خاطرات نوش آفرین مادر «رضا خان(١)»

رضا در ۲۴ اسفند  ۱۲۵۵  ه.ش  در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد . شوهرم عباسعلی معروف به داداش بیک، افسر قزاق سوادکوه بود.  من  نوش‌آفرین مهاجری از گرجستان بودم ولی از اهل تهران و تا مرگ داداش بیک ساکن آلاشت بودم. مرگ شوهرم در چهل روزگی تولد رضا اتفاق اوفتد، اختلافات خانوادگی زیاد موجب شد که من  تصمیم به عزیمت به تهران بگیرم. لذا پس از مدتی  رضا که نوزاد شش ماهه بود  را برداشتم و راه تهران را در پیش گرفتم. در این سفر رضای نوزاد در راه سخت میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و همسفران وی را مرده اعلام کردند. بنابراین او را از من جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا رضا مجددا جانی بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند. رضا و من در محله سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی می‌کردیم.  و در خانه برادرم  ساکن شدیم. رضا دوران کودکی و نوجوانی خود را زیر نظر دایی‌اش ـ که خیاط قزاقخانه بود ـ سپری کرد و به توصیه و وساطت او ،‌در سن چهارده ، پانزده سالگی وارد بریگاد قزاق شد و به عنوان نظامی ساده، مشغول به کار گردید.

نخستین منصب رضا در قزاقخانه، سمت وکیل باشی «گروهان شصت تیر» بود که بعدها به فرماندهی آن رسید و به «رضا خان شصت تیر» شهرت یافت. او در این زمان، به رسم جاهل‌ها و بزن‌بهادرها ، با بستن گذرها، قمه‌کشی می‌کرد و به خودنمایی می‌پرداخت. توانایی و تنومندی جسمانی و سخت‌گیری و تحمل شدید  در انجام مأموریت‌های نظامی اندک اندک درنظر برخی صاحب منصبان و متنفذان ، او را از دیگران متمایز کرد. از جمله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما ـ که از شاهزادگان بنام و قدرتمند ننگ اور قاجاری بود‌ـ به او توجه تمام نشان داد و مسؤولیت اسلحه جدیدش ـ مسلسل ماکسیم ـ را به او سپرد. از این رو ، رضا خان در میان خانواده فرمانفرما، «رضا ماکسیم» نیز نام گرفت. پس از این، رضا  به مرور مراتب ترقی را طی کرد و در انجام مأموریت‌های مختلف، همچون سرکوب نهضت آزادی‌خواهانه میرزا کوچک خان در گیلان، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. زندگی رضا خان تا میانسالی در بی‌سواد ی گذشت و حتی پس از آن که خواندن آموخت، در نوشتن کلمات و عبارات ، دچار اشتباهات زیای می‌شد. رضا  ترقی خود را مدیون حمایت صاحبان ثروت و قدرت، انضباط خشک نطامی و قساوت و بی‌رحمی خود میدانست؛ ‌اما از معلومات شایان و تفکر نظامی چندان بهره‌ای نداشت. با این همه ، به دلایل متعدد، مورد توجه انگلیسی‌ها قرار گرفت و سرانجام یک ژنرال بریتانیایی به نام «ادموند ایرونساید» ضمن دیدار و گفت‌وگویی که با او داشت، وی را شایشته اجرای طرح کودتایی یافت که نافع کشورش در ایران و شبه قاره هند را تأمین می‌کرد.

رضا  بعدها نزد بعضی از بزرگان اعتراف کرد که انگلیسی‌ها او را سرکار آوردند؛‌ اما او انگیزه‌اش را از اقدام به کودتا، ‌وطن‌خواهی خود قلمداد کرد. این کودتا در ۳ اسفند ماه سال ۱۲۹۹ ه.ش . به وقوع پیوست و رضا  در اعلامیه مشهوری که با عنوان «حکم می‌کنم» منتشر کرد،،‌خود را رییس کل قوا خواند و پس از اندکی، از سوی « احمد شاه قاجار» با لقب « سردار سپه» به بالاترین درجه نظامی (سردار سپهی) دست یافت.

