برخلاف تصور و توهم ایران– مرکزی اغلب ما، کشورمان اقلیمی کوچک است که قریب به یک درصد سطح خشکیهای زمین مساحت دارد، تقریباً یک درصد جمعیت انسانی در آن ساکن هستند و کمتر از یک درصد تولید ناخالص جهان را ایجاد میکند. از 75 میلیون ایرانی، حدود 45 درصد زیر سطح فقر زندگی می کنند و قریب به 30 درصد بزرگسالان بیسواد هستند. میزان بیکاری گسترده است و حدود 25 درصد کل نیروی کار و 50 درصد جوانان را شامل میشود. ایران از یکی از بالاترین میزان فرار مغزها در جهان، با مهاجرت بالغ بر 150 هزار تحصیل کرده دانشگاهی در سال، رنج میبرد. سرانه زایمان کشور حدود 6/1 درصد است که با احتساب 6/0 درصد مرگ و میر و 4/0 درصد مهاجرت، رشد جمعیت را در حد 6/0 درصد، یعنی نصف رشد متوسط جمعیت جهان، کنترل ساخته؛ اما رشد انفجاری دهه 1980 همچنان ایران را یکی از جوانترین کشورهای جهان می سازد، که نیمی از جمعیت آن کمتر از 25 سال عمر دارند.
درآمد سرانه ناخالص ایران (8500 دلار در سال) تقریباً معادل 85 درصد میزان متوسط جهانی است؛ که کشور را در کنار ممالکی مثل ترکیه و برزیل، در جمع ملل متوسط الحال جهان قرار میدهد. قریب به یک سوم درآمد سرانه و 90 درصد درآمد ارزی کشور از نفت و گاز طبیعی منشاء می گیرد، که لاجرم اقتصاد را بشدت وابسته آن ذخایر می سازد. ذخایر نفت خام ایران با سطح مصرف و صادرات کنونی، حدود 90 سال دیگر به اتمام خواهد رسید. بخاطر طبیعت خشک و ناسازگار، تنها 10 درصد زمینهای کشور قابل زراعت هستند و بخش کشاورزی با وجود اشتغال 30 درصد از نیروی کار، تنها 11 درصد تولید سرانه را حاصل می نماید. لاجرم، ایران حدود یک سوم محصولات غذایی مورد نیاز خود را وارد می سازد.
حکومتهای ایران معمولاً ناپایدار و کم عمرند. در مقایسه با رژیم های متکاملی مانند انگلستان و آمریکا که قریب به 300 سال عمر بی وقفه دارند، حکومتهای ایران در قرن بیستم چهار بار ساقط شده اند. در مجموع، ایران قریب به 25 سال از قرن گذشته را در موقعیتهای دشوار جنگی یا انقلابی گذراند، که موجب هلاکت و معلولیت میلیونها انسان گردید. در مقایسه، در همان دوره صدساله، ایران کمتر از 20 سال را در شرایط آزاد و دمکراتیک بسر برده است. کشورهای همسایه نیز مجموعه ای نا آرام و بی ثبات را تشکیل می دهند؛ که اغلب حکومتهایشان کمتر از 20 سال عمر دارند و همگی در 25 سال اخیر درگیر کودتای نظامی، جنگ داخلی یا انقلاب بوده اند. در مقیاس جنگ و بحران، منطقه فلات ایران از تمام مناطق دیگر جهان بجز آفریقای مرکزی، خطرناکتر است!
ایران مانند هر کشور دیگری با دسته ای از چالش های عمومی و اختصاصی روبروست. نیمی از این مشکلات گریبانگیر هر حکومت ایرانی در قرن بیست و یکم خواهد بود، ولی نیمه دیگر بیشتر مختص شکل ناهنجار رژیم جمهوری اسلامی است. اعظم چالش ها ریشه های درونی و بنیانی دارند، اما نیروهای خارجی نیز عامل و منشاء دسته ای مهم از مخاطرات سیاسی و نظامی اند.
در زمینه جمعیتی، مهمترین مسئله اشتغال جوانان است که گریبانگیر اغلب دول جهان سوم می باشد. اقتصاد ایران در حال حاضر از عهده اشتغال زایی برای نیمی از جوانان برنمی آید. متاسفانه کثیری از ایشان هم بهترین سالهای جوانی و نیروی فکری و جسمی خود را مصروف کسب مدارک دانشگاهی یا درجات دینی کرده اند، که برای مشاغل سنتی و تولیدی مناسب نمی باشد. بیکاری و سرخوردگی جوانان به نوبه خود به جرایم، فحشا، اعتیاد مواد مخدر و لاجرم اعتراضات سیاسی و اجتماعی، منجر می گردد.
