آینه

همه چیز از آن شب کذایی شروع شد, دستمال خونی را روی میز انداخته بود و روبروی آینه نشسته بود. به ترک بزرگی که از لبه آینه به پایین سرازیر شده و صورتش را به دو قسمت تقسیم کرده بود نگاه می کرد. پشت سرش , زیر صندلی پیانو نشسته بودم. هر وقت حس کنم دنیا دارد روی سرم خراب می شود می روم زیر صندلی پیانو. مشکیست و خیلی محکم, این را خیلی جدی می گویم. چند بار سعی کردم بشکانمش, خسته شده بودم از خودش و از این جعبه بزرگ که شب تا صبح پشتش می نشستم و به خیالم صداهایی از دل چوبیش در می آوردم که حال او را دگرگون می کرد. خیلی راحت می نشست کنار صندلی پیانو و گیلاس پشت گیلاس شراب می خورد, یعنی با شراب شروع می شد و با نوشتن هایش تمام می شد. چند شب پیش یک ورق دفتر یادداشتش را کندم, خط های کج و معوج روی صفحه بیشتر شبیه بازی بزرگانی بود که در رویاهایشان اسیر مانده بودند. چند خطش را روی کاغذ های خودم یادداشت کردم که بعدها بخوانم:

” همه چیز از آن شب کذایی شروع شد. آینه ترک برداشته بود, نمی دانم چرا. این روزها همه چیز انگار شکسته, هیچ چیز سالمی باقی نمانده, زمانی فکر می کردم فیلم و موسیقی نجاتم می دهند. این روزها هیچ در بساط نیست….”

بعد از این خطم ناخواناست. گاهی خط خودم را هم نمی توانم بخوانم, سردم است.

“بی خیال سرما, بی خیال این زندگی…اصلا سگ خورد.” اینها را بعد از اولین دفعه که برایم ساکسوفون زد گفت. صدای طلایی این ساز مثل نگاه او بود. شیدا…و ناگهان. اوج هایش انگار از جهان دیگر می آمد. چند شب پیش از آن مرد سرخ پوش می گفت, که صدایش ثانیه ثانیه موسیقی شب هایمان بود. چه بد کرد با ما..چه بد کرد آن مرد.چه بد.

__________________________

می خواست مشت بکوباند بر آینه روبرویش, مچ دستش را گرفتم. خون پاشید روی آینه و از روی دستش به پایین و روی بازویش سرازیر شد. دیر کرده بودم. خون بند نمی آمد. فکر کنم تمام خط های سبز و کبود روی دستش قطع شده بودند. گوشه اتاق تاریک بود, خیلی تاریک. آنقدر سیاه که میلیون ها شمع هم نمی توانست روشن نگاهش دارد. رفت همانجا نشست.

“ساکسوفون من رو بیار.”

دیشب آنقدر ساکسوفون زد تا از حال رفت. صبح که بیدارش کردم می گفت حالش بهتر است. می گفت تمام شده. هیچ نیست. خوشحال بودم. یعنی مدتها بود اینقدر خوشحال نشده نبودم.

__________________________

همه چیز از آن شب کذایی شروع شد, دستمال خونی را روی میز انداخته بود و روبروی آینه نشسته بود

خون پاشیده بود روی دیوار و خاطراتمان سرازیر بود روی سرخی شکسته آینه. ما هیچ بودیم. ما هیچ…جز

سبکی سرخ در میان تلالو ترک خورده روزگار.

__________________________

چند شب پیش یک ورق دفتر یادداشتم را کندم, خط های کج و معوج روی صفحه بیشتر شبیه بازی بزرگانی بود که در رویاهایشان اسیر مانده بودند. چند خطش را روی کاغذ های خودم یادداشت کردم که بعدها بخوانم:

” همه چیز از آن شب کذایی شروع شد. آینه ترک برداشته بود, نمی دانم چرا. این روزها همه چیز انگار شکسته, هیچ چیز سالمی باقی نمانده, زمانی فکر می کردم فیلم و موسیقی نجاتم می دهند. این روزها هیچ در بساط نیست….ما خیلی وقت است رفته ایم”

صبح که بیدارش کردم می گفت تمام شده. می گفت…حا..ش…تما…نیست.

کم کم در خود و در اطرافمان محو می شدیم.

خوشحال بودم, یعنی هیچ وقت اینقدر خوشحال نشده نبودم.

مرد سرخ پوش…کاش تو اینجا بودی.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!