در یکی دو هفته ای که گذشت، از میان تمام وقایعی که اجازه یافتند در روزنامه های رسمی رژیم منتشر شوند، چگونگی توصیف دو واقعه ی تراژیک و تکان دهنده، از همه ی آنهای دیگر خنده دارتر است. در عین حال چگونگی نشر خبر و ضد و نقیض گویی های رژیم و مسولان مختلف در مورد واقعه، نشان می دهد نظام، با همه ی عر و تیزش، چقدر بر وقایع و اتفاقات نا مسلط است و در چه پریشانی بزرگی دست و پا می زند. اولین خبر در مورد زنی ست که در کنار جاده ای مورد تجاوز شش نفر قرار گرفته و معروف به “حادثه ی قیامدشت” است. داستانی که تا همانجا هم که اجازه داشته در روزنامه ها منتشر شود، به داستانی از هزار و یک شب می ماند. حادثه را مجلس به صورت محرمانه بررسی می کند و کمیسیون امنیت ملی می خواهد در جلسه آینده اش با فرمانده نیروی انتظامی و مسوولان امنیتی کشور، حادثه را بررسی کند و… کار آنقدر بالا می گیرد که آقای علی لاریجانی رییس پارلمان رژیم به فرهاد بشیری نماینده پاکدشت ماموریت می دهد که گزارشی در مورد حادثه تهیه کند. اما شرح مختصر واقعه برای آنها که در جریان نیستند! ساعت 19عصر سیزدهم آبان (روز اشغال سفارت، روز تظاهرات مردم، و روزی که صدها هزار نیروی انتظامی و سپاه و بسیج و لباس شخصی و غیر شخصی خیابان ها را پر کرده اند) گشت انتظامی در منطقه ی قیامدشت، متوجه ی سه خودرو “مظنون” می شود که کنار جاده توقف کرده اند. به زودی معلوم می شود شش نفر در داخل یکی از خودروها در حال تجاوز به زن جوانی هستند. افراد بازداشت می شوند، در دادسرای امور جنایی تهران پرونده تشکیل می شود و بالاخره معلوم می شود قربانی، زنی 32 ساله و متاهل است که در راه منزلش در خاوران، توسط چهار جوان ربوده شده، به نقطه متروکه یی در حوالی قیامدشت برده شده، آنجا دو نفر دیگر به آدم رباها ملحق می شوند و در کنار جاده خاکی در داخل ماشین به زن تجاوز می کنند. 4 نفر زنی را می ربایند بی آن که کسی با خبر شود، و بعدن دو نفر دیگر به آنها می پیوندند! لابد به وسیله ی تلفن همراه با خبر شده اند! و بعد، کنار جاده، هر شش نفر به زن تجاوز می کنند. این جاده متروکه بوده؟ پس گشت انتظامی آنجا چه می کرده؟ در تمام این مدت گشت و انتظامات کجا بوده اند؟ و ..) جمشید انصاری نماینده ی زنجان از “ابعاد حادثه” و “اتفاق ناخوشایند” و این که امنیت زندگی شهروندان در معرض تهدید است و غیره و غیره، سخن می گوید. و بالاخره این که نمایندگان منتظر گزارش دادستانی قیامدشت هستند و آقای لاریجانی رسماً از نماینده ی پاکدشت می خواهد تا جزییات حادثه را “به صورت غیررسمی” بررسی کند و نتیجه را “به صورت محرمانه” به نمایندگان ارائه دهد! (چرا “غیر رسمی” و چرا “محرمانه”؟ اگر نیروی انتظامی و گشت و دادگستری و قوه ی قضائیه و دادستان و غیره ای هست و کارشان را بلدند و انجام می دهند، چرا کار به مجلس و گزارش ویژه و غیره کشیده شده است؟) حسن سبحانی نیا نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی می گوید؛ “باید توجه داشته باشیم که مسائلی از این دست در گذشته هم وجود داشت و ممکن است در آینده نیز رخ دهد” و خواسته تا “تدابیری” اتخاذ شود که چنین وقایعی “به حداقل برسد”! (نایب رییس “کمیسیون امنیت” مجلس رژیم، خبر می دهد که از این وقایع “داشته ایم” و “خواهیم داشت” اما باید “کم شود”! یعنی هدف نظام “پیشگیری” از این گونه وقایع نیست، بلکه می خواهد این گونه وقایع “محدود” شوند. یعنی تنها به مخالفین رژیم، آن هم از سوی عوامل خودی تجاوز بشود