در بُعد اقتصادی، فقر و بیسوادی همچنان گریبانگیر کشور است. اختلاف طبقاتی به همراه تعداد ولگردان، دزدان و گدایان در حال افزایش است. قیمت کالاهای مصرفی و مسکن در تهران عملاً به سطح دنیای غرب رسیده، در حالیکه قدرت خرید عامه تنها یک پنجم آنست. کمبود زمین زراعی و ناچیزی ذخایر آب موجبات فقر روستایی را فراهم می آورد. کمبود سرمایه گذاری صنعتی، فرار پولها و مغزها، و سوء مدیریت دولتی به بازده پایین تولیدی منجر گردیده است. جلب سرمایه گذاری خارجی در شرایط فعلی سیاسی نامحتمل است و روند تحریم های اقتصادی نیز بر فقر عمومی و تورم قیمتها می افزاید.
از جهت فرهنگی، ایران از آغاز قرن بیستم دچار معضل گردیده است، که ناشی از اختلاط عناصر شرقی و غربی می باشد. پیامد ناگزیر آن اختلاط، گسلی عظیم در روحیه فردی، اجتماعی و حتی حکومتی ایران بوجود آورده و آنرا کاملاً دو شخصیتی نموده است. تلاش عنصر ثروتمند و مادیگرای غربی نتوانست اکثر جمعیت ایران را در سالهای 1906 تا 1979 به شکل اروپایی مبدل سازد؛ و اقتدار عقیدتی و آرمانی عنصر شرقی هم از برگرداندن کشور به شرایط سنتی و اسلامی عاجز مانده است. اگر چه تلاشهایی در جهت امتزاج و همزیستی ایندو فرهنگ و شخصیت انجام گرفته، اما متاسفانه اندیشه و عزم غالب در جهت حذف یکی توسط دیگری بوده است. در سالهای اخیر نیز، تضاد و تقابل فرهنگی میان عقیده شرعی و عرف غربی نه تنها توسط تلقین و تکرار در مدارس کاهش نیافته، بلکه به حد خنده (یا گریه) آوری رسیده است. ایران در عنوان و ظاهر کشوری اسلامی است اما در عمل، میزان مصرف مشروب الکلی و روابط بی بند و بار جنسی در تهران، قابل مقایسه با کشورهای غربی می باشد!
از لحاظ اجتماعی و حکومتی، تمرکز قدرت سیاسی و سرکوب آزادیهای اجتماعی در ایران بصورتی مستبدانه ادامه دارد. این روش حکومتی که البته در قرن نوزدهم کارساز بود، در قرن بیستم و با رشد دانش، ثروت و جمعیت شهری، چندین بار مورد هجوم و تبدیل قرار گرفت؛ که متاسفانه جملگی ناموفق بودند. هر بار، شکل جدیدی از حاکمیت استبدادی بعد از دوره ای کوتاه از آزادی و رقابت سیاسی به قدرت رسید و عامه مردم را از داشتن حق رای، آزادی عقیده و فعالیت سیاسی محروم نمود. فشار این حکومتهای بسته هم به نوبه خود منجر به رفتار ضد اجتماعی مردم، از قبیل فساد مالی، جرایم خرد و کلان و بی تفاوتی عمومی و تخریبی گردیده است.
در زمینه سیاست خارجی، تضاد و تقابل با قدرتهای بین المللی و کشورهای همسایه، ایران را در قرن بیستم چندین بار در معرض تاخت و تاز لشکرهای بیگانه قرار داد. این خطر همچنان باقی است؛ بخصوص که همسایگان ایران بی ثبات هستند، دولتهای مقتدر غربی به ذخایر نفت منطقه محتاج می باشند، و درآمد نفت موجب انباشته شدن بی نظیر سلاح و تجهیزات نظامی در خلیج فارس گردیده است. متاسفانه با وجود اشغال دو کشور همسایه توسط اتحادی غربی برهبری آمریکا، برخورد دولت ایران با مسایل خارجی همچنان عقیدتی وانحصارطلبانه می باشد. گسترش این تضاد و تقابل می تواند مجدداً منجر به رویارویی مستقیم ایران با نیروهای نظامی بیگانه گردد و حتی فجایع قرن بیستم را تکرار نماید.
