MUSIC – Sun Is Shining

Füsun Önal – Oh Olsun

Cici Kızlar

Sun Is Shining (Bnm Corp Remix)

جها ن بيني حا فظ

Source:Internet
++++++++++++++++++++++++
ترجيح جهان هستي به مو ا عيد
=========================================
* به نيم جو نخرم طاق خانقاه ورباط
مراكه مصطبه ايوان و پاي خم طنبيست !

* من نخواهم كرد ترك لعل يار وجام مي
زاهدان ، معذورداريدم كه اينم مذهب است !

* به من ، حكايت ارديبهشت ميگويد:
پ نه عاقل است كه نسيه خريد ونقد بهشت !پ

* ساقي! بيارباده كه ماه صيام رفت .
درده قدح ! كه موسم ناموس ونام رفت .
وقت عزيزرفت ، بيا تا قضاكني م
عمري كه بيحضور صراحيوجام رفت !
درتاب توبه چندتوان سوخت همچوعود؟
ميده ! كه عمر برسر سوداي خام رفت .

* گر زمسجد به خرابات شدم عيب مكن :
مجلس وعظ درازاست و زمان خواهدشد.
ايدل ! ار فرصت امروز به فردا فكني
مايه ي نقد بقارا كه ضمان خواهدشد؟

* چنان بزد ره اسلام غمزه ي ساقي
كه اجتناب زصهبا مگرصهيب كند!
زعطر حور بهش ت آن نفس برآيدبوي
كه خاك ميكده يما عبير جي ب كند!

* سايه ي معشوق اگرافتادبرعاشق چه شد؟
ما به اومحتاج بوديم اوبه ما مشتاق بود!
درشب قدر ار صبوحيكرده ام عيبم مكن :
سرخوش آمد يار و جامي بركنار تاق بود!
رشته ي تسبيح اگربگسست معذورم بدار:
دستم اندرساعد ساقيي سيمين ساق بود!

* من كه امروزم بهشت نقد حاصل ميشود
وعده ي فرداي زاهد را چراباوركن م؟

* نيست دركس كرم و وقت طرب ميگذرد
چاره اين است كه سجاده به ميبفروشيم !

* منع ام زعشق اگركني اي مفتيي زما ن
معذوردارم ات ، كه تو اورا نديده اي
آب حيات ومرتبت خضر يافتي
يك بار اگرتوخود لب دلبر مكيده اي!

* صوفي! بيا كه شد قدح لاله پر ز مي
طامات تابه چند وخرافات تابه كي؟
فردا شراب كوثر وحور ازبرايماس ت
وامروز نيز ساقي مه روي وجام مي.

* گل ازخلوت به باغ آورد مسند،
بساط زهد را چو نغنچه كن طي!
د ر معا ر ض ه با ز ا هد و صو في
=========================================
* راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين كشف نيست زاهد عاليمقام را.

* حافظا، مي خور ومستيك ن و خوش باش ، ولي
دام تزويرمكن چون دگران قرآن را!

* ترسم كه صرفه ئينبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ زآب حرام ما!

* دلم ازصومعه و صحبت شيخ است ملول
يار ترسابچ ه و خلوت خمار كجاست ؟

* اگرچه باده فرح بخش و باد گلبيزاست
به بانگ چنگ مخور مي، كه محتسب تيزاست !
صراحيئي وحريفي گر ت به چنگ افتد
به عقل نوش ، كه ايام فتنه انگيزاست !
درآستين مرقع پياله پنهان كن
كه همچو چشم صراحي زمانه خونريزاست !
به آب ديده بشوئيم خرقه هاازمي
كه موسم ورع و روزگار پرهيزاس ت!

* فقيه مدرسه دي مست بود وفتواداد
كه مي حرام ، ولي به ز مال اوقاف است !

* نه من ز بيعملي درجهان ملولم و بس ،
ملالت علما هم ز علم بيعمل است .

* روزه يك سو شدو عيدآمد و دل هابرخاست .
مي به خمخانه به جوش آمدو، مي بايدخواست !
نوبت زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت شادي وطرب كردن رندان برخاست .

* به من حكايت ارديبهشت ميگويد:
نه عاقل است كه نسيه خريدو نقد بهشت !

* خدارا، محتسب ! مارا به فرياد دف وني بخش
كه ساز شر ع زين افسانه بيقانون نخواهدشد!

