از شنبه تا جمعه (قسمت اول)
شنبه
حتما دوستان عزیز من میدانند که “قانون” علاوه بر معنای متعارف آن، یک وسیله موسیقی هست که صدای بسیار دل نشینی دارد
در این دنیای بی قانون که دل را نیست یک قانون
مزن بر چنگک قانون، اگر ساز تو بی قانون
صدای زخمه قانون، در این دنیای بی قانون
صدای طبل تو خالیست، که قانون نیست بر قانون
یکشنبه
گفتگوی یک پیرمرد با آونگون خودش و افسوس گذشته ها
دوش پیری خیره شد بر “کم باد!”
گفت دیدی چون تو بودی ای عباد؟
یک زمانی همچو تیری روی قاف
این زمان “..نم” به رویت گوز داد
تو به کل یادت برفته غیر شاش
کار دیگر هم ز تو آید بیاد
“..ر” گفتا پیری است و صد بلا
مرده ام از بی کَسی در گوشه مسجد فتاد
شیخی آمد از ره و بر نام وقف
هیکلم را خورد با “..ن” گشاد
این زمان در “..ن” ملا رفته ام
مال جدش گشته ام من خانه زاد!
دوشنبه
یک شعر که تازه سروده ام و هنوز بیات نشده است در باب ارتجاع و دین محوری
بعد از این دیگر مگو افسانه دین و خرد
هر کجا دانا بود دین را تباهی می برد
نقش بردار تدین همچو خطی ثابت است
خط دانش از زمین بر آسمان ها می دود
آب چون در برکه ای آرام گیرد شب و روز
عاقبت گَنده شود، بویش توان را می برد
همچو دریا بایدی هر لحظه موجی روی موج
آب تازه از میان آب باران می چکد
شخص عالم هر زمان دیدار فردا میکند
مرتجع دایم همان نشخوار کهنه می جود
در تمام عمر خود پائین و بالا چپ و راست
روز و شب بیند ولی پنداره کش جامد بود
او زمان را روی یک پله ز صدها مانده است
در حقیقت او خودش را توی پیله می تند!
سه شنبه
شعری کوچک با معنی بزرگ
آن کیست:
“بیگانه در من”
با من!؟
چهار شنبه
یک شوخی کوچک با ترک های نازنینم که خیلی آن ها را دوست دارم
در زمان قبل از اسلام (زیدی دوره شاهنشاهی را قبل از اسلام می نامید!) بلیط های بخت آزمائی بود و هر چهارشنبه قرعه کشی میشد و عواید آن خرج ایجاد مدارس میگردید. عده بسیاری بلیط لاتاری می خریدند و به انتظار چهارشنبه ها می نشستند. روزی از ترکی که شوخ طبع بود خواستند که روزهای هفته را بشمارد و او گفت:
شنبه
اشکنبه
دوشنبه
سه شنبه
قرعه کشی
پنج شنبه
جمعه!
پنج شنبه
خلوت کردن با دل خود و بیان گفتگو
مدتی می گذرد، دل ز تو من بی خبرم
من نفس می کشم و با تب تو در گذرم
این بدان نیست که فارغ شده ام از احوال
همره موج به دریای ابد همسفرم
میروم از کم و بالا و بلند و پستی
زایرم در بر اندیشه تو در بدرم
در خیالم که به دیدار تو ره بگزینم
در وصالی که در آن فاعل و مفعول و درم
با وصالی به گل گلشن اسرار وجود
چون رسم آخر خط باز ببینم که خرم
خر و یا انس و یا حوری باغ یزدان
فرق چندان نکند نامه ز اصلم ببرم
گر چو خورشید شدم گرم و نورانی و داغ
من تبختر نکنم گرچه شعاع بصرم
یا اگر مور شدم لانه به یک رخنه کور
بار خود می برم و منت دونان نبرم
جمعه
جمعه ها روز استراحت است، با این همه:
عده ای به نماز جمعه میروند
عده ای رهسپار کوهپایه ها میشوند
عده ای به منزل اقوام خودشان به مهمانی میروند
عده ای هم جمعه ها و تمام ایام هفته به ریش آخوند می گوزند
شما چه میکنید؟