آیا ملت ها روح دارند؟ نویسنده آمریکایی ساندرا مکی که نتیجه مطالعات و مشاهدات خود را در کتاب «ایرانیان: پارس، اسلام و روح یک ملت»1 گرد آورده به این پرسش پاسخ مثبت میدهد. او روح ایرانی را آمیزهای از دو فرهنگ پارسی و اسلامی میداند و آشوبهای روحی ملی ما را ناشی از عدم پذیرش این دوگانگی میخواند: «تقدس جمهوری اسلامی از اسلام مانند تفاخر شاه نسبت به ایران باستان، دو سنت موجود در روان ملی ایرانی را نفی میکند. انقلاب به جای این که این دو سنتِ هویت فرهنگی ایرانی را با یکدیگر ترکیب سازد خود تنها به نگارش آخرین فصل پیچیده رنجنامه طولانی و پر درد ایران در راه شناسایی خود و جایگاهی در جهان پیرامون میپردازد.»(پیش گفتار صفحه ۹)
به عقیده او همچنان که تمدن مغرب زمین بر دو پایه یونانی ـ رومی و یهودی ـ مسیحی استوار است، فرهنگ ایرانی نیز بر دو مدار پارسی ـ زرتشتی و اسلامی ـ شیعی قرار دارد:«ایرانیان چه کسانی هستند؟ آنها وارثان تمدن ایران باستان و اسلاماند همان طور که غربیان میراث داران فرهنگ های یونان و روم و دینهای یهودی و مسیحی هستند. اما برخلاف غربیان، که شرعی را از شخصی(سکولار) جدا میکنند، ایرانیان هرگز میراث انسانی خود را از مرثیه خدایی جدا نکردهاند.(فصل سیزدهم صفحه ۳۷۸)
برای من که از سنت چپ میآیم هر دو واژه «روح» و «ملت» طنینی ناساز دارند. البته میتوانم روح را تصویری مجازی برای «ناخودآگاه قومی» و فرهنگ سنتی بدانم، ولی واژه های«ملی» و «ملت» در قاموس سیاسی من مفهومی مبهم و مشکوک دارند. من آموختهام که طبقاتی بیندیشم و افق دید خود را ماورای مرزهای ملی بگسترانم: ملت یک مفهوم تاریخی است که با پیدایش بازار داخلی سرمایه داری به وجود میآید و در پوشش دولت سیاسی جدید بورژوایی عرض اندام میکند. حالا چگونه میتوانم میان این مفهوم طبقاتی ـ تاریخی از ملت و درک مشخص آمیزه پارسی ـ اسلامی روح ایرانی پیوندی به وجود آورم و از پذیرش هویت ایرانی خود طفره نروم؟
مفهوم ملی از ایران پدیدهای جدید است. در دوره هخامنشی سخنی از ایران در میان نیست. تنها داریوش در کتیبه ی بیستون در میان بیست و سه کشوری که خود را شاه آنها میخواند، از “آریا” (سرزمینی در کنار خوارزم و سغد) سخن می گوید که خاندان هخامنش در اصل از آنجا به پارس کوچیده اند. در میان این بیست و سه کشور، پارس در درجه ی اول و ماد در درجه ی دوم قرار دارند و سایر کشورها مقهور آنها هستند. به همین دلیل است که هرودوت در کتاب تاریخ خود از «پرسیا» سخن میگوید و کشور ما در غرب تا دوران معاصر به همین نام شهرت مییابد. در اوستا از سرزمین«ایرانویج» صحبت میشود: قلمرو کوچکی در آسیای مرکزی که شاید با خیوه در ازبکستان امروزی تطبیق نماید.
نخستین بار در سکهها و متون دوره ساسانی ست که به مفهوم «ایرانشهر» برمیخوریم. نمونه برجسته آن«کارنامه اردشیر بابکان» است که در آن همه مشخصات آرمان قومی دیده میشود: یک ناجی ایرانی در برابر شاهی انیرانی به پا میخیزد و پس از پانصد سال انتقام خون داریوش سوم را از اسکندر گجسته میگیرد و آرمانشهر نیای خود را به الگوی عصر طلایی گذشته بنیان میگذارد.
اردشیر از طریق نیای خود ساسان با داریوش پیوند خونی دارد. به علاوه هنگام گریز از دست اردوان پنجم، فره ایزدی را به دست میآورد و آن را در هیأت قوچی بر اسب خود مینشاند.
