آیا مردم شهر بلخ اسلام را میخواهند یا نمیخواهند؟ میشود این موضوع را به رفراندم گذاشت نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؟ پادشاه شهر بلخو میگفت که من از دست این مردم عاجز شده ام نمیدانم که چه میخواهند. من خودم یک پیرمرد گدا بودم که تاج شاهی را بوسیله باز شاهی گرفتم. بمن یک سکه نقره دادند تا در محلی د ر شهر بایستم و باز شاهی بسر من نشست. من از گدایی به شاهی رسیدم ولی تا بحال هر کاری کرده ام مردم از من راضی نمیشوند. مدت زمانی کوتاه به مردم آزادی کامل دادم و کار ها را به دست دانایان سپردم و خودم هم در گوشه نشستم. مردم راضی نبودند. همه کس همه چیز میخواست همه میخواستند که در رفاه زندگی کنند . بودجه آنقدرها نبود که بهمه همه چیز بدهم ناچار مجبور شدم کار ها را به دست آدم های بد و جلاد بسپارم تا مردم را آرام کنند.
خودم هم به جمع کردن مال و منال پرداختم. فکر کردم مردم قلدری و دیکتاتوری را بیشتر دوست دارند تا آزادی و دمکراسی. بعد از این گفتگو به سراغ یک استاد دانشگاه در شهر بلخو گشتم و یک استاد دانشگاه را پیدا کردم نظر پادشاه شهر بلخو را به وی گفتم. وی گفت به نظر وی علت تمام مشگلات این مردم کمی دانش و اطلاعات میباشد. وی گفت که به مهندسین شهر بلخ درس زبان میدهد که برای ادامه تحصیلات به اروپا و یا آمریکا بروند. یک روز یک مهندس شهر بلخو به وی میگفت آنچه که از علوم و دانش در دنیا وجود دارد در کتاب قرآن نوشته شده است. قرآن از فیزیک تا شیمی و سایر علوم را در خود جای داده است. و همه دانش گیتی در قران که کتاب آسمانی است نوشته شده است. دیدم که دانشجوی من یک فوق لیسانس مهندسی است و بایست خیلی دانا و فهمیده باشد. گفتم آیا تو خودت اینها را در قرآن خوانده ای؟ گفت نه. گفتم تو آیا مسلمانی گفت معلوم است که هستم هم پدرم و هم مادرم مسلمان هستند. ما در فامیل خود کافر نداریم. گفتم تو که میگویی که مسلمان هستی آیا در باره اسلام کتابهایی خوانده ای؟ گفت نه من که مهندس هستم وقت مطالعه دین را ندارم من مقلد هستم و هر چه که آیت الله بفرمایند همان کار را میکنم. گفتم تو گفتی که در قرآن همه علوم و فنون موجود است چرا این کتاب به این عظمت را نخوانده ای. گفت من عربی بلد نیستم و وقت اضافه هم برای خواندن مواد غیر درسی ندارم. گفتم خوب تو از کجا میدانی که همه علوم و دانش روز در قرآن نوشته شده است.
گفت دیگران گفته اند. گفتم دیگران گفته اند و تو هم دربست بدون امتحان کردن گفته دیگران آنرا قبول کرده ای.. آیا این کار تو درست است و حالا بمن میگویی که همه علوم در قران نوشته شده و لابد توقع داری که من هم دربست حرفت را قبول کنم. گفت مسلم است استاد. شما بایست قبول کنید که در قران همه علوم و صنایع نوشته و توضیح هم داده شده است. خوب وقتی یک فوق لیسانس شهر بلخو اطلاعاتش در باره قران و اسلام این است شما از آدمهای عادی چه توقعی دارید. رهبران دینی به آدمهای عادی میگویند که در بهشت حوریان بهشتی هستند که پوست آنان به لطافت گلبرگها میباشد. چهره های بی نهایت زیبا دارند و اندام زنانگی آنان پاک زیبا و مطهر است. وقتی با آنان عمل جنسی میکنید بلافاصله بعد از بیرون آوردن آلت دوباره مهبل آنان و یا دهانه زنانگی آنها جمع و کوچک و زیبا میشود مثل یک دختر نه ساله. آنان