“توبهٔ نصوح” که مفهومی قرآنی است (سوره تحریم آیهٔ ۸) در مثنوی به زیباترین وجهی در قالب یک داستان عبرت انگیز به تصویر کشیده شده است. نصوح مردی است خوش چهره که صورتی به سان رخسار زنان دارد. او مردی خود را پنهان میکند و در حمام زنانه دلاکی کرده و از این راه شهوت رانی می نماید. بارها از این کار خود توبه کرده ولی مجددا به وسوسهء نفس گرفتار شده و کارش را از سر میگیرد. روزی از روزها که دختر شاه در حمام بوده است جواهر خودرا گم می کند. در حمام را می بندند و ابتدا میان رختها را جستجو کرده و چون گوهر را نمی یابند شروع به تفتیش بدنی زنان می کنند. یکی پس از دیگری زنان را عریان کرده و کاملا جستجو می کنند ولی باز هم جواهرپیدا نمی شود. نصوح می داند که هر لحظه ممکن است نوبت به او برسد و آبرویش رفته و رسوای خاص و عام شود. این ترس سبب می شود که انقلابی دردرونش ایجاد شود و آتش ندامت در جانش افتد و خالصانه به درگاه خدا رود و این بار توبهء واقعی کند. سرانجام نوبت به تفتیش نصوح می رسد ولی همین که نام او را صدا می زنند او نقش زمین شده و بیهوش می شود. در همین حین گوهر گمشده پیدا می گردد. نصوح را به حال می آوردند و از او دلجویی می کنند و می خواهند که کارش را ادامه دهد ولی این بار توبهء او “توبهء نصوح” است.
من گمان می کنم آن ایرانیانی که چهار سال پیش رای ندادند و یا به دولت فعلی رای دادند یک توبهء نصوح به خود و هموطنان خود و نیز به خدایشان بدهکارند چرا که خواسته یا ناخواسته باعث روی کار آمدن دولتی شدند که مملکت را به سمت ناپایداری عجیبی برده است. حال مائیم و آزمونی دیگر که چاره ای نداریم جز آنکه از آن سربلند بیرون آییم. همه باید رای دهیم. اما به چه کسی؟
مدتها با خودم کلنجار می رفتم که از بین آقایان کروبی و موسوی کاندیدای خود را انتخاب کنم. کروبی را از نظر کار ستادی می پسندم. او از چهار سال پیش خط خود را مشخص ساخت. حزبش را تاسیس کرد. یارانش را برگزید روزنامه اش را منتشر کرد و شروع به یک کار سیستماتیک حزبی نمود. حتی اگر زورش می رسید تلویزیون خصوصی هم راه می انداخت. از این نظر او از تمامی کاندیداهای دیگر جلوتر است. تیم مشاوران او هم وزین و در خور اعتنا است ولی کروبی چیزی را کم دارد که از نظر من مهمترین فاکتور لازمهء یک رهبر است: او کاریزمای یک مدیر را ندارد.
از آن طرف آقای موسوی کار ستادی خود را دیر شروع کرد و در ابتدا هم آهنگ کندی از پیشرقت در آن دیده می شد که بر نگرانی من و خیلی های دیگر دامن میزد. البته کم کم این حرکت شتاب بیشتری پیدا کرد و جهت گیری مناسبی را هم در تبلیغات انتخاباتی برگزید که رفته رفته اعتماد عمومی را جلب نمود. برای من اما همچنان انتخاب سخت بود تا اینکه میتینگ انتخاباتی موج سوم را مشاهده کردم. در سالن سر پوشیده ورزشگاه آزادی تهران که حد اکثر گنجایش ۱۲۰۰۰ نفر را دارا است ۱۷۰۰۰ نفر جمع شده بودند تا از موسوی حمایت کنند. اولین چیزی که به وضوح به چشم میخورد محبوبیت بی نظیر آقای خاتمی بود که با شدت هر چه تمام تر خودنمایی میکرد. زمانیکه خاتمی جهت سخنرانی کوتاه خود به جایگاه دعوت شد چنان شور و شوقی در جمعیت به وجود آمد که واقعا تامل برانگیز بود. جایگاه خاتمی نزد من بسیار رفیع است. فضایی که او در دو سال ابتدای ورودش در جامعه ایجاد کرد برای من و امثال من یک موهبت گرانسنگ بود که مدتها بود منتظرش بودیم. میتینگ فوق الذکر مشخص کرد که مردم هنوز هم به او اعتماد دارند. زمانیکه او چنین جانانه از میرحسین طرفداری می کند هر نوع دودلی را باید کنار گذاشت. ادب انتخاباتی و روش حزبی حکم می کند که به آقای خاتمی پیوسته و موسوی را تنها نگذاریم.
