اولین انتخابات بعد از انقلاب 12 فروردین سال 1358 بود. چقدر بازار بحث های سیاسی داغ بود. جزو کسانی بودم که جدل میکردم که، این انتخابات غلط است، اصلاً سئوال انتخابات غلط است. سئوال این بود: – جمهوری اسلامی آری یا نه؟
خب اگر من با جمهوری اسلامی موافق نبودم چه؟ معنایش این بود که، پس طرفدار نظام شاهنشاهی هستی. در آن موقع و آن حال و هوا این یعنی کفر، یعنی طرد شدن، یعنی پایمال کردن خون شهدا، یعنی قبول نداشتن انقلاب.
ولی اگر میخواستی بگی که: – انقلاب را قبول دارم و نظام شاهنشاهی را هم دیگر بر نمیتابم، ولی با حکومتی به نام جمهوری اسلامی هم موافق نیستم. بلکه میخواهم به نظامی رای دهم به نام، «جمهوری ایران». نه اسلامی و نه شاهنشاهی. میگفتند: نه چنین چیزی نمیشود، فقط یک انتخاب است جمهوری اسلامی آری یا نه. در آن رای گیری شرکت نکردم و «رای ندادم» (از این به بعد برای اختصار و خلاصه گویی، بجای فعل «رای دادن» خواهم گفت «دادن»)
بعد از آن تاریخ هم دیگر «ندادم» چون فکر میکردم در جایی که اصلاً اصول دموکراتیک «دادن» اجرا نمیشود من هم «نمیدم» اصلاً «دادن» چیز خوبی نیست، آن هم به آخوندها. البته آخوندها و شبه آخوندها و خیلی از گروهای سیاسی و تعداد زیادی از روشنفکران «دادند». ولی من مصرانه و با جد و تلاش «ندادم». نه به نمایندگان مجلس «دادم» و نه به هیچ رییس جمهوری. به نمایندگان شوراهای شهر و روستا هم «ندادم». چهار سال پیش هم «ندادم»، چون اصلاً در این رژیم به هیچ کس نمیخواهم «بدهم». چهار سال پیش خانم شیرین عبادی، اکبر گنجی، مهرانگیز کار، عباس میلانی… و خیلی از آدمهای استخون دار هم گفتند: «ما نمیدهیم، شما هم ندهید» یکی از کسانی که عقلش رسید و گفت «ندادن» اشتباه است «بدهید»، مسعود بهنود بود. با این حال من باز هم «ندادم» و خیلی های دیگر هم «ندادند» تا اینکه «محمود» شد رییس جمهور ایران.
حالا چهار سال گذشته. محمود کاری کرد که مهرانگیز کار، عباس میلانی و… خیلی های دیگری که با «دادن» به این رژیم مخالف بودند و «دادن» را تحریم کرده بودند، همه میخواهند «بدن». من هم همینطور، با تمام وجودم میخوام «بدم». حتی رفتن به ایران را که معمولاً در ایام عید نوروز بود را به تعویق انداختم که قبل از مراسم همگانی «دادن» در ایران باشم و «بدم» با تمام صحت عقل و با پای خودم دارم میرم به ایران تا در مراسم «دادن» شرکت کنم. و اعلام میکنم که نه کسی من را تهدید کرده و نه اجباری در کار است. بلیط هم گرفتهام، زوریخ – تهران و رفتن به شعب «دادن». میخوام «بدم» و فریاد میکنم که میخوام «بدم»، آنهم به یک آخوند 72 ساله. دیگران را هم تشویق میکنم که «بدید».
«محمود» چه کردی با ما؟ 30 سال تلاش و مبارزه کردم که «ندم». 22 خرداد 1388 روز فراموش نشدنی خواهد بود برای من که برای اولین بار «میدم». میدونم درد داره، میدونم سخته، میدونم پیش وجدان خودم شرمنده میشم، ولی با عزمی راسخ دارم میرم که به یک آخوند «بدم» که بیشتر از این «محمود» نگایدم.