امروز قرار است حادثه مهمی در زندگی من روی دهد و به بزرگترین آرزوی تمام عمرم برسم. طبق برنامه ای از قبل تنظیم شده، فیلد مارشال Françisco Jose Reynoso Mateo معروف به Septico ( بوگندو) رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح کشور ما St.Strago(ویرانه مقدس) از قرارگاه فرماندهی خود در Santa Clara به پادگان کوندور (Condor)خواهد آمد تا درجه ژنرالی مرا بعد از آنکه بیست سال تمام در سرهنگی درجا زدم رسماً و در حضور همه سربازانم به من اعلام و پاگون های طلائی ژنرالی را بر شانه های یونیفرم فرنجم نصب و شمشیر مرصع سرداری بر کمرم بسته و واکسیل ارغوانی از زیر سردوشیهایم عبور داده و کلاه ویژه ژنرالی لشگر کوندور منقش به لاشخوری خونخوار را برسرم گذاشته و سرانجام دبوس سیاه رنگ امیری به دستم بدهد. از خوشحالی چند شبه که خواب به چشمانم نرفته است.
پادگان ما در Artemisa چهل و پنج کیلومتری Las Tunas (پایتخت) قرار دارد . در سی سال گذشته ، من و افرادم همه شورشهای بزرگ کشور را فرونشانده ایم. سربازان من به پیروی از نیروی پلیس شخصی François Duvalier معروف به PaPa Doc.دیکتاتور سابق هائیتی تون تون ماکوتز خوانده می شوند. ما هم به اندازه آنها در سرکوب شورش ها بی رحم هستیم. تون تون ماکوتز Tonton Macoutes))، واژه ای بومی هائیتی و به معنای هیولائی است که شبیه ارواح در کوچه و خیابان پرسه زده و افراد را ربوده و در کیسه ای انداخته و با خود میبرد و دیگر کسی نمی تواند از آنها سراغی بگیرد. مارشال Septico که دوره دیده سازمان جاسوسی شوروی سابق(KGB) است به سبک روس ها به پاسخ نامتقارن معتقد است ، بدین معنی که اولین ضربه تون تون ماکوتز به هر نوع اعتراض مسالمت آمیز باید چنان مرگبار و پر تلفات باشد که دیگر هیچکس در آینده جرات نکند نسبت به تصمیمات دولت اعتراض کند. در بیست سال گذشته که من فرماندهی تون تون ماکوتز ها را بر عهده داشتم، از این رویکرد پیروی کرده و همه اعتصابات دانشجوئی و کارمندی و کارگری( بر ضد PaPa Doc.و فرزند ارشدش (Baby Doc. را به شدت سرکوب میکنم.
مشکل بزرگ امروز من، بوی بدی است که همیشه از تن مارشال Septico (بو گندو) به مشام میرسد. این را دیگر همه مردم و دیپلماتهای مقیم Las Tunas می دانند که مارشال بوگندو ، آدم پرخوری است و کنترل هیچکدام از ارگان های بدنش را در اختیار ندارد. مدام از بالا آروغ زده و از پائین تلنگش در میرود. هیچکس نمی داند که مارشال بوگندو کی میخواهد از پستش دست کشیده و کنار برود. حتی صحبت در این خصوص نوعی خیانت به منافع ملی تلقی شده و سروکار معترضان با ماموران تون تون ماکوتز خواهد بود تا درس عبرتی برای بقیه باشد که صلاحیت مقامات دولتی را زیر سئوال نبرند. مارشال بوگندو همیشه داستانی را از وحشیگری های تون تون ماکوتز ها نقل میکند که وقتی چند دانشجو بر دیوارهای پایتخت شعار CaCa Doc. (کاکا به زبان بچه ها در هائیتی یعنی مدفوع )را علیه دیکتاتور نوشته بودند، خیلی سریع نویسندگان شعار ها را دستگیر و آنقدر آنها را آنقدر شکنجه دادند که کشته شدند.
