دوای درد ما دیگر شراب ارغوانی نیست
چو صدر سینه ی ما را دگر همداستانی نیست.
عقاب عشق می خواهم که پر گیرم به شهبالش
به آنجا در سما تازم که خوشتر آسمانی نیست.
چه می ترسانییم امشب: رقیبان دون و خونریزند؛
برای گُرد این میدان دگر این پرسمانی نیست.
جهان جز انعکاس جلوه ای از جلوه هایش نیست
که پیش چشم بیداران همان هم خود جهانی نیست.
هزاران نوگل و لاله جهانت گلستان سازد
بخوان ای بلبل شیدا اگر چه گلستانی نیست.
بیا تا منزل جانان و از دنیا فراغت جو
که گردیدم همه آفاق و بهتر آستانی نیست.
جهانی نور می بارد ز مهر مهربانیها
که می گوید که این دوران زمان دلستانی نیست؟
دوازدهم دیماه 1387
اتاوا