گوشهای از شعر هوشنگ شفا
——————-
من سر تسلیم بر درگاه هر دنیای نا دیده
فرومی آورم جز مرگ
من ز مرگ از آن نمیترسم
که پایانیست بر طومار یک آغاز
بیم من از مرگ یک افسانهٔ
دلگیر بی آغاز و پایانست
من سرودی را که عطری کهنه در
گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم
من سرودی تازه خواهم خواند کش
گوش کسی نشنیده باشد
من نمیخواهم به عشقی سالیان پابند بودن
من نمیخوهم اسیر سحر یک لبخند بودن
من نه بتوانم شراب ناب
از یک چشم نوشیدن
من نه بتوانم لبی را
بارها با شوق بوسیدن
من, تن تازه, لب تازه, شراب تازه
عشق تازه میخواهم
قلب من با هر طپش
یک آرمان تازه میخواهد
سینهام با هر نفس یک شوق
یا یک درد بی اندازه میخواهد
من زبانم لال حتی یک خدا را
سجده کردن قرنها او را پرستیدن
نمیخواهم
من خدایی تازه میخوهم
ار چه او با آتش ظلمش بسوزاند
سراسر ملک هستی را
ار چه او رونق دهد
آیین مطرود و حرام می پرستی را
من به ناموس قرون بردگیها یاغیم دیگر
یاغیم من ، یاغیم دیگر
گو بگیرندم ، بسوزندم
گو به دار آرزوهایم بیاویزند
گو به سنگ نا حق تکفیر
استخوان شعر عصیان قرونم را
فرو کوبند
من از این پس یاغیم
من، یاغیم دیگر
——————-
گوشهای از شعر هوشنگ شفا