تو که در خیل حبیبان سر و نامی داری
راز آزادی گیتی به دو جامی داری
نخری کون و مکان را به دو لبخند نگار
تو که در جمع گدایان مقامی داری.
با همه فقر ز آبشخور مستان نوشی
از همه سیم تنان بختی و کامی داری.
کوکبی باش مر این زورق توفانزده را
تو که در عین بلا خاطر رامی داری.
ژاله از روی شقایق به تمنا پرسید:
“مگر از دلبر بنهفته پیامی داری؟”
تا سراپرده ی خورشید محبت چه رهی ست؟
ای که از مکتب مهرینه مرامی داری.
چهریا؛ ناله ی دل نغز و هویدا باید
خیز و پیش آر اگر طرفه کلامی داری.
بیستم بهمن ماه 1387
اتاوا