عقاب یا کلاغ

“عقاب” دکتر خانللری را خوندی؟ یادت هست؟ همون که بعد از مرگ هدایت سروده و به او تقدیم کرده؟ این شعر بلند بر پایه ی یک افسانه یا واقعیت سروده شده؛ که عمر عقاب سی سال است و عمر کلاغ سیصد سال و… نمیدونم، ولی در فرهنگ عامه چنین باوری هست، گویا. بهرحال خیلی حرفات را اونجا پیدا می کنی. “عقاب”، تصویری از شکل برخورد “حماسی” ما با زندگی ست.

عقاب که می بینه عمرش به آخر رسیده، به دیدار کلاغی میره که در قعر دره، بر سر درختی خونه داره. میگه؛ امده ام ازت یه سوال بکنم. پدرم از قول پدرش که از بابا بزرگش شنیده بود، می گفت که تو را بر سر این شاخ دیده. آنها همه مردند. عمر من هم داره تموم میشه. اما “یک گل از صد گل تو نشکفته”. راز این عمر دراز چیه؟
 
من و این شهپر و این شوکت و جاه         عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز                   به چه فن یافته ای عمر دراز؟
 
کلاغه بادی به غبغب می اندازه و اول کمی فلسفه بافی می کنه که؛ ببین پدر جان؟ تو زیادی بالا نشسته ای. آن بالاها بادها شدت بیشتری دارند و عمر را کوتاه می کنند. این پایین باد ملایمه، پرش به کسی نمیگیره. علت دیگه ی عمر دراز، مردار خواریه! لب جوی و کنار آشغال ها و دم مرداب و اینجور جاها، غذا به حد وفور پیدا میشه، خوب هم هست. لزومی نداره آدم بره اون بالا بالاها. دست آخر هم عقابه را دعوت می کنه به مردابی در همون نزدیکی ها و در وصف گند و گهی که خودش میخوره، کلی برای عقابه داستان میگه و بعد هم میشینه به خوردن آت و آشغال، و حتمن کلی هم ملچ و مولوچ می کنه و مثل خر کیف می کنه، تا اشتهای عقابه را تحریک کنه. عقابه که از بوی گند مرداب، حالش بهم خورده، چشماشو می بنده و به فکر روزگار خودش میفته؛
 
عمر در اوج فلک برده بسر                      دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش                      حیوان را همه فرمانبر خویش
سینه ی کبک و تذرو و تیهو                      تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند                      باید از زاغ بیاموزد پند
 
بعد از عمری بلند پروازی و عقابی گری، حالا افتاده کنار این گند و گه، باید از زاغ چیز یاد بگیره. چشماشو باز می کنه و بال میزنه و بلند میشه. کلاغه با تعجب نگاهش می کنه، که چی شد پس؟ چرا داری میری؟ عقابه میگه؛ می بخشی داداش! یه اشتباهی شده.
 
من نیم درخور این مهمانی                      گند و مردار تو را ارزانی
 
تو با مردابت خوش باش. سیصد سال عمر پیش کشت. ترجیح میدم همین فردا، همونجا سر قله، تنها، میون همون بادهای لعنتی بمیرم.
 
شهپر شاه هوا اوج گرفت                      زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد                      راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود                      نقطه ای بود و سپس هیچ نبود
 
شایدم بگی؛ بابا این دیگه زیادی سانتی مانتاله، این حرفا دیگه نخ نما شده، و از این قبیل… خب، آره. زندگی یکی دو الگو نداره. تازه انتخابی هم نیست! یعنی راه های زندگی را اونجا نگذاشته اند که من و تو یکیشو انتخاب کنیم؛ عقابی یا کلاغی! اگرچه بسیاری همین کار را می کنند. تصور می کنم اما که هرکس باید راه خودش را اختراع کنه. با این همه نود و نه در صد از مخاطبین این شعر و این فلسفه، چیزهایی میگن شبیه به این که؛ ” دست مریزاد، حرف نداره” یا “آره به علی. صد در صد باهاش موافقم” یا … و از این قبیل. ولی بهت برنخوره، این همه را گفتم که به این دو نکته ی آخری برسم؛ یکی این که نمی فهمم چرا وقتی کسی عقاب نیست، حتمن کلاغه، یا اگر کلاغ نیست، حتمن عقابه. این درست که بیشتر آدم ها بخاطر زندگی و مسایلش، رفتار و کردارشون به کلاغ نزدیک تره، ولی کمتر کسی واقعن عقابی زندگی می کنه، مگر این که دیگران بعد از مرگش تعریف کنند که “عقاب” بوده! ما هم که ندیده ایم، پس چشم می بندیم و دهن به دهن تکرار می کنیم تا از یارو اسطوره بسازیم. ولی تصور می کنم واقعیت اینه، و این هم نکته ی دوم، که؛ “ما معمولن در حرف عقابیم و در عمل کلاغ”!
 
یک شنبه 29 مرداد 1385

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!