اخرين نخ سيگار

هوا باروني بود.ادينه ظهر،بعد از خوردن يك بشقاپ اسلامبولي پلو،يك نيم كاسه سالاد شيرازي و چند پيك شراب،هوس شد سيگاري چاق كنيم و از تلويزيون ،كانال عربي،بلي دنسينگ نگاه كنيم كه به يك بار موبايل بنده مثل زن پا به ماه پريد به روي ميز و اوقات شريف بنده حقير را ازرد.

اين دكتر بنده بود كه مزاحم شده بود!اين حكيم باشي فرنگ زاده ما ،شبيه دوستعلي خان در دائي جان ناپلئون است.از قضا ،مثل ايشان و خود بنده،خيلي هيز چشم هم تشريف دارد ،بيچاره پرستاران روز كار و فداكاران شب بيدار.

خواست كه به ديدنش بروم تا جواب ازمايشهاي من را بدهد.

از قبل سفر به كاليفرنيا سرفه ميكردم و در انجا سيگار امريكائي به مذاق ما نمي ساخت و سرفه ها زيادتر شدند ،اين يانكيهاي الكي دل خوش انگاري قبل از پاكت كردن سيگارها،ماتحت انها را در گازوئيل فرو ميبرند كه انقدر بد مزه هستند.مرده شور خودشان و ان مارلبورو لايتشان را ببرند كه به اين ملت هيچ اميدي نيست.

شال و كلاه كرديم و رفتيم كلينيك به خدمت اقاي دكتر.

منشي دكتر دوباره عوض شده بود و امان وصد امان از اون چشمهاي قشنگش … در دل دست مريزاد به دكترگفتيم و ايشان را نفرين كرديم و حسودي كرديم به سليقه خوب ايشان و دوباره در دل فحشهاي اصيل ايروني بر جد اقاي دكتر حواله كرديم كه البته خوش نيايد بر شما كه ان كلمات در اينجا ذكر شوند.

دكتر ما را پذيرفت.نگاه كنان به منشي،وارد مطب حضرت هيز السلطنه شديم.هنوز ننشسته بوديم كه اقا شروع كرد به مخ خوردن ما…

اقا بعد از مخ خوري و مخ زني،گفت كه چند تا لك ديده در عكسي از شش بنده كه نشان دهنده انست كه ديگر برام حرام است كشيدن سيگار و سيگار برگ و قليان لبناني ،مصري و تركي.

غم دلم رو گرفت… لبانم خشك شد و بي حرف ماندم…

در طول راه برگشت به خانه ،در حاليكه اتش عشقم به سيگار هنوز شعله ميكشيد در دلم،به ياد ايام گذشته افتادم.

سر تجريش ،جلوي فرش فروشي و انورتر ميوه فروشي،يك دكه بود كه همه چيز ميفروخت.حتي تابستانها جيگركي ميشد و زمستانها لبو فروشي!

عصرها قبل از رفتن به سينما،يك تومان ميداديم به صاحب دكه و ايشان چهار تا نخ سيگار به ما ميداد.

بعد از خوردن چند فال گردوي شمروني و سر كشيدن چند شيشه دوغ اعلي ابعلي،يك نخ سيگار اتيش ميزديم و در كنار سبزه هاي ميدون ،اين را زمزمه ميكرديم:يه روز ميدونم بي خبر…سرزده از راه ميرسي…جون خسته از بيدار شب…با صبح فردا ميرسي.

ساعت ديدن فيلم كه ميشد ،از خوشي ،عشق و احساس به هنرپيشگان، ميرفتيم و در بحر انان غرق ميشديم.

استيو مك كوئين در خرمن دود سيگارش گم بود و ديوانه وار رانندگي ميكرد…يول براينر روبوت بود و روبوت وار لاكي استريك ميكشيد…تلي ساوالاس كلانتر بود و سيگار برگ بر دهانش هميشه خود نمائي ميكرد…اون اخريها ايست وود سري از سرها بيرون اورده بود و ماشيفته هري كثيف بوديم.

شب كه ميشد ،داستان ما عوض ميشد كه بدل نميشد.ميرفتيم چاتانوگا براي شام…صداي ما بيكر از همه جا ميامد و انجا خواه ناخواه و فرنگي وار يك سيگار ديگر چاق ميكرديم و مفتخر بوديم كه دختران بهمان نگاه ميكنند و معصومانه با انان لاس ميزديم.

به خانه كه ميرسيديم،ادكلن بروت را بر خودمان خالي ميكرديم تا مامان نفهمد و بابا بر ما روضه نخواند.

حالا از ان سالها خيلي گذشته و روي دشمن سياه،ما هنوز ايستاده ايم.

اخرين نخ سيگار را اتش ميزنم به ياد گذشته ها!دلم ازش كنده نميشود و جام شراب من با او هميشه تكميل ميشود.

چه كنم كه به اخرين پكها نزديك ميشوم و هنوز دلم خوش است كه شايد،كه فقط شايد ،يك نخ سيگار ديگر در شهر خودم،شمرون خودم اتيش بزنم و لذت خاطر داشته باشم.

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!