سرگذشت عبرت انگیز اقدس که براثر نادانی مادر و پدر نابود شد

اقدس دختر بسیار زیبایی بود ولی حرام شد اقدس دختر یک سلطان بود  یک افسر معروف در زمان خودش. قبلا به سروانهای شهربانی که در آن زمان کمیسری و یا نظمیه می گفتند  سلطان میگفتند.  پدر سلطان شاهزاده بود و او یک پسر یکی از شاهزاده گان بسیار ثروتمند در زمان خود  بود و مادرش هم عالم تاج شاهزاده خانم دیگری بود. پدرش در سن بسیار کم با عالم تاج عروسی کرده بود و یک دختر بسیار زیبا برای آقای سلطان به دنیا آورده بود.

  سلطان که در سن کم زیر سی سالگی درجه سلطانی را گرفته بود به مناسبت آشنایان فراوانی که داشت و هم چنین ثروت وشهرت مقام ها و پست های مهمی در اداره تامینات در اختیار داشت و پول و ثروت بی حد زندگی آنها را بسیار پیچیده کرده بود.  وبقول فامیلشان ثروت و پول در خانواده سلطان از پارو بالا میرفت. در آن روزگاری که هیچکس ویا تعدار بسیار کمی از ثروتمندان درجه اول ماشین همراه با راننده داشتند. و مثل اکنون اکثر مردم اتوموبیل سواری نداشتند  سلطان با اتومبیل شخصی همراه با راننده به اداره میرفت یک خانه بسیار بزرگ و مجلل در باغ فردوس شمیران داشتند و آقای سلطان چندین خدمتکار و باغبان و آشپز داشت.

  من نمیدانم که سرکار سلطان معلوماتی هم داشت یا نه ولی همسرش سوادی آن چنان نداشت و بچه هایش هم اهل تحصیل ودرس خواندن نبودند.  آنطور که من یادم میآید وی دو دختر داشت که یکی از دیگری زیبا تر و خوش قد وقامت تر بودند.  اقدس و اشراق و پسری هم داشت که نامش انوشیروان بود.  آنطور که مادر بزرگم برای من تعریف میکرد. عالم تاج یک زن تنبل و لوس و بی مایه بود.  بجز خوب خوردن و خوب پوشیدن و غیبت کردن و بیکارگی هنری دیگر نداشت. در زمانی که زنان در فکر کار  و تحصیل بودند او در سن کم ازدواج کرده بود شاید چهارده سالگی و تنها هنرش خوردن چاق شدن و تنبلی و بیکاری بود.  حتی برای آشامیدن یک لیوان آب از پیشخدمت و نوکر و کلفت ها استفاده میکرد. مادر بزرگ میگفت که این دختر لوس و تنبل ولی جوان و خوشگل را به عقد آقای سلطان در آورده بود.

   عالمتاج نه میتوانست غذا بپزد نه کار وهنر دیگری بلد بود.  اینطور که مادر بزرگ میگفت حتی کتاب هم نمیتوانست بخواند.  حتی سه بچه اش را هم کلفت ها ونوکر ها بزرگ کرده بودند و به آنان شیر خودش را هم نمیداد میگفت کاری سخت است.  این کلفت ها و نوکر ها بودند که بچه ها را تر و خشک میکردند وبرایشان شیر خشک درست میکردند.  عالمتاج خانم واقعا یک شاهزاده به معنا کامل بود یعنی هیچ کاری بلد نبود جز خوردن و خوابیدن و گردش و تفریح کردن.  در حالیکه سنی از او گذشته بود با لوسی میگفت که من سر حدود سر ماهی و حدود دم ماهی را نمیخواهم و فقط وسط ماهی را میخواهم و شاید در سن پنجاه سالگی مثل یک دختر لوس پانزده ساله بود که با دختر بچه های مهمان یک بدومیکرد که بایست وسط ماهی را به او بدهند.

   او در باره بچه هایش هیچ مادری نکرده بود و به آنان هیچ تعلیم و تربیتی نداده بود بلکه آنها ول بودند که با ثروت زیاد پدر هر کاری که میخواهند بکنند.  متاسفانه وی بجای اینکه یک زن جدی باشد یک زن بیکاره و بیهوده بود.  هنگامیکه که دختر زیبایش اقدس تنها چهارده سال داشت بجای مدرسه رفتن خودش را هم قلم توالت غلیظ میکرد و با مردان مراوده داشت.   با وجود اسم و رسم و ثروت زیاد و زیبایی اقدس داشت خودش را حرام میکرد.  او خواستگارهای بسیاری داشت و در همان سن چهارده سالگی به سبب زیبایی خیره کننده اش و ثروت کلانش و لباسهایی که دوستان سلطان برایش از فرانسه میفرستادند چندین مرد خوب برای ازدواج و خواستگاری با او صف کشیده بودند.  ولی مادر بی عرضه و بی لیاقت نه به پدر اجازه دخالت میداد و نه خودش کاری میکرد. تنها کاری که میکرد این بودکه بچه هایش را هم مثل خودش لوس و بیسواد بار آورده بود. هیچکدام از فرزندانش تا کلاس نهم هم نکشیدند.