دوباره بعد از هر جماع باکره میشوند و همیشه بصورت دوشیزگان زیبا و جوان باقی میمانند. همچنین خداوند تبارک و تعالی برای زنان هم غلمان های زیبا آفریده است که مردانگی های آنان بزرگ و زیاد و دایمی میباشد. و هر دو آنان به مومن های زن و مرد لذتهای بی انتها ارزانی میدارند. در خوبی و پاکی و طهارت همتا ندارند. بعد در جویهای بهشت بجای آب شیر و عسل در جریان هست و هر چه بخواهید میتوانید بخورید و هیچ پولی هم برای استفاده از آن دریافت نمیشود. حال این مومنان هرچه پول و ثروت دارید در راه خدا بمن رهبر دینی بدهید تا برای شما آنجا مکانهای خوب رزور نمایم. خوب به کسی که از مرگ و نیستی میهراسد و از اینکه روزی به زیر خاک گذارده شود وحشت دارد. این داستان چقدر میتواند بوی آرامش بدهد. و از مرگ هراسی نداشته باشد. زیرا مرگ بمعنی رفتن به دامان وآغوش مه پیکران دوشیزه است که پیر و چروکیده نمیشوند و باکره و زیبا باقی میمانند
. دین به مردم اینهمه وعده و وعید سرخرمن میدهد و مردمان عادی براحتی باور میکنند. و فکر میکنند که زندگی آنان بی حاصل نیست بلکه به بهشت پایان میپذیرد . ثروتمندان به همان حوریان زمینی اکتفا میکنند و با آنان خوش میگذارنند و دیگران به امید حوریان گلبرگ نشان بهشتی روز مین های آماده میدوند و راه را برای دزدان و غارتگران باز میکنند. در شهر بلخو که یک مهندس فوق لیسانس بدون هیچ معلومات دینی است و تنها یک مقلد است و هر چه دیگران بگویند او قبول میکند شما از یک آدم عادی چه توقعی میتوانید داشته باشید. آیا هیچ عقل سلیمی میاید حوری بهشتی را کنار بگذارد و بخواهد باور کند که بهشت این چنان نیست. آیا وی دچار سر درگمی نمیشود او و پدران او و پدر بزرگهای او که قرنها است شینده اند و باور کرده است باور کرده اند که بهشت با حور خوش است حالا چگونه میتوان دین را از او گرفت و از تمامی رویاهایش اورا بیرون کشید. آیا این چنین کاری عملی هست. آیا میشود دین همراه با بهشت و حوریان بهشتی را به این سادگی از آنان گرفت آنان که برای رفتن به بهشت حاضرند جان خود را بدهند و بدون هیچگونه تفکری حاضر شدند روی مین های آماده دشمن بدوند تا به بهشت بروند و تمامی بدن آنان تکه تکه شده و هر تکه اش به گوشه ای پرتاب شد تا آنان بدون درد سر این بدن به بهشت موعود بروند و با حوریان بهشتی همبستر شوند . میگویند تا ابله بسیار است مفلس در نمیماند. خیام در سالیان پیش گفت گویند بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و آن نسیه بدار که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. با این علاقه مردم به دین آیا میخواهید مردم بهشت را به دنیا بفروشند و حوریان بهشتی را با مه پیکران زمینی معاوضه کنند؟ پادشاه شهر بلخو میگفت که مردم الکی خوش هستند. وعده وعید های دورغ را بیشتر از حقیقت های تلخ دوست دارند. هنگامیکه باز شاهی بسر من نشست من میخواستم که عدالت را اجرا کنم و آدم خوبی باشم من یک گدا بودم و تمامی عمر هشتاد ساله ام را به گدایی سپری کرده ام. من هیچ چشم داشتی به زر و زیور و دلار نداشتم. میخواستم که یک زندگی معمولی داشته باشم. ولی این دولا راست شدن ها و این همه احترام ها و دست بوسی ها و پا بوسی ها که مرا ناگهان خدایگان کردند و فکر میکردند من یک انسان والا هستم و نظر کرده .
