نويسنده: دکتر ناصر انقطاع
***********************
من آن گنجینه ی پر مایه و پر در دورانم
من آن گهواره ی پاکان و مردان و دلیرانم
منم آن مادر فرزانه و والا و آزرمین
که نوشیدند شیر مردمی از نوک پستانم
جلال الدین بود سردار غران و دلیر من
که او بر سینه ی دشمن فرود آورد پیکانم
من ایرانم من ایرانم
منم تاریخ گویای هزاران ساله ی گیتی
که پیچیده است در گوش جهان آوای شاهانم
منم گردون گردنده، منم کیهان چرخنده
من آن ماه درخشانم. من آن خورشید تابانم
شگفتی نیست گر شیرین زبان و پارسی گویم
که چونان چامه ی سعدی و چون فریاد خاقانم
من ایرانم من ایرانم
نگر بر تیسفون تا بارگاه داد را بینی
که از آن دادگر خسرو، من این جامانده ایوانم
منم داد انوشروان منم شمشمیر نادر شه
منم سرمایه ی دانش من آن گسترده کیهانم
اگر دردی است در دوران منم آن درد را درمان
که دارم پور سیناها و رازی ها به انبانم
من ایرانم من ایرانم
منم زاینده ی بابک که من شیر ژیان زایم
من آن استاده الوندم من آن کوبیده سندانم
اگر خیام و از این برجستگان هستند شاگرد دبستانم
اشو زرتشت بالیده است در دامان پاک من
من آن زالم من آن سامم من آن سهراب و ساسانم
من ایرانم من ایرانم
پدید آورده ام یعقوب را در دامن پاکم
منم زاینده ی رستم من آن پر زور دستانم
من آن پر مایه فرهنگم من آن گسترده آیینم
هراسانم ز نادانی ز بی مغزان گریزانم
چو مرد آویزها بسیار پروردم به آغوشم
که من آن مرد جنگی هزاران رزم و میدانم
من ایرانم من ایرانم
منم مام ابومسلم منم زاینده ی کوروش
ز من شوریده شد حافظ که من چون باده جوشانم
هم از تاجیک و از کردم هم از قشفایی و افغان
هم از تهرانی و گیلک هم از اینم هم از آنم
در این آشفته بازار جهان کالای کمیابم
در این دریای آلوده چو مروارید غلتانم
من ایرانم من ایرانم
اگر بینی که اندر چار میخ و بند و زنجیرم
نپنداری که می ترسم نپنداری هراسانم
ولی اندوه در ژرفای جانم ریشه افکنده
که من زین شورش بیهوده و بیجا پشیمانم
تو ای فرزند دلبندم فراموشم مکن هرگز
ز من پیمان خود مگسل که من آن سخت پیمانم
من ایرانم من ایرانم
******************* *******************