دوستان در بندم:
بسیاری از شما را از نزدیک می شناسم و برخی را نیز دورادور. بگذارید در ابتدای کلام باور قلبی خود را بیان کنم که آنچه بر شما در دوران اسارت گذشته و می گذرد، چه در بند 209 زندان اوین و چه در سایر بازداشتگاهای بی نام و نشان در سرتاسر کشور، به یک اعتبار از همۀ جنایاتی که این نظام پس از انتخابات اخیر مرتکب شده، حتی از آزار های جسمی و جنسی و قتل خود سرانۀ انسانهای بیگناه نیز سنگین تر و ننگین تراست، چرا که عالماً و عامداً، در بلند مدت و با برنامه ریزی گسترده و مرکزی صورت پذیرفته است و جای حاشا هم ندارد. اِعمال فشار های روانی همه جانبه برای مجبور کردن شما به اقرار بر علیه خویش و اعتراف به خیانت یا شرکت نا آگاهانه در آن لکۀ ننگی است نه بر زندگی نامۀ شما بلکه بر کارنامۀ این حکومت خود کامه و عملۀ ظلمۀ آن. براستی که اگر بر حقانیت جنبش مردم ایران و بطلان دولت کودتا دلیل دیگری جز اینگونه رفتار ددمنشانه با نخبگان و اندیشمندان دلسوز و دگراندیش ایران در دست نبود همین بیّنۀ آشکار برای تمایز حق از باطل کفایت می کرد. بیهوده نیست که نه تنها مراجع بین المللی دیده بان حقوق بشر بلکه آیات عظام قم و نجف نیز اعترافات ناشی از اینگونه استنطاقهای غیر انسانی و غیر اسلامی را بی اعتبار دانسته، پخش رسانه ای آنها را تقبیح کرده، عاملین آنها اعم از بازجو و دادستان و قاضی و مسئول پخش و نشر انتخابی جریانات این دادگاههای فرمایشی را مستحق توبیخ و تعذیر دانسته اند.
عزیزان: آنان که با تیشۀ شکنجه در صدد تخریب شرف و ا عتبار انسانی تان بوده اند و هستند ناخواسته تندیس انسانیت شما را از دل سنگ خارای استبداد تراشیده و بیرون آورده اند. در قلیلی اقرارها که برخی از شما تا کنون تحت فشار به آنها تسلیم کرده اید همانقدر انسانیت خود و همنوعان خود را آشکار کرده اید که در کثیری گزاره ها که تا بحال قهرمانانه از بازجویانتان دریغ کرده اید. از این “اعترافات” تنها یک نتیجه حاصل می شود: آنکه بشر در برابر خشونت و فشار آسیب پذیر است. آری که آسیب پذیر است، اگر چنین نبود که نیازی به دفاع از حقوق بشر نبود، منشور و قرار داد و سازمان و دیده بان نمی خواست. به مقتضای فطرت می دانیم به شهادت تاریخ آموخته ایم که تن و روان انسانها بسادگی زیان پذیرند: می توان آنها را کرور کرور کشت، به حریم جسمی شان و روحی شان تجاوز کرد، به اسارتشان در آورد، و مقهور و مرعوبشان کرد. به همان منوال می توان آنها را با تهدید و آزار ِ خود و عزیزانشان به هرگونه اقرار و اعتراف غیر عقلانی و غیر انسانی نیز وادار کرد. در تاریخ می خوانیم که چگونه زندانیان تفتیش عقاید و انگیزسیون کلیسا و متهمین به جادو در شهر سیلم آمریکا تحت فشار و شکنجه و تهدید به کرات به شنیع ترین و غریب ترین اعمال از جمله مقاربت با ابلیس اعتراف می کردند1، یا چگونه فلاسفه و تئوریسین های طراز اول شوروی در دادگاههای فرمایشی و نمایشی ااستالین به جرایم شگفتی از قبیل مسموم کردن منابع آب شهرها اقرار می کردند.2 تنها چیزی که نیم