استمرار جمهوری اسلامی یکی از احتمالات آینده است. مذهب تشیع (پس از زبان فارسی) بارزترین وجه مشترک مردم ایران است. شکل حکومتی جمهوری نیز از لحاظ تاریخی بسیار پایدار می باشد. پس چه دلیلی برای عدم انطباق جمهوری اسلامی با شرایط ایران وجود دارد؟ اول آنکه، از جمهوریت تنها اسم و ظاهر آن موجود است و در حقیقت، رژیم کنونی یک استبداد بسته عقیدتی است. شکل استبدادی حکومت هم به عامه مردم خدمت نمیکند، بلکه آنان را خادم سیادت و سلطه خود می سازد. لاجرم با گذشت زمان، حاکمان مستبد بیشتر و پیشتر از نیازهای جامعه و واقعیات زندگی اجتماعی دور می شوند و در برابر مخدومین نافرمان، دست به سرکوب و آزار می زنند. دوم اینکه، اسلام و خرافات هزار ساله تشیع، اگر چه عاملی مهییج برای انقلاب و شورش بوده است، اما توانایی هدایت و راه گشایی در شرایط جهان مدرن را ندارد! دستورات خشک مذهبی عامه مردم را از شرکت فعالانه و خلاقانه در امور اجتماعی باز میدارد، و خرافات شیعی ذهن جوانان را مضطرب و بیمار می سازد. انحصار طلبی و بیگانه ستیزی دین اسلام نیز کشور را رویاروی جهان غیر مسلمان و حتی همسایگان دیگر مذهب مسلمان قرار میدهد.
اگر بخاطر ثروت باد آورده نفت و گاز نبود؛ ولایت مطلقه فقیه، ایران را به مسیری مشابه و ذلتی معادل کشور افغانستان می کشاند. تنها پول بی زحمت نفت است که به حکومت ایران اجازه داده تا در نهایت بی برنامگی، بیفکری و بی پروایی به اعمال و رفتاری دست زند که هر حاکمیت و هر کشور دیگری را تا بحال صد باره به خاک سیاه نشانده بود.
بخاطر همسایگی با ایران و اشتراک در مرزهای شمالی، افکار کمونیستی و روش رادیکال دیکتاتوری عقیدتی از همان ابتدای قرن بیستم وارد ایران شدند. در طول انقلاب مشروطه (توسط امثال حیدرعمواوغلی) سلطنت رضا شاه (توسط گروه ارانی)، جنگ دوم جهانی (بواسطه حزب توده) و دوران حکومت شاه (بکمک چریکهای فدایی و مجاهد) مرام کمونیستی شکل غالب مخالفت سیاسی رادیکال گردید. افکار و رفتار آن مسلک سیادت طلب، که خواستار برپایی جامعه ای بسته، دیکتاتوری طبقه مستضعف و منازعه ای بی امان با جهان سرمایه داری بود؛ در ایران بعد از انقلاب، بشدت گروه حاکم اسلامی را هم متاثر و متحول نمود. چنانکه، اولین دولت خمینی (مهندس بازرگان) لیبرال و آزادیخواه بود؛ ولی بسرعت توسط عوامل تندرو جایگزین گردید.
برخلاف اسم و ظاهرش، از لحاظ ساختار و عملکرد، جمهوری اسلامی تفاوت بنیانی با جمهوری شوروی ندارد؛ جز آنکه بهانه ایدولوژیک برای تثبیت استبداد عقیدتی از کمونیسم به تشیع مبدل گردیده. هر دو رژیم آغاز انقلابی بیرحمانه و خونینی داشته اند، با همان جنگ داخلی دهشتناک و همان اعدام های دستجمعی. هر دو طی جنگی طولانی علیه دشمنی خارجی آبدیده شده، علم و کتل شهدا را بهانه دیکتاتوری و استیلای خود ساختند. همان سرکوب کامل افکار و عقاید مخالف، همان سازمان امنیتی مخوف و ناپیدا، همان دخالت کامل طبقه حاکم عقیدتی (روحانی یا کمونیست) در تمام شئون زندگی اجتماعی، همان نارضایتی عمومی ولی سرپوشیده مردم و همان ضدیت آشتی ناپذیر با جهان غرب، بر این هر دو مثال تاریخی حکمفرماست!
حتی در ابعاد فرهنگی و عقیدتی هم تشابه این دو پدیده تاریخی فزاینده است. در شوروی، کمونیسم مذهب رسمی بود و مانند دینی الهی از گهواره تا گور تبلیغ می شد. خدایش پرولتاریا نام داشت، پیامبرانش مارکس و لنین بودند و صحرای کربلایش در نبرد استالینگراد. حتی کمونیسم شوروی برعکس مذاهب قدیم، بخود ظاهری “علمی” و اثباتی میداد؛ اما در واقع استبدادی عقیدتی بود که گروهی کوچک و فرصت طلب را به نحوی غیر قابل انعطاف و با زور سرکوب، بر جامعه ای عموماً ناراضی حاکم می ساخت. جالب آنکه، همانند جاذبه شوروی برای جنبشهای آزادیبخش کشورهای جهان سوم، ایران هم از دور دل ساده باوران جوامع اسلامی را میرباید؛ و روشنفکران مذهبی آنرا در مواجهه با انزجار مردم ایران از جمهوری اسلامی، متحیر میسازد! سرنوشتی مشابه سقوط شوروی بسیار محتمل می باشد.