

 به پاپ نزدیک ایستگاه قطار رفتم سفارش ودکای روسی دادم استکان پشت استکان بالا انداختم تا مست شوم مست ! تا برای لحظه ای خود ، خودم نباشم .دیگر از هیچ کابوسی نمی ترسم دیگر از شنیدن خبر مرگ هیچ کسی سراسیمه نمی شوم . دیگر از قبر و سیاهی و تابوت هراس به دلم راه نمی دهم  . دیگر از واهمه های بی نام و نشان ذره ای اندوه به خودم راه نمی دهم .

باران که می بارد بر سقف گلی خانه ام اتاق های حادثه خیس نمی شوند از بارش . باران که می بارد بر پهن دشت سینه ام دیگر منفذهای خالی برای سرازیر شدن آب و گل ندارم . بارها وقتی چکه های باران به صورتم می ریزد .

 روزهایی را به یاد می آورم که خیس از عرق بودم تمام دیوارهای اتاقم مملو از نم و آب بودند اتاقم را برای ساعتها می بستند تا روح و جسمم عرق کنند و آزارم دهند تا اعتراف کنم به همه آنچه که انجام نداده ام .سالهاست از هر چه اعتراف حالم به هم می خورد اعتراف به کرده ها و نکرده ها ، ولی از پس این همه سال این را به خوبی یاد گرفته ام که تنها اعتراف به عاشقی کنم اعتراف به سبکی تحمل ناپذیر هستی ام .اعتراف به اینکه تنها این قلب در هم فشرده از درد و اشتیاق برایم باقی مانده است .

هر روز که از خواب بیدار می شوم باورم نمی شود که این همه سال چگونه به مانند برق و باد گذشته اند و من هنوز زنده مانده ام . باورم نمی شود از همه دالان های سکوت و وحشت به سلامت گذر کرده ام .باورم نمی شود که چگونه این همه روز و شب گذشت و من در فاصله ، فاصله ی این همه گذر عمر از باتلاق های متعفن گذشته ام و چرکاب های خونین به در و دیوار کف چوبی اتاقم پاشیده شده اند ،

همه ی پنجره های دنیا را به سختی از هم باز کرده ام تا تهویه مطبوع زندگی را بچشم و نفسم را تازه کنم .همه ی لغت های روزانه ام را هجی کرده ام .فرهنگ زبانم را پالایش کرده ، از فیلترهای باز شده و نشده عبور کرده ام ، حالا باران و طوفان و تگرگ را تقدس می کنم تا شاید برای ثانیه ها و دقایقی آرام شوم.

اجازه می خواهم برای امشبم دعایی تازه کنم تا شاید فردایم ، فردای دگری باشد

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!