رضا  سردار سپه در کابینه کودتا به نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی ـ عامل انگلیسی‌ها ـ ‌عهده‌دار پست وزارت جنگ شد و این منصب را در دولت‌های دیگر نیز در قبضه قدرت خود گرفت، و با ادغام یگان‌های متفرق نظامی قشون متحدالشکلی به وجود آورد و به مرور از این طریق، زمینه‌ نفوذ و استیلای خود را در امور سیاسی و اجرایی کشور فراهم ساخت.

این جریان موجب اعتراض جناح اقلیت مجلس و برخی از روزنامه‌نگاران شد؛ اما مخالفت اقلیت مجلس  مدرس به جایی نرسید و قتل و ضرب و شتم و تهدید کسانی همچون «میرزاده عشقی» ، شاعر جوان ، «حسین صبا» مدیر روزنامه ستاره ، «ملک‌الشعراق بهار» نماینده مجلس ، تقریبا صدای معترضان را خاموش کرد. سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ و قدرت حاکمان محلی اقدام نمود و شماری از آنان را به مرکز جلب کرد یا از میان برداشت تا در آینده نیروی مخالفی در داخل کشور نداشته باشد. در این اوضاع و احوال،(در آبان ۱۳۰۲) تصمیم احمد شاه برای رفتن به فرنگ، زمینه ریاست وزرایی سردار سپه را آماده کرد.

رضا  سردار سپه، رییس الوزراء، که از این پس هیچ گونه مقام و قدرتی را مانع پیشرفت خود نمی‌دید، با اتخاذ ترفندهای خاص و با استفاده از موقعیت اجتماعی و سیاسی موجود، تحت حمایت نامرئی آورندگانش و یاری اطرافیان خود، پله پله نردبان ترقی را پیمود تا سرانجام به حکمرانی قاجاریه پایان داد و مقام سلطنت را در (۲۳ آذر ۱۳۰۴) به دست آورد.  و رسما به عنوان پادشاه ایران و در  (۴ اردیبهشت ۱۳۰۵)با رعایت تشریفات ویژه تاجگذاری کرد  . بدین ترتیب، رضا  به دوره سوم زندگانی خود گام گذاشت. این دوره نسبتا طولانی که تا شهریور ۱۳۲۰ تداوم یافت، عصر رضا شاهی، از سیاست‌های فردی،‌ اخلاق تندروانه او  چالش روحانیت و شاه را به وجود آورد. در همه این اعمال، فرنگی مآبی، رنگی آشکار داشت و چون با ایران گرایی و باستان ستایی همراه بود، به تقلید و انفعال و خود بزرگ‌بینی منجر شد.

متأسفانه خلق و خوی دیکتاتوری رضا,  مجال و امکان شکوفایی علمی و فرهنگی فراخور عصر را هم از مؤسسه ‌های تازه تأسیس گرفت و نهادهای مدنی ـ چون مجلس و دولت ـ را از انجام وظایف فانونی‌شان بازداشت. آنچه چشم‌گیر‌تر از هر پدیده‌ای این دوره را از ماقبل آن متمایز می‌کند، آبادانی شهرها و عمران راه ‌ها بود که البته این توسعه ظاهری هم فقط به گسترش شهرنشینی انجامید و نه تنها به صنعت و تجارت رونقی نداد؛‌ بلکه اقتصاد کشاورزی و دامداری سنتی ایران را هم ضایع کرد.

در دوران بیست ساله حکومت رضا ، بدبینی و خود رأیی روز افزون او که معمولا با خشم و کینه‌جویی همراه بود، نه تنها مخالفان را به دام زندان و کام مرگ انداخت؛ که حتی کسانی چون داور، تیمورتاش،‌ فروغی و … را ـ که از یاران و یاریگران او بودند ـ بی‌نصیب نگذاشت. مجموع این اعمال که ناشی از اراده ملوکانه رضا بود، به مرور تحمل موافق و مخالف را به آخر رساند و به همین دلیل، با ورود متفقین به ایران، به اندک مدتی رژیم رضا خانی از هم پاشید و تبعیدش به جزیره‌ای دور از ایران، با خوشحالی مردم مواجه شد.

