از لبم بشنو که همدم می رسد
پرتوش بنگر، دمادم می رسد
می رسد از دور بانگ یک رفیق
ای فراوان نکته از کم می رسد
چون سبکبالان گیتی، چون خیال
بی گمان از پیچ و از خم می رسد
تا رهایی بخشدم از وهم خویش
آن کسی کو داند این چم می رسد
ای پرستار دل بیمار من
آن که دردت گشته مرحم می رسد
ای که تنها مانده ای در تیره راه
رهنمای راه وهمغم می رسد
هان دل چشم انتظارم پیش تاز
آن که دل را شوید از غم می رسد
تا درخشی روشن همچون آینه
آفتابی خواهی؟ آن هم می رسد
ای کویر تشنه، ای چهری ببین
نرم باران و سپرغم می رسد
چَم : واژه کرمانچی است که برابر فن و حرفه و زرنگی و تردستی می نشید
هفته اردیبهشت ماه 1388
اتاوا