عشق پائيزي

ديگه پائيز همه جا رو گرفته.اخرين برگهاي سبز رو تكونده و به جاش فقط چند تا تركه باقي موندند كه هر دفعه بهشون نيگا ميكني ياد اين ميافتي كه پائيز همون بهار خودمونه كه بيچاره عاشق شده و زرد !

داستان من هم در يكي از همين روزهاي سرد و زرد اتفاق افتاده.

در اون زمان براي يكي از منتقدين مد كار ميكردم و بايد در همه جا همراهيش ميكردم.كار سخت و طاقت فرسائي بود ولي سود و  منفعت هم داشت كه به بقيه كار ميچربيد.

يكي از همين جنبه هاي خوب اين كار اين بود كه ويپ كارت داشتم و ازاد از هر مسئوليتي! هر جا ميخواستم ميرفتم و دوستيهاي خوبي رو در اين مجالس پيدا كردم.

در يكي از اين اكسپو مد ها كه مربوط به كريستين لاكوا ميشد، چشمم به يك فرشته اسموني افتاد كه در رديف دوم نشسته بود و تند تند از لباسها و مانكنها ياد داشت برميداشت و حسابي غرق جريان بود.

ديگه نميتونستم از نگاهش يك لحظه غافل بشم.انگاري كس ديگه اونجا نبود و من تنها،مجذوب صورتش شده بودم…نميدونم…شايد عطر پائيزي به من زده شده بود.

اكسپو كه تموم شد، رفتم به طرفش… قلبم ميزد ،توي اين گير و دار يكي منو صدا ميكرد و يكي ديگه ميخواست باهام سلام عليك كنه…وقت تلف كردن جايز نبود،گفتم كه،مجذوب شده بودم…شايد جادو شده بودم.

گمش كرده بودم …ترسيده بودم…تقريبا نااميد شده بودم…رفتم به طرف بار،از نديدنش تشنه شده بودم…وقتي كه جرعه سرد ويسكي گلوم رو صفا داد،صداي ساكسوفن من رو بيدار كرد،چشمهامو كه درست باز كردم،فرشته خودمو ديدم.

اونجا نشسته بود.نزديك سن،كنار پنجره و پشت به يك تابلو ي قديمي،پر از گلهاي ريز بهاري!

بهش نيگا ميكردم…ميدونست كه اونجام…ميدونست كه با نگاهش مدتهاست اشنام،نگاهم رو كه شكار كرد،دردم نگرفت…لبخند زدم،لبخند زد…ساكسوفن داشت غوغا ميكرد.

اروم اروم به كنار ميزش رفتم…خجالتي بود…خجالتي شدم،از نگاهش سير نميشدم…

يك صندلي لهستاني گذاشتم روبروش و نشستم دقيقا جلوي صورتش…برخوردش اروتيك بود و صداش لطيف…چشماش سياه و لباش بي نظير.

ساكسوفن نتهاي پائين رو ميزد،پيانو با پرروگري جوابش رو ميداد…فرشته زيبا من رو با حرفاش خمار ميكرد و هر چقدر به شب نزديكتر ميشديم ،خواستني تر ميشد…از پيك پنجم يا ششم خيلي وقت بود كه گذشته بود.

خبرنگار بود،يك تحسين كننده مد ديگر!اسرائيلي بود ولي مقيم ميلان.قدش بلند بود ، شخصيتش تك و اسمش ميرلا.

طول كشيد تا با هم اشنا شديم.زمان ميخواست تا عشقم به هوس تبديل نشه…دلم افتاده بود به گيرش و افكارم محو احساساتش.وقتي كه
براي اولين بار بوسيدمش،قلبش به قلبم تكيه زد و اروم و رمانتيك وار،جواب بوسه من رو داد.اين بوسه رو هنوز توي دفتر يادگاري دلم هنوز نگه داشتم.

پائيز كه داشت تموم ميشد،زمستون بيخبر داشت به ماها حسودي ميكرد و سر ميكشيد تا شبهاي ما سرد و بي عشق تموم شوند.زمستون از ما خسته شده بود ولي خورشيد طلائي و عشق بهاري ما تنها حافظ ما بود.

ساعات باهم بودن،بوسه ها و عشق بازيها…همه زيبا و عميق بودن.انقدر عميق كه هنوز در ياد من هستند و به من لبخند هديه ميكنند.

عشق ما تنها پنج ماه و سه هفته و دو روز طول كشيد.ولي يادش هنوز چراغ رومانس دلم رو روشن ميكنه و پائيز كه مياد بهم ياداوري ان روزها را ميكنه و اين برام خيلي شيرين، دوست داشتني و فراموش نشدنيست.

صداي ساكسوفن در گوشم نجوا ميكنه و بهم اشاره ميكنه كه:پائيز صميمي،پائيز پر خاطره باز امد.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!