از هیجان زیاد یک ساعت زودتر از معمول درست راس ساعت4 صبح بیدار شده ام. طبق معمول قبل از آنکه دوش بگیرم، دوست دارم ریشم را به سبک دوران جوانی بزنم. در حالیکه همقطارانم از ریش تراش های برقی استفاده کرده و در عرض چند دقیقه صورت خود را هر طوری که میخواهند اصلاح می کنند ولی من به روش های سنتی پایبندم. اول با قیچی و شانه مخصوص، ریش پروفسوری خود را که به سبک ناخدایان کشتی های تجاری انگلیسی قرن نوزدهم است به اندازه ای که فقط چشمان من بعد از سالها در اینکار خبره شده، کوتاه و بعد درست شبیه مراسمی مذهبی ، در پیاله کوچکی که نزدیک پنجاه سال است که دارم، در داخلش براده های صابون های معطر را که با نوک چاقویم بریده ام، آماده و بعد اندکی آب گرم به آن اضافه کرده و با فرچه ای که حالا دیگر قدمت تاریخی یافته به هم میزنم تا خوب کف کند و سرانجام با ریختن آب کافی پیاله را بند انگشتی مانده تا سرش، پر میکنم. آنگاه فرچه را در کف صابون فرو برده و گونه هایم را کاملاً کف مالی میکنم. تماس کف صابون که حالا دیگر اندکی سرد شده با پوست صورتم، سر نشاطم می آورد و احساس لذت میکنم. چشمانم را بسته و هر دو گونه و تمام مساحت صورت را که بیرون ریشم مانده خوب نرم و آنگاه به تانی تیغ برداشته و صورتم را کاملاً براق می کنم. با اینکار ریش ناخدائیم، نمود بهتری پیدا میکند. بعد از اصلاح ، صورتم را با آب سرد می شویم و تازه آن وقت است که نوبت به خشک کردن صورتم میرسد. تماس حوله نرم فرانسوی با صورتم کاملاً آرامش بخش است. دوش گرفتنم خیلی سریع تمام میشود. درست سر ساعت 5 آماده ام که آجودانم را بخواهم . امروز به دلیل حضور مارشال بوگندو ، از قبل چند شیشه اودکلن تهیه کرده ام که قبل از آمدنش روی خودم خالی کنم تا تحمل تعفنش برایم راحت تر باشد.
یونیفرمم را پوشیده و سروان کارابوبو Captain Carabobo آجودانم را که مطمئن هستم همین الان منتظر دستورات است ، صدا می کنم. درست روبروی میزم، خبردار می ایستد. کاملاً برای برگزاری این روز بزرگ آماده است. شیطنتی در چهره اش می بینم. مثل پسر بچه بدجنسی که هر لحظه امکان دارد از خنده منفجر شود.
* کاراببو! بگو برای صبحانه ام تامالی( Tamales، غذای مکزیکی از گوشت چرخ کرده و فلفل قرمز که در سبوس ذرت می پزند)، سوفله تخم مرغ، انواع شیرینی های پرمایه و صد البته قهوه مرغوب و نان تست شده و سرانجام آب پرتقال بیاورند. کاراببو کاملاً متوجه شادی ام شده است. میدونی کاراببو! این آخرین ساعاتی است که تو سرهنگ خوزه پالاسیوس را می بینی. تا چند ساعت دیگر، من ژنرال پالاسیوس خواهم بود. مهم نیست که دانشجویان و همه آن عینکی هایی که تمام عمرشان را کتاب می خوانند مرا Heina ( کفتار) می نامند ولی اینها اصلاً برایم مهم نیستند. میدونی کارابوبو! عملکرد ما در فرونشاندن شلوغی های بعد از انتخابات 12 ژوئن واقعاً تعیین کننده بود. من بودم که رژیم را حفظ کردم. ژنرال شدن کمترین قدردانی از من است.
* کارابوبو پا بر زمین می کوبد و به سبک نظامیان می گوید : بله قربان!
وقتی مارشال بوگندو با شروع شورش های تابستان گذشته، با تلفن از من تقاضای کمک کرد ، دیگر هر گونه ملاحظه ای را کنار گذاشتم. پشت تلفن داد زدم: من دیگر خر نمی شوم! بسه دیگه! بیست سال است که من سرهنگم. همه هم دوره ای های من ژنرال شدند الا من. باید قبل از هر چیز به من قول بدهید که ژنرال می شوم. خیلی عصبانی بودم . گوشی را گذاشتم. یادت می آید کارا بوبو؟
* بله قربان! ولی؟
* چیه کارابوبو؟ چته؟ می خواهی بگوئی که پشت سر من میگویند که خیلی بی سوادم؟ که نمیتوانم سخنرانی کنم؟ نمی توانم حتی یک نامه ساده بنویسم؟ کارابوبو!! من سربازم نه نویسنده. کار من ، تخصص من، فرونشاندن شورش است نه داستان نویسی. رژیم را با زور و سرنیزه میتوان حفظ کرد نه با قصه و داستان. لابد انتظارداری رساله ای درباب اصالت زور در سیاست بنویسم. میدانم که جوک های زیادی پشت سرم میگویند ولی من اهمیتی نمیدهم. به عنوان یک سرباز وطن پرست اجازه نخواهم داد این مزدوران بیگانه ، امنیت کشور را به خطر اندازند. کارابوبو ، ترسید و با چشمانی وحشت زده رو به من کرد و گفت :
* اگر اجازه مرخصی بدهید ، بروم دستور آماده شدن میز صبحانه را بدهم.
