شیخ اشراق

بیرون دروازه شهر حلب با شیخ اشراق و دیگری از هم مسلکان میرفتیم. شیخ صحبت نیک میداشت و ما از دریای دانش او بهره میجستیم. در راه به چوپان ترکمانی بر خوردیم که با گله‌ای از گوسپند و بز در حرکت بود. شیخ را گفتیم که چه باشد بره‌ای بگیریم و به کباب تناول کنیم که دیریست طعامی ماکول دست نداده و راهی‌ دراز در پیش است و باید چیزی خورد. شیخ گفت مرا ده دینار است به شما میدهم بروید و بگیرید.

با چوپان بره‌ای را به ده دینار معامله ساختیم و آماده ذبح چهار پا میشدیم که به ناگاه ترکمان دیگری که شریک چوپان مینمود به تعاقب ما آمده و معترض بود که شریکم به نادانی‌ عمل کرده و بره ارزان داده و ده دینار بیش باید از برای آن دادن. گفتیم ما درویش فقیریم و جز آن ده دینار ما را وجه دیگر نیست. شریکت به ده دینار رضا شده پس تصمیم او را بپذیر و این حیوان بر ما حلال بنمای. ترکمان رضایت نمیداد و قصد فسخ معامله نموده بود.

شیخ اشراق ما را گفت که از او فاصله بگیریم و حیوان را نیز با خود ببریم تا او چوپان را مجاب سازد. پس ما چند ده قدمی‌ از آن دو دور گشتیم و به نظاره مشغول شدیم. شیخ لختی به صحبت با چوپان ترکمان گذراند ولی‌ چوپان کماکان معترض مینمود و فریاد میکرد. پس شیخ پشت به چوپان کرده و بسوی ما گام برداشتن نمود که به ناگاه آن ترکمان بازوی راست شیخ را بگرفتی تا رفتن او را مانع شود.

دست راست شیخ اشراق در این زمان به یکباره از کتف جدا گشتی و در دست ترکمان باقی‌ ماندی و خون بسیار از بدن مبارک او خارج شد. چوپان ترکمان به وحشت بازوی منفصل شده شیخ را بر زمین انداخت و دوان از آنجا دور شد. شیخ خم شده و دست خود را از زمین برداشته و به طرف ما روان شد. زمانیکه به ما رسید، دست راستش صحیح به جای خود بود و هیچ آثاری از انفصال باقی‌ نبود. در دست چپ او نیز دستاری بیش نبود.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!