منظره ای در مه

خواب نمی آید. خواب نمی آید. فقط اوست که کنار من اینجا نشسته. یاد گذشته ها را می کنیم. آن شب که زیر بارش برف بی امان خوابمان برد. نور بی رمق مرز ها که صدایمان می زد:

بیایید! بیایید! درخت اینجاست! اینجا همه چیز می روید. اینجا کسی نمی میرد. اینجا…ه

هرچه نزدیک تر می شدیم صدا و نور ضعیف تر می شد و ما بر زانو هایمان مشت می کوبیدیم که: سریع تر.جان مادرت سریع تر.

صدای شلیک تیرها و ناله های او -که نشان از بی نشانه های عمق وجودش,آنجا که کابوس ها ناپدید می شوند داشت- بامداد را در گوشم زمزمه می کرد که می خواند: در شب برفی بی امان زاده شدم…ه

تو چقدر زیبا بودی. نترس. نامت هرچه بود, دیگر حتی یادم نمی آید وقتی از بازویت خون جاری بود تار مویت کدام حرف را می ساخت.

النی من چاره ای نداشتم, به خدا وظیفه ام بود. باید شلیک می کردم. تو که نگفتی سیم خاردار ها بریده شده بودند.

این بود سهم تو از آزادی؟ گلوله ای که من…ه

عجیب است. آنقدر خوب یادم بود, آنقدر دقت کردم که این کلمات مدت ها در ذهنم حک شد:

النی! النی! چقدر منتظرم می مانی؟ کدام یکی از این فردا ها بر خواهی گشت؟ با سوختن اشک کدام شمع کدام مرد کدام پیر…ه

النی من پیر شده ام. تو خیلی وقت است رفته ای. یادت هست؟ چطور زندگی آن دو کودک را نابود کردی؟ همه اش موسیقی تو بود. شاید اگر تو نبودی الان آنها صحیح و سالم پیش پدرشان در برلین بودند. یادت هست؟ چند بار رویایش را دیدند. بعد تو آنجا نشسته بودی و فکر می کردی که اینها اصلا هیچوقت پدر نداشتند. اصلا مادرشان هرزه بوده…ه

النی من از کجا می دانستم آنها این کارها را با تو خواهد کرد؟ تویی که هجده سالت هم نبود.

بمب هایی که مثل اشک های من روی سارایوو می ریختند را یادت هست؟ فیلم سفید شده را یادت هست؟

فردا کی است؟ بعد این فردا ها چه روزی خواهد آمد؟ ابدیت کجاست؟ نشسته آنجا در مه, منتظر ما !

ببین دارد برایمان دست تکان می دهد.

النی من جواب رویاهایت را چه بدهم؟ اصلا دیگر چگونه به آن منظره خیره بمانم؟

منظره ای در مه

ساعت سه و نیم است. آذوقه مان را نرسانده اند و من هنوز کنج سایه ها گیر کرده ام و به تو فکر می کنم, تویی که هیچوقت نفهمیدی…ه

نفهمیدی و من را ول کردی به امان خدا و سیم خاردار ها را رد کردی…

به جان خودت اسلحه ام پر نبود. داشتم ادای شلیک کردن را برای رییس در میاوردم. اصلا هیچوقت به ذهنت رسیده چقدر دوستت داشتم؟ چقدر آنشب تو تشنه بودی و من خیالم به نوشتن این ها خوش بود؟

النی! روزگاری که گذشت من را شیفته خاکی کرد که خون تو بر آن جاری شد.

شیدایی در ساعت سه بامداد….آخر چرا نگفتی این ساعت می خواهی از مرز عبور کنی؟

خواب نمی آید. خواب نمی آید. فقط تو ای که اینجا کنار من نشسته ای. یاد گذشته ها را می کنیم. آن شب که زیر بارش برف بی امان خوابمان برد.

سیاه/سفید/سبز/زرد/سیاه/سرخ/سفید/سیب

سیب سیاه روی مرغزار سبز, خون سرخ روی آجرهای سفید را …سیب از آن دختری بود که همین چند ثاینه پیش گلوله ی نگهبان مرزی قلبش را سوراخ کرد

http://oraclenights.blogspot.com

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!