* بيااي شيخ و درميخانه با ما
شرابيخور كه دركوثر نباشد.
زمن بنيوش و دل درشاهدي بند
كه حسن اش بسته يزيور نباشد.
بشوياوراق اگر هم درس مائي!
كه حرف عشق دردفتر نباشد.

* چه جاي صحبت نامحرم است مجلس ان س؟
سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد!
زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ ،
مگر زمستيي زهدوريا ب ههوش آمد!

* بيا به ميكده و چهره ارغوانيكن !
مرو به صومعه ، كان جا سياه كاران اند!

* زاهدان بيبهره اند ازجرعه ي كأس الكرام اين
كرامت همره عشاق مسكين كرده اند.
ازخردبيگانه ئي چون داند اندربركشيد
دختر رز را كه نقد عقل كابين كرده اند؟

* غلام همت درديكشان يك رنگم
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيه اند.

* گرمن ازميكده همت طلبم عيب مكن :
پيرما گفت كه درصومعه همت نبود!

* پياله بركفن ام بند تاسحرگ هحشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز!

* رياي زاهد سالوس جان من فرسود
قدح بيارو بنه مرحمي براين دل ريش :
ريا حلال شمارند و جام باده حرام
زهيطريقت ومذهب ! زهيشريعت وكيش !

* بيخبرند زاهدا ن. نقش بخوان و لاتقل !
مست رياست محتسب . باده بخواه و لاتخف !
مفتييشهر بين كه چون لقمه يشبهه ميخورد!
يال ودم اش درازباد اين حيوان خوش علف !

* چوطفلان تاكي  اي واعظ ! فريبي
به سيب بوستان و جوي شيرم ؟
من آن مرغ ام كه هرشام وسحرگاه
يدصفيرم ! Ĥ زبام عرش مي

* واعظ ز تاب فكرت بيحاصل ا م بسوخت ،
ساقيكجاست تازند آبيبرآتش ا م؟

* بيارمي! كه به فتواي حافظ ، ازدل پاك
غبار زر ق به فيض قدح فروشويم !

* عنان به ميكده خواهيم تافت زين مجلس ،
كه وعظ بيعملان واجب است نشنيدن .
مبوس جزلب معشوق وجام مي، حافظ !
كه دست زهدفروشان خطاست بوسيدن .

* تسبيح وخرقه لذت مستي نبخشدت
همت دراين عمل طلب ازميفروش كن !

* زاهد! چوازنمازتو كارينميرود
هم مستيي شبانه و رازونياز من !

* شراب لعل كش و، روي مه جبينان بين !
خلاف مذهب آنان جمال اينان بين !
به زير دلق ملمع كمندهادارند درازدستيي
اين كوته آستينان بين !

* كردار اهل صومعه ام كرد ميپرست
اين دود بين كه نامه يمن شدسياه ازاو!

* ما شي خ و واعظ ك متر شناسيم :
يا جام باده ، ياقصه كوتاه !

* مي صوفيافكن كجاميفروشند
كه درتابم ازدست زهد ريائي!

* زاهد! مكن ازنسيه حكايت ، كه به نقدم
ياريست چوحوريو سرائي چوبهشتي!

* بياكه ، خرقه ي من گرچه رهن ميكده هاست
زمال وقف نبيني به نام من درمي!

* بيار باده ي رنگين ، كه يك حكايت فاش
بگويم و بكنم رخنه درمسلماني:
پ به خاك پاي صبوحيكشا ن! كه تا من مست
پ ستاده بردرميخانه ام به درباني
پ ب ههيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
پ كه زير خرقه نه زنارداشت پنهاني!پ

* برتو گرجلوه كند شاهد بخ ت، اي زاهد
ازخدا جز ميومعشوق ه تمنانكني!

* دل به مي دربند، تامردانه وار
گردن سالوس وتقوا بشكني.
چون ز خم بيخودي رطليكشي
كم زني ازخويشتن لاف مني.
خاك سان شو درقدم ، ني ه مچو ابر
جمله رنگ آميزيي و تردامني.

* بيا كه رونق اين كارخانه كم نشود
به زهد هم چوتوئي يا زفس ق هم چومني.