* زیر لب غریدم : مرخصی!
تا ساعت شش و نیم صبح با اشتهای کامل صبحانه خوردم. اگر همه چیز خوب پیش برود، همین قبل از ظهر ژنرال خواهم شد. نمیدانم در یونیفرم ژنرالی چه ابهتی خواهم یافت. از الان می توانم تصور کنم که دانشجویان چه کاریکاتورهائی از ژنرال پالاسیوس و یا به قول خودشان کفتار خواهند کشید. سروان کارابوبو، هنوز از بحث صبحگاهی مکدر است و با اخم تمام خبردار ایستاده است. وقتی آخرین جرعه آب میوه ام را نوشیدم ، انتظار شنیدن حرفهای شیرینی را از کارابوبو داشتم ولی انگار خیلی ناراحت بود.
سر صحبت را بازکردم:
* به چی فکر میکنی کارابوبو؟
* قربان: شایعات مفقود شدن گروهان اول بعد از سرکوب شورشهای انتخابات 12 ژوئن ، به همه جا رسیده است. مردم هزار جور حرف و حدیث و لغز بار ما می کنند.
* غلط می کنند! موضوع اینه که گروهان اول اعزامی به پایتخت درست بعد از بازگشت ، همه افرادش مفقود شدند و ما این را به ستاد ارتش و مارشال بوگندو( کارابوبو با ترس نگاهم کرد) اطلاع داده ایم.
* ولی قربان! گم شدن 30 نفر از افراد پادگان، موضوعی عادی نیست. الان چهار ماه است که از آنها خبری نیست. خانواده این سربازان هر روز دم در پادگان جمع می شوند. هیچ آبروئی برای ما باقی نمانده است. مردم می گویند که کفتار( این واژه بدون اراده از دهن کارا بوبو در رفت ولی زود اصلاحش کرد ) ببخشید! سرهنگ پالاسیوس! بهتر است به فکر پیدا کردن مفقودین باشد تا ژنرال شدن. موضوع عجیب اینه که تمام افراد گروهان یکم، قبل از آنکه مفقود بشوند، همه لباسهای خود را در آسایشگاه در آورده اند، حتی لباسهای زیرشان را. روزنامه ها ، سر این موضوع همه ارتش و مخصوصاً پادگان کوندور را به مسخره گرفته و روزی نیست که کاریکاتوری از شما چاپ نشود. بین مردم حرفهای شرم آوری راجع به شما شایع شده است. در دستشوئی های پادگان حرفهای زشتی در باره حرص بی حد شما برای ژنرال شدن می نویسند.
* مثلاً این احمق ها چی می نویسند؟
* قربان! مرا می بخشید. کاریکاتوری بین مردم دست به دست میگردد که شما به مارشال می گوئید: برای ژنرال شدن هر کاری بخواهید انجام میدهم! مارشال!
* خوب! عیبش چیه؟
* آخه سرهنگ! شما و مارشال در وضعیت خیلی بدی نقاشی می شوید!
* خونسرد باش و زیاد حرف نزن کارابوبو! از این اتفاقات زیاد می افتد. یادت باشد که بعد از گم شدن افراد گروهان یکم بوی تعفن و گند همه پادگان را گرفت. خوب این هم به ما مربوط نیست. مگر ما مهندس شیمی هستیم؟ جواب بده کارابوبو؟ تو خیلی حساس شده ای! تون تون ماکوت واقعی هیچگاه به این جور مزخرفات فکر نمی کند. به عنوان فرمانده پادگان ، غیبت سربازان گروهان یکم را بلافاصله بعد از بازگشت از ماموریت سرکوب شورش های خیابانی تابستان گذشته ، به ستاد فرماندهی و مارشال بوگندو گزارش داده ام. بقیه اش اصلاً به من مربوط نیست.
میدونی کارابوبو چرا به من می گویند کفتار؟ خجالت نکش! چون دستهایم خیلی بلندتر از پاهایم است. میفهمی کارابوبو! من عین کفتار ، خائنان کشور را هر جا باشند با این دستهای بلندم، از مخفیگاهشان بیرون کشیده و به سزای اعمالشان میرسانم. یادت باشه که عنوان رسمی ما چیه؟ Milice de Volontaires de la Sécurité Nationale
ما در واقع داوطلبانی هستیم که به نیروهای امنیتی ملی پیوسته ایم. گفته های رهبر بزرگمان همیشه یادت باشد که وقتی وزیری از بدرفتاری نیروهای تون تون ماکوت به وی شکایت کرد با عصائی که دستش بود بر سر وزیر بیچاره کوبید و گفت: من هر وقت بخواهم برای هر وزارتخانه ای صدها وزیر پیدا میکنم و لی از کجا تون تون ماکوت گیر بیاورم!