مرا از خواب غفلت بیدار کرد. این همه کرنش ها و یا این همه هدایا طلا جواهراتی که برق آنها چشمان مرا خیره میکرد. غذا های گران و خاویار و ماهی های کمیاب و آشپز های خارجی و فرانسوی و بوسیدن دست و پای من بوسیله مه پیکران و زنان زیبا و مردان هنرمند. شعر های مداحی آنان در باره من گدای پیر که حالا پادشاه شده بودم. تعریف ها و تملق های بیش از اندازه دیدن چهره جوانانی که برای فدا شدن در راه من و گفتار من سر ودست میشکستند. و پیرمردان تحصیکرده و ثروتمندی که براحتی پاهای مرا غرق در بوسه های خود میکردند. و میلیارد ها دلار پول نقد و شمس های طلا که به جلوی پاهای من میریختند. منصف باشید اگر شما بجای من بودید دیوانه این همه قدرت و شوکت و شهوت مقام و احترام نمیشدید؟ سخنرانان خبره شهر مرا تا حد خدایی ستودند و مرا آنقدر مورد تمجید و تکریم قرار دادند که حتی خود من هم یک روز فکر کردم که من فنا ناپذیر و خدا هستم. آنان حتی مغز مرا هم تسخیر کردند. من بیچاره که یک گدا ی معمولی بودم و همیشه از مردم تقاضای کمک میکردم و آنان سکه ای بمن میدادند حالا قصر من پر از سکه های طلا ناب است. دیروز یک عده جوان ورزشکار و قوی به قصر من آمده بودند که هر جمله ابلهانه ای را که من میگفتم با نعره های یا پادشاه جواب میدادند نعره های آنان چنان قوی بود که دیوارهای کاخ من را میلرزانید و بدن من از وحشت به لرزه در میامد وای به روزی که اینان از من برگردند مرا با صدای مهیب خود خواهند کشت. یکی از آنان نعره کشید و بعد هم همه نعره کشیدند اگر فرمان دهی تمامی شهر را به آتش میکشند و تمام مردم شهر را سر میبرند
. و بلافاصله کاردهای خود را بیرون آوردند و در هوا به چرخش در آورند من پیش خود فکر کردم وای به روزی که اینها از من سر بخورند و برگردند تکه بزرگ بدن من گوش من و یا قسمتی از گوش من خواهد بود اینان تمامی خانواده مرا قتل عام خواهند کرد همانطوریکه خانواده امام حسین را قتل وعام کردند ویا خانواده سلطنتی عراق را قتل و عام کردند و یا خانواده سلطنتی روسیه را تیر باران کردند. وای بحال من ایکاش همان گدای راحت طلب باقی میماندم و هیچوقت پادشاه نمیشدم. اکنون من شبها از خواب میپرم و در رختخوابم ادرار میکنم و از این وحشت دارم که این قوم از من روی برگردان شود. اطرافیان بمن پیشنهاد کردم که بایست جلاد مابانه رفتار کنم. چند نفر آنان را اعدام کنم و گردن بزنم تا دیگران هم بدانند که من هم جلادی بی باک هستم. این بود که دستور دادم هزاران نفر شان اعدام و قتل عام شود. شاید بدین وسیله رعب و وحشت به دل بقیه آنان حکم فرما شود و هیچوقت حتی در رویا هم نبینند که میتوانند بر من شورش کنند. رادیو های خارجی که به زبان بلخو برنامه پخش میکنند همیشه از من تعریف میکنند چون من هر امیتازی که بخواهند به آنان میدهم. آنان بمن توصیه کردند تا میتوانی ملت را گرسنه نگه دار که قدرت مقاومت و رمق مخالفت را نداشته باشند. آنان میگویند ملت بدبخت گرسنه و فلک زده هیچوقت شورش و بلوا نخواهد کرد. شورش و بلوا شکم سیر میخواهد. شکم گرسنه که انقلاب نمیتواند بکند و یا اعتراض و یا کارشکنی و اعتصاب . خوب اگر آنان اعتصاب کنند من و مسولان فلج میشویم. آنان از ترس هیچوقت اعتصاب نخواهند کرد. اعتصاب احتیاج به برنامه ریزی دارد من دستور دادم هرکه کوچکترین مخالفتی کرد فورا اورا بکشند. در اینصورت کسی جرات مخالفت نخواهد داشت. می بینید که من در حال بیشعوری و حماقت زرنگ هم هستم و دشمنان ملت مرا راهنمایی میکنند که چگونه آنان را سرکوب کنم البته تا مادامیکه به آنان امتیاز های خوب میدهم. معلوم است روزی که امتیازهایشان را به نفع مردم قطع کنم گور خود را کنده ام.