* دونصيحت كنم ات ، بشنوو صدگنج ببر:
ز در عيش درآيو به ره زهد مپوي!
يدباز Ĥ بوي يك رنگي ازاين نقش نمي
دلق آلوده ي صوفي به مي صاف بشوي!
مشر ب خر ا با تيا ن
============================

* من نخواهم كرد ترك لعل يار وجام مي
زاهدان ، معذورداريدم كه اين ام مذهب است !

* وراي طاعت ديوانه گان زمامطلب
كه شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست .

* حافظا! روز اجل گر به كف آري جامي
يكسرازكوي خرابات برندت به بهشت !

* توو تسبيح و مصلا و ره زهدوصلاح
من و ميخانه و زنار و ره ديروكنشت !
صوفي آن صاف بهشتي نبود، زان كه چومن
خرقه درميكده ها رهن مي ناب نهشت .

* ساقي! بيارباده كه ماه صيام رفت .
درده قدح ! كه موسم ناموس ونام رفت :
وقت عزيزرفت ، بيا تاقضاكني م
عمريكه بيحضور صراحيوجا م رفت !
درتاب توبه چندتوان سوخت همچوعود؟
مي ده ! كه عمر برسر سودايخا م رفت .
بربوي آن كه جرعه ي جام ات به مارسد
درمصطبه دعاي تو هرصبح وشام رفت .
دل را  كه مرده بود  حياتيزنو رسيد
تا بوئيازنسيم مياش درمشام رفت .

* عشق ات رسد به فرياد، ورخود به سان حافظ
قرآن ز بر بخواني برچارد هروايت !

* حديث عشق زحافظ شنو ن هازواعظ
اگرچه صنعت بسياردرعبارت كرد :
ثواب روزه وحج قبول ، آن كس يافت
كه خاك ميكده يعشق را زيارت كرد!

* مريد پيرمعانم : زمن مرنج ايشيخ ،
چراكه وعده توكرديو اوبه جاآورد !

* من و انكار شراب ؟  اين چه حكايت باشد!
غالبا اين قدرم عقل وكفايت باشد!
من كه شب ها ره تقوازده ام بادف وچنگ
اين زمان سربه ره آرم ؟  چه حكايت باشد؟
بنده ي پير مغانم كه زجهل ام برهاند
پيرما هرچه كند عين ولايت باشد!

* بهوش باش ، كه هنگام باد استغنا
هزارخرمن طاعت به نيم جو ننهند!