قرن اخیر به این شیوه های نا جوانمردانۀ روان گردانی افزوده معدودی ترفندهای نو ظهور است. از سوی دیگر، ماهیت این خیمه شب بازیهای رسانه ای و سیاسی به قدری بر خاص و عام آشکار شده که نحوۀ اجرا و آثار و علائمشان نیز بگونۀ کلینیکی شناخته و ثبت شده است. بطور مثال در کنار تهدید و تخویف و تجرید زندانیان که بطور سنتی اجرا می شده و می شود می توان از طریق کنترل (محرومیت و ارضای متناوب) نیاز ها و کارکردهای جسمی و حسی افراد آنها را به تدریج به حالتی در آورد که شکنجه گر خود را دوست خیر خواه، سرپرست مشفق، و حتی حامی و منجی روح و روان خویش بپندارند. این فرایند را روانپزشکان “نشانگان استکهلم3” می نامند. می توان انسانها را در “نهاد های محاط کامل”4 مانند سگ پائولوف شرطی کرد5، دچار “ناتوانی ِ آموخته”6 شان نمود، در آنها وابستگی مفرط بوجود آورد، و گرفتار هراس بیمار گونه7 و افسردگی شان کرد. حتی می توان عادتهای جدید در آنها ایجاد کرد یا حتی در بعضی موارد خاطرات مجازی در ذهنشان کاشت و یا شرایطی بوجود آورد که حتی پس از آزادی نیز تا مدتها قدرت تحلیل انتقادی آنچه برآنها رفته را نداشته باشند و به دلیل “پریشانی ِ استرس پس از آسیب”8 از بیاد آوردن جزئیات دوران حبس خود ترس یا ابا داشته باشند. این آسیب پذیری ها جز لایتجزای روان انسانند. و از آنروست که با آسیب پذیری بدنی انسانها در برابر سلاح های شیمیائی و میکربی مقایسه شده اند. شمول عام ضایعات ناشی از این گونه سلاحها در طی جنگ جهانی اول همۀ دول جهان را بر آن داشت که آنها را تحریم کنند، تحریمی که هنوز پا برجاست و تنها یکبار و آنهم بدست رذل ددمنشی چون صدام حسین تکریتی نقض شده.
یاران مطمئن باشید که هفته ها مقاومت در برابر تضییغات و ترفند های زندانبانانتان هرگز از خاطر ایرانیان و جهانیان نخواهد رفت همچنانکه سو استفاده از آسیب پذیری های روانی شما نیز ذره ای از قیمت و قدر و تمامیت هویت انسانی تان نمی کاهد و پشیزی اعتبار و مشروعیت به مرتکبین این جنایات نمی بخشد9. در معرض سموم حبس انفرادی، بی خبری از عزیزان، عدم رابطه با وکیلان، و بازجوئی ها و تهمت های بی امان قرار گرفتن معادل روانی شیمیائی شدن بدنها در آوردگاههائی است که می دانم بسیاری از شما در آنها با دشمن بعثی جنگیده اید. عموم آدمها همانقدر در برابر اسارت و فشار برای اخذ اعتراف و اقرار بی دفاعند که در برابر گازهای سمی و میکربی؛ و اسوه های نستوه مقاومت در میان شما نیز خود از آن جمله استثنائاتند که قاعده را تائید می کنند. لذا آنچه بر سبیل اقرار و تبری و استعفا و انتقادِ از خود از برخی از شما می بینیم و می شنویم چیزی جز انسان بودن معترفین و نا مردمی دژخیمان را ثابت نمی کند. منع جهانی شگرد های روانگردانی از طریق فشار و تهدید و تضییغات روحی و جسمی به همین جهت در قرار داد های بین المللی10 اعلام و از سوی دول جهان تائید شده که زیان اِعمال آنها شامل همۀ انسانها و پرهیز از ارتکاب آنها حافظ اعتبار انسانی و سلامت شخصیت و روان همۀ عالمیان می گردد.
