آیا بعد از طلاق کودک به مادر تعلق دارد و یا پدر؟

آیا بعد از طلاق کودک به مادر تعلق دارد و یا پدر؟

کاش هرگز تلفن نمیکرد . ده سال قبل که ایران را ترک کردم او دختری نمونه بود. او ویژه گیهای مخصوصی داشت . او علاوه بر صورتی فوق العاده وجیه با چشمانی سبز رنگ که او را از دیگران متمایز میساخت، اما با این همه سیرت او از صورت او هم شایسته تر بود. اهل مطالعه و بسیار فهیم و فرهیخته و تحصیلکرده با رفتاری چنان شایسته که هیچکس در خانمی او تردید نمیکرد. او همیشه مرا عمو صدا میکرد. نه اینکه عموی واقعی نداشته باشد، تعداد عمو های او از ریز و درشت به شش نفر میرسید. اما این دختر فرهیخته شدیدا اهل معنی بود و در هیچ زمانی موقعیت هم صحبتی با من را از دست نمیداد. پدرش میهمانی بسیار میداد و با آشنائی با هنرمندان شناخته شده ، همیشه در میهمانی های او چند نفر هنرمند قدیمی وجود داشتند. دختر با خلق و خوی آرامی که داشت گل سر سبد میهمانی بود. همه میهمانان را زیر نظر داشت و از هیچ محبتی در مورد یکایک مدعوین دریغ نمیکرد. البته من پای ثابت این مهمانی ها بودم و همیشه دیدار این خانواده که خودم را قسمتی از آن احساس میکردم، برایم مغتنم بود. من دختر را از ده سالگی میشناختم. اما زمان خیلی زود گذشت تا کاملا قد کشید و به خانمی موقر و با شخصیت تبدیل شد.

دختری با این وجاهت و نجابت و کمالات و با خانواده ای خوشنام، خواستگاران فراوان داشت ولی من همیشه او را از ازدواج زود هنگام منع میکردم. و سن مناسب ازدواج را برای دختر خانم ها از 23 سالگی میدانستم. عاقبت این دختر و پسری کم سن و سال دل بهمدیگر دادند و بزودی نامزدی و بعد هم عروسی این عروسک به شدت دوست داشتنی برگذار گردید. من متاسفانه بعلت یک حادثه تصادف با یک موتور سوار نتوانستم در عروسی حضور پیدا کنم ولی زن سابق من میگفت که او زیباترین عروس دنیا شده بود. در میهمانی های بعدی با داماد آشنا شدم . پسری مهربان و خوب بود مخصوصا که تفاوت سنی او هم با همسرش بیشتر از دو سال نبود ولی نکته ایکه مرا بشدت ناراحت میکرد عدم پختگی داماد بود و حالت بچگی و یا کودکانه او که می توانست مساله ساز باشد. آن ها زوج خوشبختی شدند. زن و شوهر همدیگر را بسیار گرامی میداشتند و خنده و شادمانی قسمت اصلی زندگی آنان شده بود.

وقتیکه بعد از بیش از بیست سال ممنوع الخروج بودن بی دلیل تصمیم به فرار از ایران را گرفتم تا انجام خودکشی بیش از چهار روز فاصله نداشتم. گوئی گاه بگاه صدهزاران سوزن جاندار به مغز من حمله میبردند و حتی نفس کشیدن هم در ایران برایم بشدت دردآور شده بود. اگر بهترین دوستم که مقیم امریکا بود در اثر تله پاتی از احساس من خبردار نشده بود و بعد از دو سال بیخبری شماره تلفن مرا نمی گرفت ، من اکنون باید دراز به دراز در “بهشت زهرا” خفته باشم. این دوست دیرینه یهودی من بود که شرایط مالی لازم را برای فرار من فراهم آورد ( شاید حدود بیست هزار دلار برای اینکار هزینه کرد و یک ریال آنرا هم از من پس نگرفت). خروج من خیلی فوری و بسیار محرمانه صورت گرفت.

