چگونه سیستم حاکم بر جهان رهبران دنیای سوم را بازیچه خود میسازد

چگونه سیستم رهبران دنیای سوم را بازیچه خود میسازد.

همانطوریکه نوشتم این سیستم برنامه ریز دارد که آنان برنامه های خود را بصورت بلند مدت و کوتاه مدت تنظیم مینمایند. متاسفانه مهره هایی که انتخاب میشوند بعد از چندی خود را فراموش میکنند و فکر میکنند که خدا هستند و بایست مورد احترام قرار بگیرند. و این دیکتاتورهای تحت نظر محو قدرت و پولهای باد آورده میشوند و خود را تافته جدا بافته فرض میکنند که یا لیاقت اینکار را داشته اند و یا مثلا خدا این مقام را به آنان داده است و خود را نظر کرده خدا میپندارند. آنان رهبران دنیای سوم را انتخاب میکنند بعد با بوق و کرنا و در اختیار داشتن وسایل ارتباط جمعی از مویی کوهی میسازند و یک شخص عادی را به مقام شامخ میرسانند و به او هم اینطور القا میکنند که نظر کرده است و با دیگران فرق دارد.

متاسفانه کسی که تا دیروز یک آدم معمولی بوده است در اثر توجه و انتخاب اینان یک باره یک مرد قدرتمند و ثروتمند میشود که میلیارد ها دلار در اختیار دارد و میتواند آنرا به میل خود خرج کند. زنان زیبا و دختران خوش آب و رنگ و خانه های و یا قصر ها و کاخهای مجلل در اختیار میگیرد و شخص خودش را گم میکند و باور میکند که کسی شده و یک آدم استثنایی شده است.

نمیدانم که داستان شیخ بهایی را شنیده اید یا نه. میگفتند که او قدرتی خارق عاده دارد و دانشی بیکران. مثلا روزی کشک سابی را دید و با او به صحبت نشست. به او گفت اگر من هر تو بخواهی بتو بدهم آیا حاضری که همه آنها را با من نصف کنی. مردک کشک ساب که شیخ را میشناخت و میدانست که او دانشی بی پایان دارد پیشنهاد او را قبول کرد. گفت چه میخواهی وی گفت که یک قصر با شکوه میخواهم. شیخ بهایی آرزوی او را برآورده کرد. و گفت حالا نصف آنرا به من پس بده. مرد نصف قصر را بوی پس داد. بعد گفت چه میخواهی گفت یک شمشیر جواهر نشان. شیخ بهایی شمشیر را به دست او داد و گفت حالا آنرا نصف کن. کشک ساب گفت که شمشیر نصف شده که بدرد نمیخورد. شیخ گفت ولی تو قول دادی. مردک که دید شمشیر نصف شده بدرد نمیخورد گفت کل شمشیر از آن تو. شیخ قبول کرد. حالا آنان مثلا در قصر بودند و نیمی از قصر مال مرد بود و نیمی دیگر مال شخص شیخ بهایی. باهم در قصر به گردش پرداختند و هرچه که شیخ در قصر میدید میگفت بایست نصف کنی مثلا قالی ها شمعدان ها و غیره و مرد که میدید با نصف کردن آنها آن مال قابل استفاده نیست میگفت پس کل آنرا تو بردار. تا رسیدند به زنان زیبا روی و پریان فتنه گر وکنیزان خوب چهره. شیخ به مرد گفت بیا این شمشیر و بیا و این دختر را نصف بکن و طبق قرارداد نصف آنرا بمن بده. مرد که دید اگر دختر را نصف بکند اومیمیرد و بدرد نمیخورد و بدین ترتیب تمامی دختران و زنان زیبا را باید عملا بکشد و از بین ببرد. عصبانی شد و شمشیر را بسوی شیخ کشید و گفت حالا من بجای آدم کشی و کشتن این همه دختران بی آزار ترا میکشم و از شر تو و اینکه همه چیز من را میخواهی نصف کنی راحت میشوم. شیخ که کشک ساب را در حال حمله بخود دید نهیب زد که مردک برو کشکت را بساب. و مرد از آن عالم بیرون شد و دید که دارد کشک میسابد و شیخ هم دارد میرود.

