پس کجا شد ماه شام افروز من؟
پس کجا شد نالۀ جانسوز من؟
همدم آهنگ قلب من کجا ست؟
پس کجا شد هور ظلمت سوز من؟
جانم از شوق طلب تا لب رسید
پس چه سان شد روشنای روز من؟
در فغان آمد دل بیتاب من
پس کجا شد دولت پیروز من؟
جان من در نغمه هایی بسته شد:
همنوای دیشب و امروز من
ای دل؛ از سرمای اسفند چون ژکی؟
می ندانی در ره است نوروز من؟
گرچه تاریک است رخ مشرق هنوز؛
می رسد هور جهان افروز من.
ای خنک آنگه که نور یک جمال
در سخن آید؛ شود لبدوز من
شازدهم خرداد 1388
اتاوا