خسته از مظروفم و از ظرفها
خستهام از بارش این برفها
گرچه جان گاهی جوانی میکند
کار ما بگذشته از این حرفها
***
ذهنم به خواب میرود چونان که مغروقی
آرام و سنگین به زیر آب میرود
و در فرایند رفتن به عمق خواب
سوال بزرگ به پیشواز جواب میرود
***
اگر در پی منی، هان بدانای مرگ!
مرا توانی یافت بر قلههای سترگ
تک درختم تنها، نشسته در دل دشت
به خویش خواندهام همه توفان و تگرگ
***
زندگیام را مرور میکنم، به چه عالیست!
تشویش و دلهره در عین بی خیالیست
فکر کنم آخر به سیم آخر بزنم
آیا این همان بحران میانسالی ست؟!
ژانویه ۲۰۰۹