* قربان شاید این دو مسئله به هم مربوط باشند؟ یعنی گم شدن سربازان ما و ایجاد بوی تعفن در پادگان. اینجا بود که از کوره دررفتم و سر کارابوبو فریاد زدم:
* این چه مزخرفاتی است که میگوئی؟ اتفاقاً مارشال بوگندو می خواست به دلیل مفقود شدن این سربازان درجه ژنرالی مرا بازهم عقب بیندازند ولی پشت تلفن توپیدم به مارشال بوگندو. داد زدم و گفتم که ستاد ارتش در مورد ترفیع من ، قول داده است. کاربوبو! صبر کن! بعد از آنکه مراسم اعطای درجه من تمام شد، مارشال، استخر پادگان را که بزرگترین استخر در تمام منطقه حوزه دریای کارائیب است افتتاح خواهد کرد. میدانی که مدتهاست که پر آب شده و پرده ضخیمی از برزنت بر دورش کشیده ایم تا قبل از افتتاح رسمی هیچکس برای شنا وارد آن نشود. میدانی کارابوبو! به قول این جوجه دانشجویان: سربازان ما شنا بلد نیستند! آنها فقط بلدند که زنان خانه دار و دانشجویان دختر و پسر را بکشند!
* قربان کاش اجازه میدادید که برای پیدا کردن سربازان گم شده، داخل استخر را هم میدیدیم. آنها هیچکدام شنا بلد نبودند. شاید در داخل استخر افتاده باشند. میدانی ژنرال! عمق استخر زیاد است. اولین باری بود که کسی مرا ژنرال خطاب میکرد. خیلی خوشحال شدم ولی بلافاصله خودم را جمع و جور کردم و سر کارابوبو داد زدم:
* مزخرف نگو! آن برزنت باید به دست مارشال گشوده بشود. اگر ما دست به آن بزنیم و جاسوسان مارشال به وی اطلاع بدهند دیگر افتتاح استخر بی معنی خواهد بود. کارابوبو می فهمی؟ تورا جان همه قدیسین! فقط همین امروز را با من همکاری کن! من تا چند ساعت دیگر ژنرال خواهم شد! میفهمی کارابوبو! دولت برای خواباندن هر شورشی روی ما حساب میکند.
ببین موضوع اصلاً پیچیده نیست. من میخواهم ژنرال شوم. دولت میخواهد همه شورشها را به دست ما و به شدیدترین صورت سرکوب کند و سرانجام اینکه 30 نفر از سربازان ما، چند ماهه که گم شده اند . مارشال Septico(بوگندو) امروز می آید تا هم درجه ژنرالی مرا ابلاغ کند و هم استخر بزرگ پادگان را افتتاح کند. کارابوبو! سعی نکند این موضوعات را به هم ربط بدهی. یادت باشد که اسم پادگاه ما کوندور است ، یعنی بزرگترین لاشخور آمریکای جنوبی! ما همه لاشخوریم. انتظار زیادی نداشته باش!
بقیه اوقاتم را به بازدید از همه قسمتهای پادگان که ممکن بود مارشال بوگندو بخواهد از آنها بازدید کند ، گذشت. برای صدمین بار از گارد احترام سان دیدم وآنها مراسم استقبال از مارشال را تمرین کردند. بوی گند محوطه پادگان، امروز به دلیل وزش باد کمتر آزار دهنده بود.داشتم با خودم فکر میکردم که چطوری به بوگندو خوش آمد بگویم:
* سرهنگ پالاسیوس فرمانده پادگان کوندور، استدعا داردگروهان تشریفات و واحد های مستقر در میدان را بازدید فرمائید. آن وقت است که بوگندو با آن صدای زیرش داد خواهد زد:
* پادگان! درود! و پادگان یک صدا فریاد خواهند زد:
* درود مارشال! انتظار داشتم مارشال در پایان بگوید:
* پادگان! خیلی خوب! و همه پادگان داد بزنند:
* سپاس مارشال! البته سربازان بازیگوشی هم هستند که می گویند:
* سه تاست مارشال!!
