خبرت هست که در شهر چه غوغا بر پا ست؟
جشن دیدار گل و لاله چه سان پا بر جا ست؟
گل به دیدار شقایق به چمن آمده باز؛
آنچه بر باد خزان رفت فراوان اینجا ست.
نوعروس چمن شسته به باران بنگر
که چه در دلبریِ پیر و جوان بی پروا ست.
باده کهنه بیارید و بریزید به جام می نو
که فروغ رخ دلدار در این جا پیدا ست.
آنکه در دفتر ما معرفت عشق نیافت
در عجب ماند چو دید یار هویدا همرا ست.
شکر یزدان که در عمر نه تنها ماندیم
همه جا مُهره مهر و نظر او با ماست.
سینه چاک غم دلدار مگر چهری ما ست؟
از چه بر پرتو رویش به دنیا شیدا ست؟
چهاردهم آبانماه 1387
اتاوا