روزي كه مدرنگرا شدم

سالها از روزي هائي كه خوندن و نوشتن رو ياد گرفتم ميگذره.اون زمونا ريز علي , چوپان دروغگو , كوكب خانم ,  روباه و كلاغ قهرمانان كتابهاي من بودند .ولي با گذشت زمان , ريز علي رو بعد از نجات دادن مسافرين قطار كتك زدند, ديگه از چوپان دروغگو خبري نيست و ايشان به قم رفتند و بعد از يك سري خواندن كتابهاي مذهبي مخصوص و دروس كلاهبرداري, ايشان راه دزدي را به خوبي فرا گرفته است و الان در حال چپاول خلق الله است.

كوكب خانم هم فمينيست شده است و تحصيلكي در دانشگاه ازاد كرده است و بعد از يك سفر به دوبي , به صف مدافعين از جراحي زيبائي پيوسته است.

روباه و كلاغ هم كه همپيمان شده اند و بيكران در بين ما ساده لوحان به زندگي خود ادامه ميدهند.در اين بين , تنها من و شما هستيم كه عوض نشده ايم و تنهامسير قبله را عوض كرده ايم.

تا اوايل ابتدائي , از كلاس و مدرسه خوشم ميومد.عاشق مشق نوشتن و ستاره گرفتن بودم اما همه چيز از چشمم افتاد زماني كه ان خانم معلم خواست كه شعر فلان شاعر را حفظ كنيم.از ان پس نه تنها از مدرسه بدم امد بلكه بچه شري هم شدم.

در ابتدائي , خارج از كلاس , هميشه كتابهاي تن تن و ميلو, استريكس و ابليكس , كميكهاي بتمن و تارزان در كيف مدرسه ام بود.اگر در جائي مشغول شيطوني نبودم , حتما يكي از اين كتابها را ميخواندم و خود را شريك ماجراهايشان ميكردم.

در اواخر ابتدائي هم مريد مجلات فكاهي هم شده بودم كه تنها خوش بودم به ديدن كاريكاتورهايشان و يا خواندن جوكهاي بالاي هجده سالشان.

هيچ وقت مطلبي ,خبري و يا داستاني كه بيشتر از يك صفحه و يا دو سه پاراگرافت بود را نميخواندم.افت داشت.در ان زمان ديگر دوازده سيزده ساله بودم و كلي ادعا ! فراري از درس و مدرسه , خروار خروار ناز و ادا!

در اواخر همين سالهاي ترش و شيرين بودم كه به وسيله دوستي ,  با داستانها و نوشتهاي نويسنده ترك , عزيز نسين اشنا شدم.

موخوره، مرض قند، خری که مدال گرفت، داماد سرخانه از داستانهاي مورد علاقه من از ايشان بود كه هنوز به كرات انان را ميخوانم و درود بر ايشان ميفرستم.

نوشتن چيزهاي بي سروته را از همين سن شروع كردم.منتها اول در مدرسه … روي ديوارهاي كلاسها و توالتها خزعبلات مينوشتم و مثل ديگران كمبودها و عصبانيتها را اينگونه خالي ميكردم.من نوشتن و به خصوص كنده كاري بر ميز و نيمكت را خيلي دوست داشتم.استادان بزرگي قبل از من منبت كاريهاي شاياني كرده بودند و هنوز ان جملات در كوچه ائي بن بست , در مغزم ريشه دارند.

سالهاي قبل از وقوع بالغيت , مادرم من را كلاس پيانو گذاشت و مادام كارولين هر هفته سه روز ميامد به خانه ما تا علاوه بر پيانو, زبان فرانسه را هم به من نشان دهد.پيانو در اتاق و دفتر پدرم بود و در يكي از ان روزهاي زرد, مجله ائي را گشودم كه از نويسندگان امريكائي صحبت ميكرد و از هر كدام, يك داستان كوتاه  هم چاپ شده بود تا خواننده ان را بخواند و احتمالا دست خالي از سر ان مقاله به داستان ديگري از ر اعتمادي نپرد.

كنجكاو شدم و بيشتر خواندم تا به ترومن كپوتي رسيدم.

داستاني از ايشان بود به نام بسته ناكاميهاي پگه تي !