و سرانجام هلیکوپتر حامل مارشال ستاد، درست راس ساعت 11 صبح در پادگان فرود آمد. مارشال بوگندو از آنکه فکر میکردم گنده تر و بدبوتربود. اصلاً نمی توانست درست راه برود. نگاهش مثل اسبی مریض بود که منتظر تیر خلاص است. بلافاصله بعد از بازدید از گارد احترام که تبدیل به شکنجه ای برایش شد ، دهانش را آورد دم گوشم و نجوا کرد: آن مشکل هنوز حل نشده؟ منظورش سربازان مفقود شده بود. گفتم نه! فکرش را نکن. میدونی سرهنگ! مشکلات زیادی در راه ترفیع تو وجود دارد. خیلی ها در ستاد با ژنرال شدن تو موافق نیستند. می فهمی که؟ دیدم بهتر است به بهانه مختصری استراحت قبل از شروع مراسم همه سنگهایم را با ستاد ارتش و مارشال بوگندو وابکنم. با احترام نظامی کامل به سوی پاویون افراد VIP راهنمائیش کردم. تا بوگندو جا به جا شد، به آجودانم دستور دادم که در را ببندد و کسی مزاحم ما نشود. توی صورت بوگندو زل زدم و با تمام قدرت غریدم:
* بسه مارشال! تقصیر منه که سالها مفت و مجانی همه کثافتکاریهای شما را شستم. کارهای کثیف را همیشه به من دادید. یادت است ده سال قبل که دانشجویان دانشگاه Las Tunas شورش کرده بودند، چقدر ترسیده بودید. آن موقع کسی حاضر نبود، دانشجویان بی دفاع را بکشد. اگر من نبودم الان تو و همه آن پایتخت نشین های احمق معلوم نبود در کدام گوری بودید؟ می فهمی بوگندو؟ تو فقط بلدی هر روز هیکلت را گنده کنی. من حقمه که ژنرال بشم. اینکه سی نفر از افرادم گم شده اند، به من ربطی ندارد. من همان روز گزارشش را فرستادم ستاد. آنها چند ساعت بعد از آنکه از Las Tunas و از سرکوب دانشجویان بازگشتند، مفقود شدند. ببین مارشال! این حق من است که درجه ژنرالی بگیرم. همین الان 65 خبرنگار در پادگان حضور دارند تا مراسم ترفیع مرا پوشش خبری بدهند و بعد از آن میرویم افتتاح بزرگترین استخر منطقه کارائیب. مارشال از اینکه به همه شبکه های تلویزیونی برای پوشش خبری اطلاع داده ام، خیلی ترسید و مثل اسپند روی آتش از جا پرید:
* تو چی گفتی؟ به خبرنگاران اطلاع داده ای که بیایند اینجا؟ آخه الاغ! نفهم! چرا خودت را مضحکه این و آن میکنی؟ تو بدنامی! پالاسیوس! میدونی که همه تو را به اسم سرهنگ کفتار می شناسند. حالا میخواهی اعلام کنی که می شوی ژنرال کفتار؟ تو حتی کفتار هم نیستی! تو یک الاغی! از شنیدن حرفهای بوگندو خیلی ناراحت شدم. آنها یک عمر از من سوء استفاده کرده و حالا عین یک دستمال کثیف میخواهند بیندازند دور. همه انرژیم را جمع کرده و سر بوگندو داد زدم:
* من هرچی باشم، مخلوق شمام. اجازه نمیدهم سر مرا زیر آب کنید. هرکاری کردم بااجازه همه آن پایتخت نشینان لعنتی بوده. من ژنرال خواهم شد. مثل همه همقطارانم. عکس و تفصیلات من باید در همه روزنامه ها بیاید و خبر اول همه سرویس های خبر تلویزیون باشد. خوب گوش کن بوگندو! تو نمیتوانی دهن مرا ببندی و اگر شروع کنم به حرف زدن خیلی ها باید پاسخگو باشند! امیدوارم آنقدر عاقل باشی که بفهمی چه میگویم. راستی! میخواهم دقیقاً مثل همه بعد از آنکه درجه ژنرالی گرفتم ، نطق تشکری ایراد نمایم. مارشال بوگندو با شنیدن آخرین جمله من ، با تمام هیکل گنده اش چنان به هوا پرید که تلنگش با صدای بلندی در رفت و آنقدر بوی گندش فضای اطاق را گرفت که مجبور شدم، هواکشها را روشن کنم. سالن پذیرائی VIP ها تبدیل شده بود به توالت عمومی محلات فقیر نشین Las Tunas. مارشال چند دقیقه ای طول کشید تا توانست بر اعصابش مسلط شود و با لحن ملتمسانه ای انگار با یک بچه سرتق صحبت می کند رو کرد به من و گفت:
* نه! این دیگه نه! به خاطر خودت میگویم. تو عین قاطرچی های کوه های آند حرف میزنی. لهجه کارائیبی تو به اندازه کافی خشن است ، دیگه بدترش نکن. تو چی فکر میکنی؟ فارغ التحصیل دانشگاه مادرید هستی؟ تو نمی توانی حتی از روی نوشته هم که شده چند سطر را پشت سرهم درست بخوانی. میدونی کفتار؟ مراسم ترفیع تو را به عنوان برنامه کمدی و سرگرم کننده از تلویزیون های جهان پخش میکنند. در همه کشورهای اسپانیائی زبان به اشتباهات سخنرانی تو خواهند خندید. جان مادر بزرگت که آنقدر دوستش داشتی ، بیا و از خیر سخنرانی بگذر. من خودم سرو ته قضیه را هم می آورم. اصلاً می گوئیم که تو سرما خوردی و صدات گرفته است. اینطوری بهتر است؟ مگه نه پالاسیوس؟ تو واقعاً افسر به درد بخوری هستی. تو مرد روزرهای سختی ولی نطق؟ فراموشش کن. خودم را جمع و جور کردم تا جواب دندان شکنی به این یابوی بوگندو بدهم:
* خوب گوشهایت را بازکن مارشال متعفن! من درست مثل همه آنهائی که ژنرال می شوند، درجه خواهم گرفت. پروتکل تشریفات باید بدون کم و کاست در مورد من هم اجرا شود. البته بدون آنکه تو بخواهی، لطفی در حقت میکنم و سر ده دقیقه سخنرانیم را تمام خواهم کرد. متن را سروان کلمارد ژوزف شارل Captain Clemard Joseph Charles نوشته، تو که او را می شناسی. همون که رئیس روابط عمومی پادگان کوندورها و متخصص شستن گندهای لاشخورهائی مثل ما است. لابد یادت است که سروان ژوزه شارل فارغ التحصیل دانشکده نظامی سنت هرست Sandhurstدر نزدیکی لندن و متخصص فرونشاندن هرگونه شورش و به هر قیمتی است.
بوگندو! تو و امثالت به من وابسته اید. همین الان اگر در Las Tunas شورشی روی دهد، دوباره به من و لاشخورهایم التماس خواهید کرد. بهتر است زود درجه مرا بدهی و بعد استخر را افتتاح کنی و بروی و بگذاری ما هم به کارمان برسیم. میدانی بچه ها می خواهند بعد از رفتن تو برقصند و آوازهای مستهجن سربازی بخوانند. یادت است که تا حالا سه هزار بخشنامه صادر کرده ای و فقط سربازان را مجاز به خواندن دعا های کویکرها ها همراه کشیشان ادونتیست مجاز شمرده ای؟ یادت است؟
مراسم طبق مقررات پیش رفت. بوگندو متن نامه ستاد ارتش را در توضیح صلاحیت های من خواند که هیچکس ، حتی خودم باورم نشد که اینقدر خوبم ودارم ژنرال میشوم. بوگندو عین شتری دو کوهان، به کندی نزدیک جایگاه آمد و تا پاگونهایم را ببندد و شمشیرم را اعطاء کند، آنقدر لفتش داد که حوصله همه را سر برد وسرانجام نوبت رسید به نطق رسمی من از روی نوشته. سینه ام را صاف کرده و طبق سنت اول شروع کردم به پاچه خواری همه مقامات کشور از صدر تا ذیل و در نهایت رسیدم به حوادث بعد از انتخابات و صدایم دو رگه و هیجان زده شد:
* … اغتشاشات اخیر را همه می دانند که زیر سر کشورهای خارجی است. آنها چشم ندارند پیشرفتهای ما را ببینند. البته ما بلدیم که همه آنهائی را که دستگیر کرده ایم مقر آورده و به اعتراف مجبورشان سازیم. اینها نوکر اجنبی هستند. عده ای فکر می کنند ، چون دوستانی در مادرید ، لیسبون، پاریس، میامی و نیویورک و واشنگتن دارند ، ما مجبوریم حرفهای آنها را گوش کنیم ولی کور خوانده اند. کوندور ها لحظه ای در سرکوب دشمنان ملت به خود تردید راه نخواهند داد …. انقلاب یازده فوریه همچنان محکم و استوار به یمن پشتیبانی رفقای روس و لشگر کوندور به پیشرفتهای خود ادامه خواهد داد.( مارشال بوگندو با شنیدن سخنان من داشت از حال میرفت). همه آنهائی که سالهاست به امید بازگشت به Las Tunas در میامی فلوریدا گرد آمده اند باید بدانند که این آرزو را به گور خواهند برد…
* … اینکه میگویند در پادگان کندور، به زندانیان تجاوز شده، دروغ محض است. اصلاً چراباید اینکار را بکنیم. اگر زندانی ها را د راختیار ما بگذارند ، ما از آنها برای تمیز کردن توالت ها و کوتاه کردن چمن و حمل زباله ها و …. استفاده خواهیم کرد…. البته اگر بلد باشند. این زندانی های بدبخت عوض آب و غذا اول از ما قلم و کاغذ و روزنامه می خواهند. آنها حتی نمیدانند که فقط با خوردن و آشامیدن می توان زنده ماند نه کتاب خواندن… بقیه اش را اصلاً یادم نیست که چی گفتم. رنگ به صورت بوگندو نمانده بود.به دقت ساعتش را نگاه میکرد. تصویربرداران شبکه های تلویزیونی با واسواس، صحبتها و حرکات مرا ضبط میکردند. یک بار سروان کارابوبو به من گفت : سرهنگ پالاسیوس صحبتهای رسمی تو به قدری جالبند و طالب و مخاطب دارد که باید امتیاز پخش آنها را بفروشی.