در«شاهنامه» فردوسی سخن از ایران هست اما نه به عنوان یک ملت، که در قالب قوم ایرانی. اسکندر یونانی برادر “دارا”ی ایرانی خوانده میشود و جنگ میان این دو پیش از این که جنبه ملی داشته باشد نزاع دو برادر است. همان طور که رزم میان ایرج، تورج و سلم. کیخسرو شاه ایرانیان به شمار میرود اما نیای مادر او افراسیاب تورانیست. و رستم که یل تاج بخش شاهان ایران خوانده میشود خود از سوی مادر تازی است.
سرزمین ایران فردوسی نیز مرزهایی متفاوت با ایران امروز دارد که اگر چه از رود جیحون در شمال شرقی آغاز میشود و در جنوب غربی به اروندرود میرسد اما سرزمین هایی چون زابلستان و مازندران را در برنمیگیرد.
در دوران قاجار است که ما به واژه ملت برمیخوریم، اصطلاحی که در دارالسلام عثمانی به اقوام غیر مسلمان چون ارمنیان و یونانیان اطلاق میشود و سپس به تدریج معادل مفهوم جدید«ناسیون» قرار میگیرد و همراه با دیگر اندیشههای جدید اروپایی به سرزمین ما راه مییابد. مفهوم ملی از ایران و تب بازگشت به ایران باستان از همین دوره است که آغاز میشود.
فتح علیخان صبا ماهنامهی تازهای در توصیف جنگهای ملی عباس میرزا علیه روسها مینویسد. یغمای جندقی در تذکره خود به پارسی سرهنویسی روی میآورد. چاپ کتاب «اوستا» در هندوستان و اکتشافات باستانشناسان فرانسوی در شوش و فرهادمیرزا والی فارس در تخت جمشید که از زمان ناصرالدین شاه آغاز میشود، ستایش روشنفکران ایرانی را نسبت به عصر طلایی ایران باستان برمیانگیزد.2 خصلت ضد استعماری انقلاب مشروطیت، راه را برای رشد روحیه ملی میگشاید. رضاشاه در سال 1935 استفاده از واژه «پرسیا» به جای ایران را ممنوع میکند و پایه های سلطنت خود را بر آرمان پردازی ملی استوار میسازد. شکوه ایران باستان برای بسیاری از نویسندگان مهم ما در این دوره به صورت گفتمان اصلی در میآید چنان که میتوان تاثیر آن را در کتاب های «انیران» و «پروین دختر ساسان» اثر صادق هدایت دید.
اندیشه بازگشت به صدر اسلام از همان فردای مرگ محمد[پیغمبر اسلام] آغاز میگردد و بویژه در دوران خلافت بنی امیه شدت میگیرد. مردم بی چیز از اشرافیت نوین اسلامی که وارث خزائن و سنن دربار شاهان مصری و ایرانیست فاصله میگیرند و به سادگی دوران صدر اسلام غبطه میخورند و خواستار بازگشت به بهشت از دست رفته خود میشوند. جالب اینجاست که هر جا شورشیان به حاکمیت میرسند(چون فاطمیان در مصر، اسماعیلیان در الموت و سربداران در خراسان) پس از مدتی کوتاه خود دوباره به صورت اشرافیتی نوین در میآیند و بذر شورشهای صدرگرای جدیدی را در ذهن شهروندان به وجود میآورند. حاکمیت شیعی صفویان از این قاعده مستثنی نیست.
در قرون جدید، جنبش های اسلامی در برخورد به تمدن غرب دو شکل متفاوت مییابند: یکی بازگشت گرایان که چون وهابیان در عربستان یا پان اسلامیست های هوادار جمال الدین اسدآبادی در مصر و ایران خواستار تشکیل حکومتهای مذهبی میشوند، و دو دیگر اصلاح طلبانی چون باب، بهاءاله و احمد کسروی که در پی عقلانی کردن دین و تطبیق آن با دنیای نو بر میآیند. این دو گونه جنبش های دینی در دوران سلطنت پهلوی نیز ادامه می یابد تا این که در سال ۱۳۵۷ بازگشت گرایان موفق میشوند که حکومت اسلامی محبوب خود را در قالب ولایت فقیه به وجود آورند.
جنبههای اجتماعی معمولا برای این که آرمانشهر نوین خود را تجسم بخشند عصر زرینی را در گذشته جستجو میکنند و آن را سرچشمه الهام خود قرار میدهند. سلطنت پهلوی که خود را وارث انقلاب مشروطیت اعلام میکند عصر طلایی خود را در ایران باستان مییابد و جمهوری اسلامی در خلافت پنج ساله علی.