درست شرایط اکنون مردی عادی را بدون دانش کشور داری و بدون تجربه کاری والا به مقامی شامخ میرسانند تا در اختیارشان باشد. به مرد دستور کشت و کشتار میدهند ثروتهای کشور را با همراهی اجباری و یا بدون اجبار وی غارت میکنند. دربهای علم و دانش را بروی مردم آن سرزمین میبندند و مردم را به سیاهی جهل و نادانی و کشمکش و تفرقه راهنمایی میکنند. خودتان شاهد هستید که مردی ساده و عامی را مثل صدام تاج پادشاهی دادند و اورا هر گونه حمایت کردند. زیرا رییس جمهور در این نوع کشور ها اسمی هست و در حقیقت همان سیستم پادشاهی استبدادی است که تنها نام رییس جمهور را یدک میکشد. رییس جمهور مادام عمر که بعد از خودش هم پسرش رییس جمهور میشود آیا واقعا رییس جمهور است؟

ردی که از اداره یک شهر عاجز بود مجبور بود که یک کشور را اداره کند. هر نوع وسیله جنگ و کشتار را هم در اختیارش گذاشتند. وی مردم عادی را قتل عام کرد و غیر از عربهای دوست خود و یا سنی بقیه مردم را سرکوب کرد. هشتاد در صد مردم در هنگام حکومت وی در خفقان و سرکوب بسر بردند و کردهای عراقی را کشتار کرد و بر سرشان بمب های شمییایی ریخت. به ایران حمله کرد و شهرهای ایران را بمباران نمود و مردم ایران را کشت و شهرهایشان را ویرانه کرد. هیچ کس صدایش در نیامد. دنیا در سکوت بود. سیستم به او وسیله میداد که به ایران حمله کند ولی نه آنقدر که او بتواند پیروز شود. وی پهلوی خود حساب کرد که چرا به یک کشور ضعیف تر و کوچکتر و ثروتمند تر حمله نکنم. وی که در عمل بازیچه دستهای سیستم جهانی شده بود فراموش کرد که تنها یک کشک ساب است و نمیتواند بدون اجازه کاری بکند. میگویند که رییس جمهور آمریکا از کمونیست ها خیلی میترسید. و میخواست یک کمربند سبز اسلام مقابل آنان ایجاد کند و چون خودش هم شخصی مذهبی بود فکر میکرد که دیگر مومنان به اسلام هم مثل او هستند. و باز میگویند که دل خوشی از شاه هم نداشت زیرا شاه دوست صمیمی نیکسون بود و حتی برای انتخاب مجدد او فعالیت کرده بود.

با اشاره وی رادیوهای جهان چه دویچه وله و چه بی بی سی و چه ویس آف آمریکا و سایر روزنامه ها به فارسی شروع به بدگویی از شاه کردند و از شاهی که یک دریا مردم به استقبالش میرفتند یک دیو دو سر ساختند. متاسفانه شاه هم که نتوانسته بود عدالت را مستقر نماید و متاسفانه دزدی و فساد رواج داشت و پارتی بازی معمول بود و نیز برای جوانان وسیله کاری و تفریحی نساخته بود و باندازه کافی دانشگاه و مدارس فنی و حرفه ای و کار و کسب نبود که همه جوانان را بخود جذب کند تحت همین تبلیغات وسیع از شاه روی برگردان شدند. شاه که شاید بعلت مریضی سخت خود و نیز نداشتن رابطه با طبقه های مختلف مردم از اوضاع اطلاع وسیعی نداشت و یک مشت متملقان و دست بوسان او را احاطه کرده بودند بی خبر از اوضاع و نیز شاید هم خود بزرگ بین شده بود ناگهان بخود آمد که دیگر دیر شده بود. اگر شاه همه جوانان و همه مردم را به زیر بال و پر خود میگرفت و صرف نظر از ایده های آنان به آنان آزادی میداد شاید به آن روز نمیافتاد. جوان امروز کمونیست است و ممکن است که فردا سرمایه دار شود. امروز مسلمان دو آتشه است و فردا ممکن است بی دین و ضد خدا هم بشود. یک جوان ممکن است که در عرض چند روز صد و هشتاد درجه تغییر کند. امروز مادی و پول پرست است فردا ممکن است معنوی و درویش بشود. امروز عاشق است و فردا ممکن است به معشوقه حتی نگاه هم نکند. امروز واله و شیدای یک نفر است فردا ممکن است از وی بدگویی هم بکند. امروز از یک نفر انتقاد میکند و فردا از همان شخص تعریف مینماید. امروز عاشق یک بت عیار است و فردا به خم گیسوی دیگری دلبند و دل بسته میشود. امروز با رفقای چریک فدایی نشست و برخاست میکند ویک چریک فدایی دو آتشه میشود و فردا با دوستان دیگرش دور هم جمع میشوند و عاشق اروپا و آمریکا و دلبران مو بور طلایی میگردد. در کلاسی که من درس میدادم از چریک فدایی تا مجاهد خلق و کمونیست چینی و نوع روسی داشتم تا غرب زده های آمریکایی و جوانان محو تمدن ماشینی اروپا. از مسلمان دو آتشه شیعه داشتم تا سنی و کلیمی و مسیحی و بهایی. شاگرد غربی و اروپایی و آمریکایی داشتم تا سیاه و زرد. فقیر و بسیار ثروتمند تا شاگردی که با دیدن یک قطعه نان حالی بحالی میشد( در دارالسلام تانزانیا که معلم مهمان بودم) با تدریس درمدارس خارجی ها و در کشورهای خارجی به این موضوع رسیدم که همه ما انسانیم و تحت سیستم های حکومتی و فرهنگی و یا مذهبی خود قرار میگیریم و از آن متاثر هستیم. مثلا یک مسلمان شیعه رادیکال تنها خودش را محق میداند و دیگران را بیهوده. و مثلا کافر و یک مسیحی رادیکال هم همین طور است خود را عالم و دانا و در راه راست میبیند و دیگران را در راه های نادرست فرض مینماید.

