چند روز قبل خبر شگفت انگیزی پخش شد مبنی بر یک اکتشاف تازهَ باستان شناسی: دو برادر باستان شناس ایتالیایی موفق به کشف بقایای ارتش دوران هخامنشی شدند که توسط کمبوجیا پسر کورش بزرگ برای فتح معبد آمون به شمال غربی مصر فرستاده شده بود. کمبوجیا که بنیانگزار نیروی دریایی ایران نیز به شمار می رود پس از فتح مصر به فتح لیبی- سودان و تونس کمر بست و تا حدود زیادی نیز موفق شد. او پس از فتح مصر جزو فرعونهای مصر به شمار آمد ولی کاهنان معبد آمون در شهر سیوا حاضر به پذیرفتن فرمانروایی او نشدند. کمبوجیا لشکری متشکل از پنجاه هزار ایرانی را از شهر تبس برای مجازات کاهنان سیوا و فتح آن شهر به آنجا فرستاد. این آرتش در دل صحرا تا نزدیکی سیوا پیش رفت ولی ناگهان طوفانی از شن برخاست و سپاه ایران به دره ای پناه برد اما مقاومت در مقابل خشم طبیعت بی فایده بود و تمامی سربازان دور از وطن در دل ریگهای داغ کویر جان باختند.
هرودوت تاریخ نویس یونانی این واقعه را در تاریخ خود آورده و خود پس از هفتاد سال از صحنهَ نبردهای ارتش ایران در مصر دیدار کرده و استخوانهای بسیاری در صحرا دیده است اما خیلی ها ماجرای معبد آمون را یک افسانه می پنداشتند. با این حال سروده ای در میان مردم روستاهای اطراف سیوا جریان داشته و دارد مبنی بر اینکه دره ای انباشته از استخوانهای سپید انسانی مشاهده می شود. این استخوانها در شنزار های داغ باقی مانده اند و به دلایل شیمیایی رنگ آنها به سپید تغییر کرده است.
دو برادر باستان شناس ایتالیایی اخیرا پس از تحقیقات زیاد ظاهرا موفق به کشف این آرتش باستانی شده اند. البته هنوز تحقیقات در این مورد ادامه دارد ولی در اینکه این استخوانها متعلق به سربازان دوران هخامنشی ایران است شکی نیست چون ابزار به دست آمده همه نشانی آن تمدن را می دهد وتنها تردید در آن است که آیا این استخوانها متعلق به همان لشکر پنجاه هزار نفری است یا گروهی دیگر از سپاهیان ارتش هخامنشی ایران.
جا دارد این سربازان دور از وطن به میهن بازگردانده شوند و در کنار مقبرهَ کورش و کمبوجیا در پاسارگاد آرام گیرند.
سربازان سپید روی
———–
چنین گفت مسافر دیار باستان:
“سلحشور سربازانی می بینم غرق در
سنان و سپر با شمشیرهای آخته
روان در کویر بریان مصر
از تبس به سیوا
از شرق به غرب
از جنوب به شمال
به فرمان کمبوجیا پادشاه ایران
شاه شاهان, پسر کورش بزرگ
تازه فرعون مصر
فاتح مصر و لیبی و تونس
تا کیفر دهند
گستاخْ پیشگویان ِ معبد آمون را
کیفری سخت.”
و چنین گفت مسافر روزگار باستان:
” سربازانی می بینم پنجاه هزار
در آهنْ غرقْ تا دندانْ
هفت روز تمام
روان در صحرای سوزان مصر
تا واحه ای در جوار سیوا
می سُرایند زیر لب:
کمبوجیا, شاه شاهان
برای گسترش مرزهای تو
از شرق به غرب زمین می رویم
از جنوب به شمال
تا گستاخْ کاهنان ِ معبد آمون را
کیفر دهیم, سخت کیفری.”
و چنین گفت مسافر زمان باستان:
“و می بینم آرتش کمبوجیا
شاه شاهان, تازه خدایگان مصر
رسیده به واحه ای درکنار سیوا
نزدیک معبد آمون
و فتحی دیگر در پیش.
و ناگاه برمی خیزد
در دشتِ خاموش
خروشان طوفانی از شن
و تیزبادی پُر شراره
شلاق می کشد بر
سلحشور شهسواران ِ وادی غربت.
و می گریزند سربازان به درّه ای
در پناه از گردبادِ خشمناکِ معبد آمون.
و می شِکرد به دنبالشان
چرخْ بادِ مهیبْ
پوشیده رویْ
داس در دست
خندان لب و مَست.
و سربازانْ دور ازمهربانْ مام میهن
در قتلگاهِ پرخاشجوی خدایان کویر
به تماشا می ایستند
تقدیر ناموزون چرخ گردون را.
و غدّارْ آسمان
بر پیمان خود با
پاینده خدایگان زمین
پوزخندی می زند فریبا.”
و چنین گفت مسافر روزهای باستان:
” ایدون درّه ای می بینم سترگ
در صحرای سوزان مصر
انباشته از جمجمه های سپید
در شن زارهای برشتۀ دشتْ
پوشیده از سپید استخوان های سالمند.
و ایدون در لابلای سپید جمجمه های
سوراخْ چشمْ
سنان ها می بینم با شکسته ژوپین ها
و گوشواره های عهد عتیق
و سربازانی سپید روی
دور از وطن
خفته در سنگریزه های داغ معبد آمون
به هفت هزار سالگان پیوسته.
و درسپید جام ِ جمجمه های جاویدشان
شراب ناب تاریخ می جوشد.”
وچنین گفت مسافر دیار باستان:
” همیدون در تبس
در موزه ای می بینم
پیکره گچی کمبوجیا
با چشمانی نژند
و لبخندی پُر گزند
در انتظار خبر فتح ِ معبد آمون.”
بهروز مهمان – نوامبر 2009