دومین نکته ای که توجه مرا به خود جلب کرد این بود که نحوه اداره و رهبری این میتینگ انتخاباتی شباهت زیادی پیدا کرده بود به کارزارهای انتخاباتی کاندیداها در کشورهای غربی. کاندیدای اصلی، آقای موسوی، به همراه همسر خود بودند و ایشان سخنانی نیز ایراد کردند. به محتویات صحبت خانم رهنورد کاری ندارم، غرض من این است که بجای استفاده از شعارها و سخنان کلیشه ای راجع به زنان که تنها تاثیر آنا خشمناکتر کردن بانوان جامعهء ماست، از خود بانوان استفاده شد که تاثیرگذاری بسیار بیشتری بر مخاطب دارد و یک نوع اعتماد متقابل بوجود میآورد. توجه کنید که یکی از بزرگترین معضلات جامعهء ما در حال حاضر موضوع زنان و حقوق ایشان است باز هم نه بصورت کلیشه ای و در قالب حجاب چرا که اعتقاد راسخ دارم مسالهء اصلی بانوان ما این نیست. درخواست آنها استیفای قانونی آزادی های مدنی و حقوق اجتماعی است. بگذارید ساده بگویم: خانم ایرانی این را می خواهد که مرد ایرانی به چشم “ضعیفه” به او ننگرد. اگر قانون گزاران ما این را آویزهء گوش خود کنند باقی مسائل خود به خود حل خواهد شد. در لابلای صحبتهای آقای موسوی (چه در میتینگ ها و چه در تلویزیون) و همسرشان رگه هایی از چنین طرز فکری را دیدم و این مرا دلگرم کرد. به این جمله از میرحسین توجه کنید: “با دیوار کشی میان دختر و پسر مخالف بودم و هستم”. این دیوارکشی نمونه ای از پیامدهای همان طرز فکر ذکر شده است که باید برداشته شود.
نکتهء دیگر شجاعت و دقت نظر آقای موسوی در بیان برخی از مشکلات حیثیتی ما است. آقای موسوی در دانشگاه زنجان گفت: “حرف زدن از منافع ملی با نشستن زیر پرچم خلیج عربی متناقض است “. این یکی از کارهای دولت قعلی است که باعث تحقیر شدن ایرانیان در جهان شد. من به میر حسین رای می دهم به امید آنکه او فکری عاجل برای مسئلهء خلیج فارس کرده و یکبار برای همیشه به اعراب بفهماند که این لقمه به اندازهء دهان آنها نیست.
از همه مهمتر توجه ویژهء او به اقتصاد خانواده است. او مسائل معیشتی مردم را در اولویت کاری خود قرار داده است ولی نه با شعارهای دهان پرکن بلکه با ارائهء برنامه. نکات فراوان دیگری هم هست که گمان نمی کنم نیازی به اطالهء کلام در مورد آنها باشد که مشت نمونه ایست از خروار. دوستان عزیز:
اگر از آوردن پول نفت به سر سفرهء مردم ناامید شده اید
اگر به حقوق بین المللی خود در دریای خزر و خلیج فارس علاقمندید
اگر کرامت انسانی برای شما مهم است
اگر نمی خواهید پیاده روها هم به زنانه و مردانه تقسیم شوند
اگر از دست “بازجو حسین ها” به تنگ آمده اید
اگر نمی خواهید چاه سومی هم جهت بالا کشیدن پول مردم حفر شود
اگر نمی خواهید شخصیت و منش دانشجویان آزادهء این مملکت با پنجاه هزار تومان خریداری شود
اگر نمی خواهید تاسیسات و تکنولوژی هسته ای ما که با سالها خون دل خوردن به دست آمده است بک شبه از بین برود
اگر خود را انسانی صاحب “حق” می دانید نه واجد “تکلیف” و می خواهید دیگران هم شما را به عنوان یک انسان “محق” بدانند نه “مکلف”
اگر مایلید “شعار” را با “شعور” جایگزین کنید
و خلاصه:
اگر می خواهید تقدیر شوم خود را به ضرب تدبیر تغییر دهید
از صندوقهای رای فرار نکنید. رای شما هیج منزلتی را برای نظام ایجاد نمی کند. اگرحکومت به دنبال مشروعیت سازی باشد عدم حضور شما بهتربن فرصت را جهت مصادرهء به مطلوب آراء از طریق حضور سیاهی لشکر پدید می آورد حال آنکه حضور پررنگ شما چنین ترفندی را به کلی عقیم می سازد. پس لطفا بیایید قهر نکنیم و همگی در روز بیست و دو خرداد به پای صندوقها رفته و با رای به موسوی بر سرنوشت خود سوار شویم.
می دانم که همه خزان زده و پژمرده ایم ولی این را هم می دانم و مرا از بزرگی چون قیصر امین پور یاد است که دل به پائیز نباید سپرد. به اندازهء کافی داغ دل دیده ایم و خون دل خورده ایم. دوست و دشمن از جلو و پشت ما را خنجر زده اند که بهترین گواه آن همین وضعیت فعلی جامعهء ماست. بیایید با دلی سربلند و سری سر به زیر نام موسوی را از دل صندوقها بیرون بیاوریم و پس از آن سر خود را بالا بگیریم و ضمن حمایت از او کاملا مراقب باشیم که از جاده و مسیر درست منحرف نشود که این هم به اندازهء رای ما و بلکه بیش از آن اهمیت دارد.
سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ايم
اگر داغ دل بود ما ديده ايم
اگر خون دل بود ما خورده ايم
اگر دل دليل است آورده ايم
اگر داغ شرط است ما برده ايم
اگر دشنه ي دشمنان,گردنيم
اگر خنجر دوستان,گرده ايم
گواهي بخواهيد:اينک گواه
همين زخم هايي که نشمرده ايم
دلي سربلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم