خاوران بیدار

خاوران بیدار است؛

لعنت آبادان هم؛

دامن کوهستان،

و حیاط خانه،

عرض و طول و لب کِشت،

صحنۀ میدان هم.

 

روزگاریست شگفت:

ناله ها ممنوعند

و درازای نماز،

سورۀ قرآن هم

چاره و درمان هم.

 

گر چه در سینۀ دشت

مزرع سبز حیات

دیگر افتاده ز پای؛

همچنان سوزانند

قلب گرم جنگل

برز و بالای سهند

جبهه و زندان هم.

 

در افقها اکنون

قامت روز بلند استاده است.

سر گرانیّ صبا با ما نیست

قهر و ناز سحر خندان هم.

 

کرّکانی که گمان بردندی

می توان چرخ زمان را استاند؛

می توان خاطرۀ باغ و بهاران را شست؛

بر تن زندۀ برگ

می توان رنگ زمستان پاشید؛

در دل جنگل انبوه کسان

می توان شعلۀ بیداد افکند؛

جنگ را رحمت خواند؛

بر در و دشت وطن

می توان خون ساووشان ریخت؛

جمله خاموشانند

و فراموشان هم.

 

زندگانی جاریست،

با گسست و پیوست،

می دود در دل دشت

در رگ تند زمان

در میان تابوت

هسته های خرما

انتشار امواج

و نفسهای به تنگ آمدۀ هم زنجیر

باغ و باغستان هم،

شهر و شهرستان هم.

 

نکته، جانا؛ اینجاست.

زندگی آورد است.

زد و خوردی آرد.

افت و خیزی دارد.

زندگی پیوند است.

زندگی خرسندیست

و تکاپوی مدام

و نگاه دم در.

 

زندگی لحظۀهشیار میان من و تست.

زندگی کار و تلاش است و نشستن باهم

بر سر و سینۀ کوه

در دی و بهمن و تیر

و امردادان هم.

 

روز و شب میگذرند.

مهربانی بر جاست.

“چه کسی می گوید

 زندگانی خالیست؟

دیده اش گریان باد.”

 

چون توانی گفتن

زندگی دیوار است؟

من به اندازۀ کوباد زمستان گفتم:

می توان بار دگر رُست به باغ؛

می توان بار دگر رست به دشت؛

یا که از ریشۀ ناری رویید.

“یا که چون شببوها

در دل هر شب تاری بویید.”

 

می توان از شب تاری دل کند.

به امیدی پیوست

و دوان ره پیمود.

تا سراپردۀ خورشید و پگاهی دیگر

می توان ظلمت شب را کاوید.

آسمانها را دید.

 

گرچه اش دل تنگ است

پایه های البرز

می شتابد باران

تا لب تشنۀ خاک؛

فوران لاله

همچنان گلرنگ است؛

خاوران بیدار است؛

شادمانی ساریست.

 

زندگی می خندد

در پر و بال تمنّای بلند

و در امواج بهارینۀ کارون و خلیج

و سرانگشت هنر خیز خزان

دل تابستان هم. 

 

دوازدهم تیر ماه 1385

اتاوا

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!