خورشید من دمید از بام خاوران
روشن ز پرتوش نیمی شد ازجهان
انبوه اختران از کوکب رخش
بی رنگ و رو شدند در دشت آسمان
آن شام غم رمید از چشم پر امید
تا آخر جهان، چون سبزه از خزان
مشرق ز جور شب یکباره می رهد
آنگه که مهر من رزمی کند گران
آواز خوان دلا همراه چنگ و عود
بانگ تو تا رسد زینجا به بیکران
پر کن قدح که من خواهم ز سر خوشی
تازم به یک نفس تا عمق کهکشان
هرگز به خاطرم طفلی نزاده است
از این خجسته تر در دامن زمان
ششم جولای 2005
اتاوا