نَه و نَه.
باز هم نَه.
در دم پر تف توفان هم نَه.
پیش یکصد سبد نان هم نَه.
گفتم این جامه برازندۀ اندامم نیست.
فرش این خانۀ آسان نه مرا زیبنده ست.
نان راحت ز گلوگاه من آسان نرود.
و نه در خورد عطایای قلم هستم من.
ندرودیم ازین سینه-سیه میوۀ تر.
پدرم نیز نبرده ست ازین کاسه-سیه فیضی چند.
بهل این عرصۀ پرجاذبۀ نان دگران را باشد.
خاکزادیم و غم خوی حبیبان داریم.
چوخه می زیبدم و پهنۀ بی مرز تلاش.
صید باد و نظر لطف هدی ما را بس.
آرزو را به کویری به سموم اندازم.
میر خود باشم و دلریش گل مزرع خویش.
و رها-ققنس خاکستر این دور غمین.
چهری اندیشه گر خانۀ ایمان ماییم.
بیست و ششم شهریور 1388
اتاوا