برادران اسیرم، از مختصات خجستۀ این نهضت آنست که متعلق به همۀ ایرانیان آزاده، صرف نظر از باور دینی و مسلک فلسفی شان است اما چون می دانم اکثریت قریب به اتفاق شما که اکنون در بندید اعتقادات اسلامی دارید و در این روزها با زبان روزه به حبس حکومتی گرفتارید به این آیه نورانی نویدتان می دهم که به خداوند سوگند در جمعتان نور خدا می بینم:
و یریدون لیطفئو نور الله بافواههم و الله متم نوره ولو کره الکافرون (سورۀ صف، آیۀ 8)
محمود صدری
Mahmoud Sadri is Professor of Sociology at Texas Women’s University
****
[i] جالب آنکه در دادگاههای کلیسا نیز مجرمی که تحت شکنجه اقرار می کرد می بایست بار دیگر در دادگاه رسمی بدون شکنجه (و با طیب خاطر!) اقرار کند تا اعترافش پذیرفته گردد. آنها که با اعتراف از شکنجه رهائی می یافتند موظف بودند سایرین را متهم کنند و تبری خود را از آنان اعلام نمایند. تفاوت آن روزگار با حالا اینست که انگیزسیون کلیسا به فتوای رسمی پاپ اینوسنت چهارم (1254 میلادی) مبنی بر مشروعیت شکنجه مستظهر بود.
[ii] گفتنی است که مجوز نخستین برقراری دادگاههای “پاکسازی” مادۀ 58 قانون جزای روسیه بود که مدلول آن توطئه با قدرت های غربی برای تجزیه و براندازی دولت شوروی بود. به این بهانۀ واهی و با این مستمسک باور نکردنی بود که استالین یکایک اعضای پولیتبوروی رهبر و مرشد خود لنین را پس از مرگ وی به پای میز محاکمه کشاند. نویسنده مشهور مجار آرتور کوستلر و فیلسوف مبرز فرانسوی موریس مرلو پونتی در بارۀ این محاکمات مسخ کنندۀ غیر انسانی و تبعات آنها دو اثر جاودانه تحت عناوین “ظلمت در روز” و “اومانیسم و ترور” خلق کرده اند که مطالعۀ آنها در رابطه با دادگاههای نمایشی ایران بسیار آموزنده است. در زمینۀ اعترافات متهمان در این دادگاهها نیز آنچه نیکولای باکونین، از اعاظم متهمین در زمان محاکمه و بعد از آن نگاشته قابل تامل است.
[iii] Stockholm syndrome
[iv] Total Institutions
[v] Classical conditioning and Operant conditioning
[vi] Learned helplessness
[vii] Paranoia
[viii] Posttraumatic stress disorder
[ix] الکس هونِث فیلسوف و جامعه شناس معاصر آلمانی در مقاله ای تحت عنوان “هویت و اهانت” خطرات متوجه به تمامیت هویت انسان را به سه دسته تقسیم بندی می کند: خطرات فیزیکی (آزار تحقیری جسمی و جنسی)، خطرات شناختی (تجاوز به حقوق بشری)، و خطرات ارزشی (توهین به شرف و آبروی شخصی). هدف مرتکبین این جرائم در درجۀ اول ایجاد شرم اجتماعی و ساقط کردن اعتبار انسانی افرادی است که برای رسیدن به اهداف اخلاقی و سیاسی شان محتاج به رسمیت شناخته شدنند. هدف نهائی از این سه گونه تهدید، سلب این شرط اولیۀ شرکت آزاد در تعیین سرنوشت مشروع فردی و اجتماعی است. ولی داستان به اینجا ختم نمی شود. این کنشهای خفقانی در قربانیان “بصیرتی اخلاقی” نسبت به کنه رذالت خصم ایجاد می کند که به انگیزه ای برای واکنشهای عاطفی و اخلاقی بدل می شود. هونث از این فرایند با عنوان “تلاش برای برسمیت شناخته شدن” یاد می کند که غالباً شکل “مقاومت سیاسی” به خود می گیرد. از این طریق است که قربانیان سابق شائبۀ تحقیر و توهین را خود می زدایند و انسانیت تام خود را باز می یابند.
[x] آخرین نمونۀ این قرارداد ها را در “کنوانسیون ضد شکنجه و سایر مجازاتهای غیر انسانی یا تحقیر کننده” 1987 سازمان ملل متحد می یابیم.