  و هر سه نفر آنها قبل از کلاس نهم مثلا فارغ تحصیل شدند و یا ترک تحصیل کردند وبه خوش گذرانی پرداختند.   اقدس زیبا و فتان که آنهمه خواستگاران سینه چاک داشت از یک لات حامله شد و بدون ازدواج بار دار گردید. البته اگراین اتفاق در خانواده های معمولی اتفاق افتاده بود خودش رسوایی عظیمی بود ولی گویا سرپرست نوکرها توانسته بود که پدر بچه ویا یک شخص دیگری را پیدا کند که با اقدس در روی کاغذ ازدواج نماید تا بچه حرام زاده نباشد.  همه این جریانها که قلب یک مادر را میشکند برای عالم تاج خانم مهم نبود.  او هنوز دنبال وسط ماهی بودکه بخورد.  البته سلطان از کل ماجری بی خبر بود و فکر میکرد که دخترش ازدواج کرده است.  یک عروسی مجلل به خرج سلطان تهیه دیدند.  بهترین خواننده های آن زمان هم دعوت شده بودند و عروس را به داماد دست به دست دادند.  بعداز گذشت شش ماه عروس خانم به یک دهکده دور افتاده همراه با دو تا از کلفت ها رفت که پدرش در آنجا حشم و خانه بزرگی داشت.

  و نمیدانم شاید چهار و پنج ماه وی در آنجا ماند و بچه به دنیا آمد و کمی که بزرگ شد با دو کلفت اقدس خانم به شمیران برگشت.  خانه باغ فردوس آنان خانه ییلاقی شان بود سلطان در تهران هم یک خانه بسیار گرانقمیت و بزرگ و مجلل داشت.  اقدس خانم بعد از بازگشت از ده پدری بعد از چند ماه از داماد تلاق گرفت  و داماد با گرفتن مقداری پول حاضر شد که این بت زیبا را ول کند و بسرکار خودش برود.   پدر اقدس خانم برای او که اکنون شاید هیجده ساله بود یک ماشین شیک خریده بود و ایشان اکنون با داشتن ماشین سواری هر شب به مهمانی ها و پارتی هامیرفتند ومست و سرخوش به خانه برمیگشتند.   اقدس خانم همراه با برادر گرام و  غیرتی خودشان معتاد هم شده بودند و کم کم اشراق خواهر کوچکتر هم به آنان پیوست. 

 ومادر ناآگاه هیچ کاری برای برکناری جگر گوشه گانش نکرد.  اقدس کارش بجایی رسیده بود که کاملا به اعتیاد وابسته گردیده بود. سلطان از غصه دق کرد و مادر هم نمیدانم از ناراحتی ویا از بی خیالی بسرعت سنگین وزن شد بطوریکه دیگر راه رفتن عادی هم برایش دشوار بود.   کم کم ثروت زیاد آنان هم خرج بیهوده شد و برای خرید تریاک و حشیش و هرویین و شراب و کباب هزینه شد.  خانه ها یکی یکی با قیمت های ارزان به فروش رفت و همه آنان حتی مادرشان اجاره نشین شدند.  اقدس که هیچ هنری نداشت به تن فروشی روی آورد و خواهر را هم به اینکار کشانید.  برادر هم که ازدواج کرده بود یک معتاد واقعی شد.

  همسرش که این را دید بچه را برداشت و از وی تلاق گرفت.  شاید اقدش علاوه بر بیماریهای جنسی سرتان هم گرفته بود برای همین خانواده وی پسرش را از وی جدا کردند و وی متاسفانه یک فاحشه شده بود.   آن دو دختر ماه تابان و برادر خوش تیپ آنان تبدیل به یک آدم ها مریض علیل و واخورده شده بودند روزی  برادر در اتاق خانه میخوابد و دیگر از خواب بیدار نمیشود.  اقدس با بیماری مدتی میجنگد و بالاخره او هم در سن کم میمیرد و بعد از مدتی خواهرشان اشراق هم به جمع آنان می پیوندد.  بدین ترتیب به علت بی کفایتی مادر و به حاشیه راندن پدر که تو دخالت نکن.  هر سه بچه عالمتاج خانم بقول معروف حرام شدند.  بچه هایی که با داشتن ثروت زیاد میتوانستند تحصیل کرده و با اسم و رسم شوند و مصدر کارهای بزرگی باشند  در اثر بی مبالاتی مادر و دخالت بیجای او که میخواست بچه هایش هم مثل خودش لوس ببار آیند  هر سه نابود شدند.   خوب ثروت وزیبایی هم برای خوب زندگی کردن و موفق شدن کافی نیست.   

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!