خاطرات خوب و بد را پشت سر گذاشتم ولی اعصاب خرابم همچنان همراه من بود. در عرض دو سال زن و زندگی را از دست دادم و با انواع قرص های اعصاب زندگی میکردم. حتی دوبار سابقه خودکشی نا موفق داشتم که خداوند نمی خواست که بمیرم (در یک نوبت حدود دویست قرص خواب اور و اعصاب را بلعیدم و با پوست کلفتم زنده ماندم. البته بعد از یکماه بیهوشی کامل وقتی که چشم گشودم در بیمارستان آدم های روانی بستری بودم). در اثر حوادثی که در عرض حدود سی سال برایم رخ داده بود مخیله ام دیگر قدرت ابداع خودش را از دست داده بود و خوردن آنهمه قرص هم به قصد خودکشی صدمات جسمی فراوان بر من حادث آورد . یعنی کسیکه قبل از این حادثه میتوانست به مدت سه ساعت مداوم شنا کند. بعد از یکسال که کاملا بیهوش و یا نیمه بیهوش و یا بستری بودم بعد از 5 دقیقه راه پیمائی درد آور مجبور بودم ار عصا استفاده کنم که هنوز هم این عصا را با خود دارم. اگر عشق به پسرم نبود مطمئن باشید که ده بار دیگر هم خودکشی میکردم تا از این همه دروغ و نامردمی و دنائت که در طول زندگی ام در ایران با آن مواجه بوده ام برای همیشه راحت شوم. اما مرگ من باعث صدمات روحی فراوان به پسرم میشد و مجبور بودم و هستم که بخاطر سلامت او زنده بمانم.

بعد از خروج از ایران شیرازه تمام افکار و پیوند هایم از همدیگر پاشیدند. دیگر دلم نمی خواست با برادر و یا دوستان بسیار صمیمی ام در ایران تماس بگیرم. هر ماجرای عاطفی مرا در دنیائی از حسرت غرق میکرد. بعد از 8 سال اقامت در امریکا از دو سال قبل مخیله ام دوباره بجای اولش بر گشت و زندگی ام رنگ معنا گرفت.

آن تلفن کذائی حال مرا دگرگون کرد. در این مدت دوست آن طرف تلفن دچار مشکلات مالی شده بود. دختری که مرا عمو صدا میکرد دو دختر و یک پسر زائده بود و متاسفانه مشکلات و مصائب موجود در ایران شوهر او را به سوی اعتیاد و افلاس کشانده بود و بعد هم که زندگی آنها از هم می پاشد، جریان طلاق اتفاق می افتد و با حکم دادگاه بچه ها را به پدر میدهند و چون پدر هم قادر به نگهداری آنان نبوده، پدر بزرگ و مادر بزرگ حضانت آن ها را بعهده گرفته و آنها را به محل اقامت خودشان در شهرستان میبرند. مادر در اثر مشکلات عاطفی دچار اسیب های شدید روحی و روانی میشود. دوری از کودکانی که به شدت آن ها را می پرستید از او انسانی مبهوت میسازد که ساعت ها چشم به یک نقطه مبهم میدوزد و بی حرکت میماند.

پدرش قطره قطره اشک میریخت و میگفت “کامران” تو به روی دختر من نفوذ عاطفی داری، بیا و یک کاری بکن…….اما من چه کاری میتوانستم بکنم . شوهری معتاد همه چیز را به باد داده بود و کودکان آن دختر فرشته خصال را هم از او گرفته بودند….اگر من هم جای آن دختر بودم به یقین دیوانه میشدم.

