سلام به همه دختران و شیرزنان مردان و پسران دلیر ایران که سنیه های بی کینه و روشن خود را سپر آزادی و فرزانگی های ایران کرده اند. باز شاهی بر سر مردکی ابله و فقیر بر نشست. و یک مرد بیچاره بی نوا ناگهان شاهین پادشاهی را روی سرش نشسته بدید. همه فقیرا ن و بینوایان از دیدن اینکه این بار شاهین شهریاری بر سر مرد مفلوکی نشسته است شادان شدند.
همه بیچارگان و تنگ دستان فکر کردند حالا این مرد بینوا و فقیر که برای شامی سیر زوزه میکشید درد همه بیچارگان را حس میکند. و برای همه شادمانی و رفاه به ارمغان میاورد و ریشه فقر و دزدی و رشوه خواری و غارت را از بیخ بر خواهد کند. نعره جوانان که پیر مرد بیچاره و ذلیل و آواره دیروز را به پادشاهی برگزیده دیدند دل آسمان را سوراخ میکرد و گلوی های آنان را از فریاد جاوید پادشاه پاره میکرد. همه خوشحال بودند شادمانی و رقص و پایکوبی همه جا را فرا گرفته بود. مردم بینوا که مردک پیر افتان دیروز را امروز در جامه شهریاری میدیدند به خود نوید میدادند که دروه بدبختی آنان بسر آمده است.
اکنون یک پیر روحانی پادشه آنان است که درد را میشناسد و با رنج زندگی کرده است. او که از بینوایی به پادشاهی رسیده است دوستان سابق و همرزمان دیروز را فراموش نخواهد کرد به فرزندان آنان رفاه و آسایش و دانش و بینش هدیه خواهد کرد. درد بی نوایان را درمان خواهد کرد. ولی بعد از گذشتی کوتاه که مردک فقیر آواره پیشوا شد و پادشاه گشت همه چیز را فراموش کرد. جلادان را فرا خواند تا همه کسانی که در رکاب او بودند گردن بزنند. دیوانه گان را و مجنونان را پیش طلبید و نامه به آنان داد که هرکه به او خدمت کرده است و او را در رسیدن به مکان باز شاهی کمک کرده است اعدام کنند تا فردا مدعی برای ریاست تام و تمامیت خواهی خود نداشته باشد. اشخاص فقیر و بیچاره گان که اکنون به امید های تازه ای دلبسته بودند امید های خود را بسرعت از دست دادند.
پیر مرد به شیطانی تمام عیار تبدیل شده بود و جوی های خون را میانداخت. با ستم و وحشیانه همه را میکشت و یا از بامها فرو میانداخت. جانیان و دزدان همه لباس وزارت میپوشیدند و جلادان قبای ریاست بر تن میکردند و دمار از روزگار مردم در آورده بودند فقیران فقیر تر و دردمندان بی نوا تر شده بودند. ناگهان دختران و جوانانی که مدتها از ترس پدر و مامام هایشان سکوت کرده بودند فریاد بر آوردند و همه متحد شدند و به خیابانها آمدند و با راهپیمایی از ستم ضحاک بجان آمده بودند. کاوه آهنگر همراه فریدون و دختران دلیر و پسران بی باک به جنگ دیوانه ثروت و دزدی رفت. کاوه چنان بر فرق شیطان پیر کوبید که تمامی بدنش فرو ریخت مار ها فرار کردند و به دست همراهان کاوه و یا گرز فریدوان و پنجه های دلیران دختر و پسر ایرانی نابود شدند. ظلم فرو ریخت و داد پیروز شد.
این بار مردم تنها خودشان پادشاه دادگری انتخاب کردند و انتخاب را حق باز شاهی دیگر ندانستند. دیگر شاهین پادشاهی نمیتوانست بر سر هر ناکسی بنشیند واورا پادشاه کند بلکه مردم و نمایندگانشان پادشاه دادگر و وزیران دانا را برای کار و خدمت انتخاب آزادنه بدون سد میکردند. راه ها آزاد شده بود و مردم به آزادی رسیده بودند و خودشان بر خودشان حکومت میکردند. همه ایران بزرگ و همه آریانا خراسان و توران متحد شده بود. فقر و ظلم ریشه کن گردیده بود