سایه ماه افتاده بر آب
و من خمار یک پیک شراب
دوباره خزان نارنجی
از فکر زمستان میلرزد
و نفس به امید شکوفه بهار
آیا امید را آینده إی هست
و سنت را درکی از جوانان
تعصب گرفته دین و یار و دیار
خشک کرده قلب ناظران
در این کویر چگونه یافت
بقائی برای شعر و شاعران
و امیدی برای جوانان
راز این بقا درسنت نیست
در سراب قدرت نیست
در پوچی شهرت نیست
درسیلی بروی ظالمان است
اورنگ Nov 2009