بعد از آن تلفن برای ساعت ها مبهوت بودم و قطره قطره برای روزهای خوب گذشته اشک میریختم. بعد دستم به قلم رفت و در غلیان عاطفه ها این شعر ترسیم گردید:

دخترم آمد به دستش آن نیام دشنه بود/
آن گل رشک برین بر خون ما بس تشنه بود/

اقتلو تنها صدای منتظر در باد بود/
غرش اش همچون صدای ببرکی مادینه بود/

با نگاهش میزد و با آن زبانش میبرید/
در سراپای وجودش آتشی از کینه بود/

طاس گیتی بد نشسته راه ها پر از فراغ/
آه جانسوزی برون از آتش آن سینه بود/

او چنان میزد که بند ناف من از هم درید/
ناله ها انبار هم از ماتمی دیرینه بود/

غرش اش آوای هستی سوز در طوفان نوح/
کشتی صبرش سقوط طاقت پیشینه بود/

اژدهای خشم او از حنجره آتشفشان/
او کنون ببری میان معبد این خانه بود/

چنگ اگر میزد تمام روده ها را میدرید/
گفتی ات زخمی چنان آ ن مادر تهمینه بود/

گفتمش آخر چرا؟ گفتش که دنیای سکوت/
حرف من بنزین به روی آتش سرخینه بود/

غم در امواج نگاهش رنگ سرد زندگی/
زنده اما هر نفس در بغض او چون دشنه بود/

گفتمش آخر چرا؟ گفتش ز خود باطل شده/
طبل پوچ بودنش در ماتم آدینــــــه بود/

برق تکرار زمان در هر رگش ماری چموش/
سلسله اعصاب او پر از شرنگ و پینه بود/

عمر خود را میشمرد و طاق و جفتش مضمحل/
هر شب و روزش غباری از دروغ صحنه بود/

از تولد تا که دست چپ و دیگر را شناخت/
نقش او در زندگی کمتر ز یک بوزینه بود/

بر سر خاک وطن زن بودنش یک جرم بود/
روسری یا توسری آن قصه دیرینه بود/

عمر او در ماتم یک تار مو چون تار شد/
در سرود زندگی اوج تب اش وارونه بود/

زن که گشتی عاملی هستی برای کِشت مرد/
زن فقط پائین تنه بالا تنه نقشینه بود/

کار تو مادر شدن اما که کودک از تو نیست/
در فرار از مرد بد کودک دق پارینه بود/

گر جدائی آمده از خصلت شُوی جَلب/
نقش مادر در تصاحب از گل اش وارونه بود/

او نهال کودکش از خون خود پرورده کرد/
در پی حکم قضا اما ز او بیگانه بود/

خالق کودک نباشد از خودش بر اختیار/
آن پدر، آقا، وَلی، صاحب به آن دردانه بود/

چرخ دنیا را ببین این گفته شد هم عدل و داد/
داد این قانون بد در حکمت پستینه بود/

در یهود و در مسیحا بچه مال مادر است/
زن ستیزی در عرب آن عادت دیرینه بود/

این عرب از ابتدا زن را شتر پنداشته/
حاصل مادر شدن در عاقبت اینگونه بود/

مادری خون خودش را میدمد بر نوگلی
چون طلاق آمد پدر در این وسط آن وزنه بود

این چه قانونی که خالق بی حق آخرشده
در جدائی قسمت مادر حق بیگانه بود

در عرب دختر شدن یعنی که بی ارزش شدن/
مردِ آقا، مردِ برتر این وسط گنجینه بود/

زن فغان میکرد و من هم با دلش همدم شده/
این دنائت ریشه در دنیای آن پارینه بود/

حق زن کمتر ز یک اشتر شده در زندگی/
جان مادر میرود اما که دق در سینه بود/

در چنین دنیای نا حق کش جگر را میبرند/
دین او سرخینه و اما دلش سبزینه بود/

در نگاه پارس ها زن فروغ زندگیست/
آن عرب حکم اش نشان از خصلت گرگینه بود/

مادران تاج سر ایرانیان در زندگی/
ارج زن در کیش ما همچون گل گلدانه بود/.

30 شهریور

poetKamRan

به راستی تا به چه حد یک قانون میتواند ظالمانه باشد تا کودکان را از مادری که آن ها را از گوشت و پوست و خون خودش آفریده است بگیرند و به پدری بدهند که نقش اش در این خلاقیت فقط باندازه یک اسپرماتوزوئید است و آنهم اغلب برای کیف و حال خودش!

شما چه فکر میکنید؟ بعد از طلاق سرپرست و مالک کودکان باید مادران باشند و یا پدران؟

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!