بعد از نطق کذائی من، مارشال از جا برخاست تا آخرین قسمت برنامه یعنی افتتاح بزرگترین استخر نیمکره غربی در پادگان کوندور ها را با زدن دگمه ای انجام دهد. از مدتها قبل استخر را پر آب کرده و شرکتی از روسیه، پرده ای برزنتی به ارتفاع 8 متر را بر دور آن کشیده بود. مارشال بوگندو و همه مهمانان در موقعیتی قرار گرفتند که بعد از افتتاح استخر آن را زیر پای خود دیده و به عظمت یکی از بزرگترین پروژه هایی که بعد از انقلاب یازده فوریه در کشور انجام گرفته بود پی ببرند.
به محض اینکه مارشال، دگمه را بفشارد، پرده برزنتی به آرامی پائین آمده و همه شاهد آبهای آرام استخری خواهند بود که از هم اکنون به استخر “هزاره” معروف شده است( روزی که هزارمین سوء قصد به جان رهبر عقیم ماند). مارشال را با آسانسور به محلی که مهمانان منتظر بودند ، منتقل کردیم. خیلی عجله داشت که این آخرین کار را انجام داده و به سرگرمی مورد علاقه اش که همان خوردن است بپردازد. گروهان موزیک، آماده بود که همزمان با فشار دگمه افتتاح، سرود ملی کشورمان( ویرانه مقدس) را بنوازد.چهره مارشال خیلی خسته و ترسناک نشان میداد. بوی بد تنش بیداد میکرد…. سرانجام بوگندو انگشت اشاره بلند و گوشت آلودش را روی دگمه سبزی که رویش نوشته شده بودIniciar گذاشت و خیلی بی رمق فشارش داد.
پرده برزنت آرام آرام شروع کرد به پائین آمدن و دسته موزیک به طور نا هم آهنگی به نواختن سرود ملی پرداخت. دقایقی طول کشید تا سطح آبهای استخر را همه ببینند. ناگهان همه جمعیت از وحشت بر جای خود میخکوب شدند. اسکلت های سربازان گم شده گروهان اول کوندور بر سطح آب شناور بود. سفیدی جمجمه ها زیر آفتاب استوائی می درخشید. آب استخر مخلوطی بود از خون و پوست و امعاء و احشاء سربازانی که بعد از بازگشت از ماموریت سرکوب شورش های انتخابات 12 ژوئن بدون اینکه شنا بلد باشند پریده بودند داخل استخر و همگی غرق شده بودند. هیچکس نای حرف زده نداشت. فقط خبرنگاران ، موقعیتی عالی برای تهیه خبر یافته و لحظه ای را از دست نمی دادند. مارشال بوگندو و همه ژنرال های پاچه خوار ستاد گیج شده بودند. لاشخورها بر بالای استخر پرواز میکردند. سئوالاتی که تا چندی پیش ذهن همه را مشغول کرده بود، ناگهان پاسخ های خود را یافتند.افراد گروهان یکم بعد از شرکت در سرکوب شورشهای 12 ژوئن در Las Tunasقبل از افتتاح رسمی استخر، دور از چشم سرهنگ پالاسیوس داخل آن شده و به دلیل وارد نبودن به فن شنا و عمق زیاد استخر در آن غرق شده بودند و پرده برزنتی 8 متری روسی ،مانعی شده بود تا جنازه ها تاکنون کشف نشوند. اسکلت های سربازان مثل زباله های مغازه های کله پاچه فروشی بر روی آب شناور بودند.ژنرال پالاسیوس اولین کسی بود که به خود آمد و به سروان کارابوبو دستور داد که زود بفرستد دنبال کاپیتان ژوزف چارلز، افسر روابط عمومی. پالاسیوس رو کرد به کارابوبو و زیر لب غرید:
* اون لعنتی انگلیسی را خوب بلده. میتونه کاتالوگ تجهیزات انگلیسی استخر را خوانده و در تمیز کردن آن کمک کند.