معجزه شده بود…براي اولين بار بود كه بدون حاشيه رفتن وارد دنياي بزرگترها شده بودم…ديگر حوصله ام از خواندن سر نميرفت.بوي بريانتين و سيگار برگ از هر صفحه ائي ميامد و گوشم با جاز ميسيسيپي مورد نوازش قرار ميگرفت.با هر ورقي ,  ادم جديدي ميشناختم و چيز جديدي ياد ميگرفتم.

مجله را به اتاقم بردم و همچنان با بزرگاني ديگر,اشنا ميشدم.

ارنست همينگوي ,ارسكين كالدول,جان اشتاين بك , ويليام فالكنر, ويليام سارويان …

از ان زمان , وارد دنياي ناشناخته ائي شدم كه هنوز ان را كاملا كشف نكردم.مهم نبود…ديگه بزرگ شده بودم…

از زماني كه وارد دبيرستان شدم و تا ترك ايران , با تعداد بيشتري از اين نوسندگان مدرن اشنا شدم.به خصوص كه پدرم مدرن گرا بود و همچنان مخالف شكسپير و دشمن دوما ! پدرم در اين زمينه در من نفوذ داشته است و اين نفوذ كم رنگ شد در زماني كه به ايالات متحده امريكا مهاجرت كرديم.

در اين ميان و در اين زمان با ,  فرناندو ارابال , برتولت برشت , ژان پل سارتر هم اشنا شدم.سخت بود فهم نوشته هايشان ولي كلماتي را كه به كار ميبردند, مانند افيون بر من اثر ميكردند و هنوز در خماري,من را محصور كتاب هايشان ميكنند وقتي كه نوشته هايشان را مخوانم.

ايالات متحده اثراتي ديگر در من داشت… با ادبيات فارسي زبان , در انجا اشنا شدم.

علت دير اشنائي من با نويسندگان مدرن ايراني اين بود كه زود محو ادبيات مدرن غربي شدم و متاسفانه به نصيحتهاي پدرم گوش ندادم.

به هر حال خيلي هم دير نبود, زير بيست داشتم و هنوز به طور صد در صد, خون سبز رنگ امريكائي نداشتم.

اولين نويسندگاني كه وارد بلوار ادبياتي زندگيم شدن , اين بزرگان بودن : صادق هدايت , جمالزاده و چوبك , دهخدا , سيمين دانشور و مرحوم خسرو شاهاني…

در اين مدت تا به حال , همچنان مشغول شناختن نويسندگان ديگر ايراني هستم…كند ولي عميق…پر از انتقاد ولي روراست و ساده نويس.

اين كتابها بهم كمك كردن تا مقاله نويسي به فارسي را ياد بگيرم.از خوش نويسي دورم ولي داستان نويسي را سالهاست كه تجربه كرده ام.كوتاه اما واقعي.مدرن ولي خوش تركيب…اينجور نوشتن را دوست دارم.

كتابهاي چاپ شده بعد از انقلاب در ايران , شديدا سردرد بهم ميدهند.اين ملايان از عالم عالميان بيخبر , حتي به نوشتهاي سالهاي پيش هم رحم ندارند و به هر نوشته اي  ظالمانه چاقوي سانسور فرو ميكنند و ايراني را منزجر از خواندن ميكنند.

مدير مدرسه  , سووشون , خواجه تاجدار از اين قبيلند.

در اين روزها,  مشغول خواندن چند اثر از عباس پهلوان هستم…از خارجيها هم ,  يك سري اثر از كلر گالو ,  نيكولاس گريمالدي و ژان فرانسوا وزينا را مطالعه ميكنم.

هيچي بيشتر از خواندن , برايم لذت بخشتر نيست… هيچي بيشتر نوشتن  ,  برايم تسكين دهنده نيست.

ادبيات مسكن روح هاي پريشان است و ابي بر اتش غرور بي فرهنگي است.

اگر كتاب, داستان , نوشته خوبي خوانديد,ما عاشقان مدرنيسم را بيخبر نگذاريد.

چند روزي نخواهم بود.براي معاينه بيشتر و معالجه بهتر, به اسپانيا خواهم رفت.

 سال جديد ميلادي بر شما مبارك.با كوچيكترها مهربان باشيد و با بزرگترها دل رحم و صبور.

جاويد ايران و جاويد همه ايرانيان ايران دوست.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!