* باشد ، ايدل ، كه در ميكده ها بگشايند
گره ازكار فروبسته يما بگشايند.
اگرازبهر د ل زاهد خودبين بستند
دل قويدار! كه ازبهرخدا بگشايند
به صفاي دل رندان ! كه صبوحي زده گان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند.
* يادباد آن كه خرابات نشين بودم و مست
وانچه درمسجدم امروزكم است آن جابود!
* سر خدا  ك هعارف سالك نبردراه
درحيرتم كه باده فروش ازكجاشنيد!
ساقي بياكه عشق نداميكندبلند
ن كس كه گفت قصه يما هم زماشنيد!پ Ĥ كه پ
* مرا چوقبله توباشي نمازبگزارم
وگرنه من زنمازو زقبله بيزارم !
به پيش روي چوماه تو سجده خواهم كرد
وگر كنند به فتوايشرع بر دارم !
* حاش لله كزحساب روزحشرم بيم نيست !
فال فرداميزنم ، امروز عشرت ميكنم .
* من ترك عشق شاهدوساغر نميكنم !
صدبارتوبه كردم وديگرنميكنم !
هرگزنميشود زسرخود خبرمرا
تادرميان ميكده سربرنميكنم !
باغ بهشت و سايه يتوباو قصرحور
باخاك كويدوست برابرنميكنم !
تلقين درس اهل نظر يك اشارت است
گفتم كنايتي ومكررنميكنم :
حافظ ! جناب پيرمغان مأمن وفاست
من ترك خاك بوسيياين در نميكنم !
* حاليا مصلحت وقت درآن ميبينم
كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم
جام مي گيرم وازاهل ريا دورشوم
يعني ازخلق جهان پاك دليبگزينم
جزصراحيوكتاب ام نبوديارونديم
تا حريفان دغارا به جهان كم بينم .
لوده زدم لاف صلاح Ĥ بس كه درخرقه ي
شرمسار رخ ساقي و مي رنگين ا م!
سربه آزاده گي ازخلق برآرم چون سرو
گردهددست كه دامن زخسان درچينم .
* نشان اهل خدا عاشقيست  باخود دار
كه درمشايخ شهر اين نشان نميبينم !
* جهان فانيوباقي فداي شاهدوساقي !
كه سلطانيي عالم را طفيل عشق ميبينم .
* آن بوسه كه زاهدزپياش دست فراداشت
ازروي صفا برل ب پيمانه نهاديم !
درخرمن صد زاهد عاقل زندآتش
اين داغ كه ما بردل ديوانه نهاديم !
درخرقه ازاين بيش منافق نتوان بود
بنياد براين شيوه يرندانه نهاديم !
* خيز تاخرقه يصوفي به خرابات بريم
شطح وطامات به بازارخرافات بريم .
تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند
چنگ صبحي به در پيرمناجات بريم
ور نهددرره ما خارملامت زاهد
ازگلستان ش به زندان مكافات بريم !
لوده يخويش Ĥ شرم مان باد هم ازخرقه ي
گربدين فضل وهنر نام پكرامات پ بريم !
دربيابان هواگ مشدن آخرتاچند؟
ره بپرسيم مگر پيبه مهمات بريم !
قدروقت ارنشناسددل و كارينكند
بس خجالت كه ازاين حاصل اوقات بريم !
خاك كويتو ، به صحرايقيامت ، فردا
همه برفرق سر ازبهر مباهات بريم
كوس ناموس تو بركنگره يعرش زنيم
علم عشق تو بربام سماوات بريم !
* واعظ ! مكن نصيحت شوريده گان ، كه ما
باخاك كويدوست به فردوس ننگريم !
* بيا تاگل برافشانيم و ميدرساغراندازيم
فلك راسقف بشكافيم و طرح نو دراندازيم
شراب ارغوانيرا گلاب اندرقدح ريزيم
نسيم عطرگردان را شكردرمجمراندازيم !
اگرغم لشكرانگيزد كه خون عاشقان ريزد
من وساقي براوتازيم و بنيادش براندازيم !
چو دردست است روديخوش ، بزن مطرب سروديخوش
كه دست افشان غزل خوانيم و پاكوبان سراندازيم !
بهشت عدن اگرخواهي بياباما به ميخانه
كه ازپاي خم ات يك سر به حوض كوثر اندازيم !
يكي ازعقل ميلافد يكي طامات ميبافد
بيا كاين داوريهارا به پيش داور اندازيم !
* صوفي! بياكه خرقه يسالوس بركشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سركشيم
نذروفتوح صومعه دروجه مي نهيم
دلق ريا به آب خرابات بركشيم
بيرون جهيم سرخوش و ازبزم مدعي
غارت كنيم باده و شاهدبه بركشيم !
سر خدا كه در تتق غيب منزويست
مستانه اش نقاب زرخساره بركشيم !
عشرت كنيم ، ورنه به حسرت كشندمان
روزي كه رخت جان به سرايدگر كشيم !
فردا اگرنه روضه يرضوان به مادهند
غلمان زغرفه حورزجنت به دركشيم !
* مانگوئيم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه يكس سيه و دلق خود ازرق نكنيم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نكنيم .