اما نکته مهم در اینجاست که ایرانیگری یا اسلامیت تنها پرچمهای آرمانی گروههایی خاص هستند و انگیزههای اقتصادی و سیاسی انقلاب را نشان نمیدهند: عدالت اجتماعی، استقلال ملی و مردم سالاری (دموکراسی) ـ اینها هستند خواسته های اساسی جنبشی که با انقلاب مشروطیت شروع میشود، در نهضت ملی شدن صنعت نفت ادامه مییابد و در انقلاب ۱۳۵۷ نظام سلطنت را از میان برمیدارد.
مبارزه برای تامین آزادی، برابری و استقلال ملی کم و بیش مضمون اصلی انقلابات اجتماعی عصر جدید در سطح جهانی را تشکیل میدهند هر چند که از جانب آرمان پردازان آن در هاله ای از مه آرمانی پوشیده شده باشند. انقلاب کرامول که منجر به برافتادن موقتی نظام پادشاهی در انگلستان میشود یک جنبش ناب گرایانه پروتستانهاست که به دوران صدر مسیحیت نظر دارد، و انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ یک نهضت غیرمذهبی ست که از آتن و روم باستان الهام میگیرد. این جنبش های آزادیخواهانه پس از فراز و نشیبهای بسیار در انگلستان و فرانسه به ثمر میرسند و مردم میتوانند نظام های سیاسی پایدار و دموکراتیک به وجود آورند.
در کشورهای مردم سالار همه مردم قانونا برابرند و در ابراز اندیشهها و احساسات خود آزاد. به همین دلیل در این سرزمینها«ملت» مفهومیست که از هالهی آرمانی درآمده و واقعیتی اجتماعی به خود گرفته است. اما در کشور ما ملت هنوز یک مفهوم آرمانیست، زیرا یک گروه خاص(در گذشته سلطنت طلبان و امروزه ولایت فقیه گرایان) بر شهروندان ایرانی حکومت میکنند. تا هنگامی که ما ایرانیان نتوانستهایم در پیشگاه قانون برابر باشیم و آزادانه نمایندگان خود را برای نهادهای تصمیم گیرنده انتخاب کنیم، هنوز ملتی«در خود» هستیم و نه «برای خود». چرا که اجازه نداریم آزادانه در تعیین سرنوشت خود تصمیم بگیریم و مجبوریم فرمانبردار گروهی خاص باشیم.
روح یا به عبارت دیگر فرهنگ ایرانی فقط محدود به فرهنگ پارسی یا اسلامی نیست و شامل همه خرده فرهنگهایی میشود که شهروندان گوناگون این کشور بدان تعلق دارند. یک یهودی اصفهانی که نیاکانش از دوره کورش در ایران زندگی کردهاند یا یک بهایی کاشانی که باید عقاید دینی خود را انکار کند وگرنه سرش بر سر دار میرود همانقدر دارای روح ایرانی هستند که یک زرتشتی یا مسلمان ایرانی. اگر در ایران مردم سالاری برقرار شود آنگاه همه فرهنگها و خرده فرهنگها اجازه رشد مییابند و دیگر کسی به زور سرنیزه آئین خود را به دیگران تحمیل نخواهد کرد.
نه خانم ساندرا مکی! آنچه روح ملی ایرانی را میسازد آمیزه ای از فرهنگ پارسی و اسلامی نیست، بلکه حاصل جمع روح میلیونها شهروند ایرانی ست که هنوز نتوانستهاند به روان ملی خود کالبدی مادی بخشند، زیرا که دارای حکومتی مردم سالار نیستند. بنابر این آن چه روح ایرانی را چون خورهای میخورد عدم پذیرش و انطباق بین دو پاره پارسی و اسلامی آن نیست، بلکه محرومیت از آزادی های فردی است. فرهنگهای پارسی و اسلامی البته بخش مهمی از فرهنگ ایرانی را تشکیل میدهند ولی آنها نیز فقط هنگامی میتوانند رشد کنند که از مالکیت گروه کوچکی درآیند و در معرض برداشتها و سلیقههای فردی هر شهروند ایرانی قرار گیرند.
15 سپتامبر
پانوشت:
1-Sandra Mackey The Iranians: Persia, Islam and the Soul of a Nation, New York, 1996
این کتاب نه تنها به دلیل برداشتهای سطحی نویسنده آن از تاریخ و فرهنگ ایران دارای کمبودهای اساسی ست بلکه همچنین از لحاظ دادههای عینی حاوی اشتباهات خندهآور است. برای نمونه مهدی بازرگان و ابوالحسن بنی صدر مارکسیست خوانده میشوند، جلال آل احمد یک مبلغ مسلمان و سازمان فدائیان خلق یک گروه مارکسیست اسلامی.
2-Edwin Yamauchi, Persia and the Bible, Baker Book House, Michigan, 1990
فصل های ۷ و ۱۰