همین دوستان دغلی که برای ثروت و چاپیدن مرا دوره کرده اند و با تملق از من خدا یی ساخته اند به محض اینکه ببینند که اوضاع پس است و مردم دیگر از دست من ذله شده اند خود اینان اولین گلوله را بمن شلیک خواهند کرد و با کارد سر مرا خواهند برید. برای همین است که من سعی میکنم میلیاردها دلار در سایر کشور ها ذخیره کنم که هم برای آن دنیا خوب است و ثواب دارد و هم در این دنیا اگر خدا بخواهد مرا و خانواده مرا کمک خواهد کرد بشرط اینکه دولتها کافر به اسلام ناب محمدی من ارزشی بدهند. و مرا بعنوان قاتل اعدام نکنند و یا به دست شورشیان ندهند. ثروت هم خوب است و هم بد همین فامیل من هم ممکن است اگر ببینند که در خطر هستند ممکن است مرا کت بسته به شورشیان تحویل دهند تا خودشان در امان باشند. ایکاش همان گدا باقی میماندم که پادشاهی با این مردم عذاب الیم است. متاسفانه من هم مثل بسیاری دیگر از مردم تسلیم قدرت و شوکت شده ام. من هم انسان هستم و متاسفانه چشمانم کور و گوشهایم کر شده است این برق طلا و این ثروت و قدرت انسان را زیر و رو میکند. پرسیدم که آیا خود شما به اسلام ناب محمدی و بهشت و دوزخ عقیده ای دارید؟ گفت من آدم بیسوادی هستم مردم مرا دانشمند میپندارند. من حتی درست نمیتوانم سخنرانی کنم منتهی مردم مسخ شده اند و هر مزخرفی من بگویم باور میکنند. من یک طبل تو خالی هستم این مردم بودند که مرا به این جاه و جلال رسانیدند. من چه میدانم که خدا چیست و کیست. عقل من به آنجا ها قد نمیدهد. دور و بر پیرمرد پادشاه علاوه بر مشتی متملق و چاخان ها تعدادی هم انسان والا بودند که تحصیکرده و فهمیده بودند. آنان هم از روی اجبار با پادشاه همکاری میکردند. و چون در اقلیت بودند کاری نمیتوانستند بکنند و فقط پادشاه تعلیم میدادند. ولی مشگلات بسیار بود. از یکطرف نیروی خارجی میخواست منافع خود را حفظ کند از طرف دیگر ظالمانی بودند که نمیخواستند مکان خود را از دست بدهند. عده ای هم که در حزب باد و فرصت طلب ها بودند هم حضور فعالی داشتند. انسانها والا پادشاه را تشویق میکردند که یک رفراندوم برگزار کند تا مردم خودشان تصمیم بگیرند. ولی دیگران میگفتند که مردم شعور کافی ندارند و بایست برای آنان تصمیم گرفت. پادشاه هم که در منگنه قرار داشت و جرات نداشت اقدامی کند و میترسید که ناگهان ورق برگردد و او و خانواده اش را قتل و عام کنند.
همان کاریکه به تفهیم کرده بودند که بایست با اقتدار و قدرت عمل کند وگرنه مخالفین اورا به زیر خواهند کشید. دلم بحال پیرمرد ابلهی که مجبور شده بود پادشاه شود و باز قلابی شاهی را به سر او نشانده بودند و اورا مانند عروسکی هدایت میکردند سوخت. در واقع خر تو خر و یا شیر تو شیر عجیبی شده بود. پیر مرد ابله و نیمه دیوانه را پادشاه کرده بودند یک مشت انسان ابله و دزد او را احاطه کرده بودند یک مشت جانی و بی مخ برای کشت و کشتار آماده بودند دولتهای خارجی هم که تفرقه و کشت و کشتار را دوست داشتند تا اسلحه های در انبار های خود را بفروش برسانند. تعداد کم انسانهای والا هم با تعصب و دروغ در گیر بودند. خرافات و موهومات هم که در فرهنگ شهر بلخو ریشه عظیمی داشت. دزدان هم که اموال مردم و ثروت کشور و شهر با با کامیونها و ماشین ها بخارج از کشور و شهر میبردند. مردم هم که یا در زندانها بودند یا آواره شده بودند و یا معتاد و یک مشت آدمکش هم استخدام شده بودند که هر که مخالفت کرد فوری بکشند. من یک راه به پادشاه پیشنهاد کردم که او استعفا بدهد و این بار پادشاه بوسیله مردم انتخاب شود نه بوسیله باز شاهی و سازمان ملل هم بر جریان انتخابات نظارت کند تا تقلبی هم صورت نگیرد. آنوقت میتوانند بنویسند دمکراسی و آزادی دیکتاتور و یا حکومت مذهبی مطلقه رهبر مذهبی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر به نظر شما این یک راه حل مناسب برای شهر بلخو نیست؟ شاید بدین وسیله شهر بلخو نمونه برای سایر شهر ها و کشورها هم بشود. آزادی و دمکراسی از طریق انتخابات آزاد با نظارت سازمان بین المللی ملل متحد.