* عاشق شو ارنه روزي كارجهان سرآيد
ناخوانده نقش مقصود ازكارگاه هستي.
* چو هرخبركه شنيدم رهيبه حيرت داشت
ازاين سپس من وساقيو وضع بيخبري !
* برو مي نوش و رنديورزو ترك زرق كن ايدل
كزاين بهتر عجب دارم طريقيگربياموزي .
* گرازآن آدمياني كه بهشت ات هوس است
عيش باآدمييچند پريزاده كني!
* به خلدم ، زاهدا دعوت مفرماي
كه اين سيب زنخ زان بوستان به !
مجا د له با مد عي ا ز طر ي ق با و ر ها ي خو د ا و :
=========
=========
* برو اي زاهد و بر دردكشان خرده مگير
كه ندادند جزاي ن تحفه به ما روز الس ت :
آن چه كردندبه پيمانه يما نوشيدي م
اگرازخمربهشت است گرازباده يمست .
* سهووخطاي بنده چوگيرنداعتبار
معناي عفوورحمت آمرزگار چيست ؟
* عيب رندان مكن ايزاهد پاكيزه سرشت !
كه گناه دگران برتونخواهندنوشت .
من اگرنيك ام اگربد ، توبروخودرابا ش!
هركسي آن درود عاقبت كار ك هكشت .
گرنهادت همه اين است ، زهي پاك نهاد!
ورسرشت ات همه اين است ، زهي نيك سرشت !
برعمل تكيه مكن خواجه ، كه در روز الست
توچه داني قل م صنع به نام ات چه نوشت ؟
نااميدم مكن ازسابقه ي لطف ازل :
توچه داني ك هپس پرده چه خوب است وچه زشت ؟
* برو اي زاهدو دعوت مكنم سوي بهشت
كه خدا خودزازل بهر بهشتم نسرشت !
منعم ازميمكن ايصوفيي صافي! چه كنم
گرخدا طينت مارا به مي صاف سرشت ؟
حافظا! لطف ح ق ار باتو عنايت دارد
باش فارغ ز غ م دوزخ وشاديي بهشت !
* مكن به نامه سياهي ملامت من مست :
كه آگه است كه تقدير برسرش چه نوشت ؟
* بيار باده ي گل گون ! كه پير ميكده ، دوش
بسي حديث غفورو رحيم و رحمان گفت !
* آن شد، ايخواجه ! كه درصومعه بازم بيني :
كار ما با ر خ ساقيو لب جام افتاد.
من زمسجد به خرابات نه خودافتادم ،
اينم از روز ازل حاصل فرجام افتاد.
چه كند كز پي دوران نرود چو ن پرگار
هركه در دايره ي گردش ايام افتاد؟
* ما و مي و، زاهدان و تقوا
تا يار سر كدا م دارد!
* دركارخانه ئيكه ره علم وعقل نيست
وهم ضعيف راي فضولي چراكند؟
* نصيب ماست بهشت . اي خداشناس ، برو
كه مستحق كرامت گناه كاران اند.
* هاتفي ازگوشه ي ميخانه ، دوش
گفت :پ ببخشند گنه ، ميبنوش !
پ لط ف الاهي بكند كارخويش
پ مژد هي رحمت برساند سروش .
پ عفو خدا بي شتر ازجرم ماست
پ نكت هي سربست ه چه داني؟ خموش !
پ اي ن خرد خام به ميخانه بر
پ تا مي لع ل آورد ش خوش به جوش !پ
* عيب ام مكن به رندي وبدنامي، اي فقي ه!
كاين بود سرنوش ت زديوان قسمت ام .
* هست اميدم كه عليرغم عدو، روز جزا
فيض عفوش ننهد بارگنه بردوش ام .
* نيست اميد صلاحي زفساد حافظ
چون كه تقديرچنين رفت چه تدبيركنم ؟
* برو اي زاهد وبر دردكشان خرده مگير!
كارفرماي قدر ميكنداين ، من چه كنم ؟
* ازنامه ي سياه نترسم ، كه روزحشر
بافيض لطف او صد ازاين نامه طيكنم !
* مكن دراين چمن ام سرزنش به خودروئي:
چنان كه پرورش ام ميدهند ميرويم .
* بارهاگفته ام وباردگرميگويم
كه :پ من دل شده اين ره نه به خود ميپويم .
پ درپس آينه طوطيصفت ام داشته اند
پ آن چه استاد ازل گفت بگو ميگويم .
پ م ناگرخارم اگرگل ، چمن آرائي هست
پ كه ازآن دست كه ميپروردم ميرويم !پ
* مكن به چشم حقارت نگاه درمن مست
كه نيست معصيت وزهد بيمشي تاو.
بهشت اگرچه نه جاي گناه كاران است
بيارباده كه مستظهرم به همت او!
بياكه دوش ، به مستي، سروش عالم غيب
نويد داد كه عام است فيض رحمت او
دلا طمع مبرازلطف بينهايت دوست
كه ميرسد همه را لطف بينهايت او!
* نصيب من چوخرابات كرده است الاه
دراين ميانه  بگو، زاهدا! مراچه گناه ؟
كسي كه درازل اش جام مي نصيب افتاد
چرا به حشر كنند اين گناه ازاو واخواه ؟
* بد رندان مگو ايشيخ و، هش دار
كه با حكم خدائي كينه داري!

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!