میدونی کارابوبو، همین ژوزف چارلز با وجود تیرگی ظاهری روابط ما با لندن ، برای طی دوره های ویژه مبارزه با اغتشاش به پایگاههای نیروی دریائی سلطنتی در Portmouth,Devonport وپایگاه Clyde فرستاده شد. او بلده چکار کند.راستی کارابوبو، من خیلی کار دارم، این مارشال بوگندو را تا پای هلیکوپترش بدرقه کن. اولین کاری که باید بکنم، یادگیری تعداد زیادی کلمات قصار از بزرگان است. باید در سخنرانی هایم مثل همه آن پایتخت نشینان ملعون، قلمبه سلمبه و مغلق حرف بزنم. در Las Tunas رسمی است که اگر طوری حرف بزنی که کسی از حرفهایت سر درنیاورد، تبدیل به آدم بزرگی می شود. گوش ات با منه کارابوبو؟ سفر آتی من به Las Tunas خیلی مهم است. خدا را چه دیدی ، شاید روزی برسد که بشوم رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح.
* بله قربان. گوشم باشماست ژنرال پالاسیوس.
* پاچه خوار خوبی هستی کارابوبو! زودتر از من ژنرال میشوی.راستی این نقل قول از کیه : در کشور “خرابه مقدس” هر راه حلی ، خود مسئله جدیدی است؟
* ژنرال! این جمله از کسی نیست.
* یعنی چی؟ چطور این جمله مال کسی نیست؟ باید باشد!
* خیر قربان از کسی نیست.
* پس اگر این را قبلاً کسی نگفته، حتماً من گفته ام.
* خیر قربان!
* یعنی چه! کارابوبو! تو با یک ژنرال و فرمانده لشگر کوندور حرف میزنی، این جمله قصار مال من است: هر راه حلی ، خود مسئله جدیدی است.
* قربان، این جمله خیلی هوشمندانه است، نمی تواند مال شما باشد!
* مزخرف نگو! زود برو ترتیب جشن و شام امشب را بده. میدونی که چه خورشتی را دوست دارم. Sancocho! بعلاوه عرق نیشکر برای افراد . چی دارم میگویم! تو کارت را خوب بلدی. نیازی به دستورات من نداری .
* قربان! ما در وضعیتی نیستیم که جشن بگیریم. 30 نفر از افراد لشگر مرده اند! آنهم بعد از سرکوب شورش های 12 ژوئن. ما به عزاداری بیشتر نیاز داریم تا جشن.
* خفه شو کارابوبو! برو و دستوراتی را که دادم اجرا کن. شیرفهم شد؟ در لشگر کوندور ، اخلاق جائی ندارد! میفهمی؟ راستی وقتی می آئی چند نقل قول هم برای استفاده در نطق مهمانی امشب، برایم بیاور. میخواهم شهردار و استاندار را شگفت زده کنم. یک ژنرال باید فهیم و دانشمند باشد!
* قربان یک نقل قول از سیمون بولیوار به یادم آمد.
* بگو کارابوبو!
* کفتارها می توانند شیر را اذیت کنند ولی نمی توانند بکشند.
* کارابوبو! این چه جمله ای است که میگوئی؟ مگه من کفتارم؟
* قربان فعلاً این را بلدم بودم. باید معنی آن را یک هفته برایت توضیح دهم. تازه اگر؟
* اگر! چی؟ کارابوبو
* اگر متوجه بشوی!
* برو گم شو! کارابوبو! دستوراتی را که دادم نعل به نعل اجرا کن و زیاد حرف نزن.
* چشم قربان!
* کارابوبو! سروان ژوزف چالز الان هفته هاست که بعد از ظهرهای یکشنبه ، نمایش شاه لیرKing Lear)) را برایم می خواند ولی اصلاً سر در نمی آورم. حتی اگر به اسپانیایی هم می خواند گمان نمیکنم که چیزی حالیم میشد.
* قربان! گوش کردن به متن نمایشنامه های انگلیسی به زبان اصلی برای سلامتی مفید است، حتی اگر چیزی از آنها نفهمی!
* کارابوبو! برو! تنهام بگذار! من از چرت و پرت های تو اصلاً چیزی نمی فهمم. مرخصی! برو دیگه!