دوره چهارم و آخرین مرحله زندگی او ، از تبعید تا مرگ است. 

بهانه ظاهری و تا حدی جدی متفقین در ورود به ایران ،‌حضور پرشمار و چشمگیر آلمانی‌ها در کشور بود. در جریان جنگ جهانی دوم، خوشحالی مردم و دولت ایران از پیروزی آلمان‌ها بر روس و انگلیس، به نوعی آلمان دوستی و‌ آلمان گرایی دولت ایران جلوه کرد و این امر با منافع متفقین سازگار نبود. در نتیجه، در ساعت چها ر روز ۳ شهریور سال ۱۳۲۰، سفیران کشور انگلیس و شوروی طی یادداشت‌های جداگانه‌ای، اعلام کردند که ارتش‌های کشورهای متبوعشان وارد خاک ایران شده‌اند. رضا شاه دچار هراس شد و برای حفظ ظاهر ، ستاد جنگی تشکیل داد. این تساد در روز ۴ شهریور، اولین و آخرین اعلامیه‌ جنگی خود را که در آن از مردم! خواسته شده بود در مقابل قوای متجاوز ایستادگی کنند ، منتشر کرد. روز ۵ شهریور ماه، دولت منصور استعفا کرد و فروغی با پشت‌گرمی و هدایت انگلیسی‌ها مأمور تشکیل کابینه شد.

روز ۶ شهریور دولت به عنوان پیروی از نیات صلح‌جویانه رضا !‌دستور ترک مقاومت نیروهای نظامی را صادر کرد. نا گفته نماند که پیش از صدور این دستور، فرماندهان نظامی واحدهای خود را ترک کرده و به تهران گریخته بودند. به این ترتیب، پادگان‌ها از سربازان و نظامیان خالی شد و بسیاری از سلاح‌ها به دست ایلات و عشایر افتاد و سربازان پیاده و پراکنده و گرسنه و تشنه، راهی شهر و دیار خود شدند. این سرانجام ارتشی بود که رضا  به وجود آورد و ایجاد آن، بخش‌های هنگفتی از در‌آمد کشور را بلعید. از این روز تا ۲۵ شهریور ، ـ یعنی قبل از ورود متفقین به تهران ـ وقایع ریز و درشت دیگری به وقوع پیوست تا آن که رضا  با توصیه و الزام سفارت انگلیس، از سلطنت کناره‌گیری کرد و متن استعفانامه‌اش را محمدعلی فروغی نوشت و به جای او خواند.

رضا  در مسیر خروج از ایران در اصفهان همه اموال منقول و غیر منقول خود را که طی بیست سال ،‌به زور و تهدید از صاحبان آنها گرفته بود، به فرزند و جانشین خود بخشید و روز ۵ مهر ماه وارد بندرعباس شد، و به اتفاق خانواده خود، به وسیله یک کشتی باری، آب‌های ایران را ترک کرد. اما به جای هند، انگلیسی‌ها ، او و همراهانش را به افریقای جنوبی بردند و در جزیره «موریس» پیاده کردند. در این جریان هم موضوع حمل جواهرات سلطنتی به وسیله رضا  به خارج ، مورد توجه محافل داخلی و خارجی قرار گرفت و برخی نمایندگان مجلس، به این موضوع پرداختند. جزیره موریس جای مناسبی برای رضا  نبود، به همین دلیل، پس ازمدتی در نتیجه اقدامات فراوان پسرش به یوهانسبورگ که موقعیت و آب و هوای مناسب‌تری داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز ۴ مرداد ماه ۱۳۲۳ خسته و شکسته، خود را به دست مرگ سپرد و به آنچه کرده بود، گرفتار گشت.
 
در قسمت بعدی از تعداد زنان و بچه های رسمی او برایتان تعریف میکنم.

ایران احتیاج به شاه الله هان نوکر یا خر خمینی پرستان حزب الله ندارد.
«مرحم زخم ایران و ایرانیان ازادی است» 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!