باری سیستم مردان عادی را به مقامهای شامخ میرساند و هنگامیکه حرف گوش نکنند آنان را به زیر میکشد. اگر به سخنان امام خمینی و نوار های وی گوش کنید در همه آنان از رفاه آزادی و احترام بین المللی صحبت شده است. از فساد و دزدی و غارتگری و فقر و بی انصافی نالیده اند. و بهمه قول آزادی و مساوات و برکت و رفعت و مهربانی داده شده است که پول نفت بایست خرج ملت شود. جوانان بایست در همین کشور درس بخوانند و ترقی کنند بایست دانشگاه های کافی داشته باشیم بایست محتاج به دیگران نباشیم. ولی در عمل چه شد. آقایی بنام صفریان نصب یک کامیون دلار وطلا را به ارزش هیجده و نیم میلیارد دلار داشت از مرز ایران و ترکیه خارج میکرد که به دست ماموران ترک بازداشت شد. و یا اینکه آقا زاده ها هرکدامشان میلیارد ها دلار در بانکهای دنیا برای روز مبادا و یا روز آخرت خود ذخیره کرده اند.

یک دیکتاتور دست چین شده که تا دیروز یک مرد عادی و فقیر بوده است امروزه میلیارد ها دلار پول در اختیار دارد علاوه بر پول قدرت و شکوکت و پلیس و نظامیان هم در فرمان او هستند. او که در سالهای پیش حتی نان کافی هم نداشت حالا در بهترین کاخ ها زندگی میکند. خودش و طبقه اش را فراموش کرده است فکر میکند که او اکنون تافته بافته جدا از دیگران است. وی خود را موجودی برتر میبیند که برای ثروت و قدرت بیشتر حاضر است میلیونها انسان راهلاک کند. نمونه آن هیتلر است که پنجاه میلیون انسان بیگناه را به کام مرگ فرستاد.

آنان دیگر برای انسانها ارزش قایل نیستند و فقط خود را میبینند. و فکر میکنند که حق دارند مردم را بکشند و نابود سازند. نمونه های آنان در تاریخ فراوان است از نرون که امپراتور روم بود و مسیحیان را زنده زنده به مقابل شیران میانداخت و لذت میبرد و تفریح میکرد و حتی برای تمنای دلش شهر روم را آتش زد تا ببیند که مردم در هنگام آتش سوزی چه میکنند. تا ایوان مخوف و یا استالین که انسانها برایش ارزشی نداشتند و از کشتن آنان هیچ ابایی نداشت. این انسانهای مغرور و بی مغز که در اثر حادثه ای به قدرت و مکنت و ثروت و جاه و جلال رسیده اند خود را و اطراف خود را فراموش میکنند و یک روز میبینند که به دست مردی و یا مردمی به زیر کشیده میشوند.

امیدوارم که انسانیت بسراغ این دیوان و پول پرستان برود و خوی انسانی باز یابند. متاسفانه سیستم امروزی دنیا بر روی نا عدالتی استوار شده است و مردم متوسط و عادی بایست قربانیان حریصان و دیوانه گان قدرت ثروت و شهوت باشند. آنان از کشتن مردم باکی ندارند و چون سرمایه ها در دست خاین آنان است از آن سرمایه های ملی برای کشتار مردم استفاده میکنند و با اجیر کردن آدمکشان و یا اشخاص شستشوی مغزی شده مردم را میکشند تا بتوانند بیشتر و بیشتر غارت کنند. با دادن پول به مردم محتاج آنان را بردگان خود میکنند و با دادن اسلحه بدست آنان از آنان بعنوان آدمک برای غارت اموال استفاده میکنند.

ایکاش این حرص و آز فرو کش میکرد و مردم میتوانستند برادروار با هم بسر ببرند. ایکاش این غارتگریها پایان میپذیرفت و مردم با انصاف و مروت با هم مراوده داشتند. بیایید که آرزو کنیم که عشق و محبت جانشین غارت و دزدی و هیزی شود. همدیگر را دوست بداریم و به هم کمک کنیم. تا همه در رفاه و آسایش بسر ببریم. دنیا بزرگ است و اگر با هم دوستانه رفتار کنیم برای همه ما امکان زندگی راحت کار و تحصیل فراهم است.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!