و طوری که گندش در روزنامه های محدود و سانسور شده هم در نیاید! رژیمی که خبر دارد فلان محقق ایرانی در فلان موسسه ی دانشگاهی در آن سوی دنیا به دلیل جمع کردن آمار اقتصادی، برای بیگانه جاسوسی می کرده، یا از روی پیام های تلفن همراه یک نفر، ثابت می کند که قصد اخلال در امنیت کشور را داشته و … با چهار میلیون سپاهی و نظامی و انتظامی و بسیج، و میلیاردها دلار صرف وسایل شنود و کنترل ئی میل و موبایل و چه و چه، خبر ندارد که درست وسط خشتک نظام، یعنی در ام القراء اسلامی، در ساعات اول شب زنی را وسط خیابان می ربایند، همدیگر را خبر می کنند و کنار جاده، شش نفری به زن تجاوز می کنند!بنظر یک طفل دبستانی، این شش نفر غیر از این که بسیجی باشند، می توانند از انواع حیوانات دیگر باشند؟) اما خبر بعدی از این هم پیچیده تر، مسخره تر و در عین حال تراژیک تر است. اول روزنامه های دولتی با جار و جنجال خبر می دهند که روح الله هاشمی و همسرش که از طرفداران سرسخت و فعال آقای احمدی نژاد بوده، به قتل رسیده اند. قتل مشکوک است، زمینه ی سیاسی دارد و چه و چه. یکی دو روز بعد گفته می شود حادثه یک مساله ی “خانوادگی” بوده و اصلن جنبه ی سیاسی نداشته. اما روز بعد می نویسند اولن مقتولان روح الله هاشمی فرزند ارشد “فرمانده ی جنگ های نامنظم (بسیج؟) و همسرش که حامله است نبوده اند، بلکه مقتولان مرتضی هاشمی، فرزند دوم شهید هاشمی بوده(برادر روح الله هاشمی) و تنها دو ماه از عقد وی و همسرش گذشته بوده و آنان فرزندی نداشته اند. همچنین روشن می شود که جنایت پنجشنبه شب رخ داده و شواهد مربوط به “شیوه ی فجیع” قتل و ساعت و محل قتل، نشان می دهد که قاتل و مقتول، همدیگر را می شناخته اند چرا که قاتل شبانه بدون مقاومت وارد منزل مقتول شده و صدای جر و بحث طولانی قبل از قتل هم توسط همسایگان شنیده شده است. پس پیش از قتل، قاتل و مقتول مدتی جر و منجر داشته اند. یعنی طرف دزد نبوده، چون در و پیکری را نشکسته، به قصد قتل نیامده بوده، چون مدتی با صاحبخانه جر و بحث می کرده که حتمن بحث بر سر اختلاف نظر در نحوه ی کشتن و سلاح مورد نظر و اینها نبوده… اما روزنامه ای از دستش در رفته و خبر داده که در اظهارات برادر مقتول(همان روح الله هاشمی مبارز طرفدار آقای احمدی نژاد!) درباره ی خودرو برادرش (مرتضای مقتول)، تناقضاتی وجود داشته. به همین دلیل هم بازپرس قتل، دستور دستگیری روح الله را می دهد و پس از تحقیقات اولیه، به درخواست خانواده ی مقتول(یعنی همان خانواده ی هاشمی) روح الله (متهم به قتل) برای شرکت در مراسم خاکسپاری (برادرش) آزاد شده است! داستان اما به همین جا ختم نمی شود. چون اولن وزارت کشور “کمیته ی ویژه” ای برای پیگیری جنایت تشکیل می دهد. یعنی معلوم نیست این همه نیروی انتظامی و بسیج و سپاه و غیره و غیره که با پس رفتن روسری یک دختر در خیابان امام در روستای پس قلعه از توابع اورامانات در استان سیستان و بلوچستان که تنها جاده ی ارتباطی اش “مالرو” است، ناگهان تحریک می شوند، چه می کنند که دولت و مجلس و بیت رهبری و قوه قضائیه برای بررسی هر جنایت یا واقعه ی مشکوکی شبیه “حادثه ی قیامدشت”، پشت سر هم “کمیته ی ویژه” تعیین می کنند و گزارش “محرمانه” می خواهند؟ در حالی که صدها واقعه نظیر قتل “ندا آقاسلطان” با وجود “کمیته ی ویژه” هم هنوز از نظر رژیم “مبهم” و “مشکوک” باقی مانده. اما برای همین رژیم کاملن روشن است که فلان پژوهشگر خارجی، در کشور بهمان، در سال فلان، در قهوه خانه ی بهمدان، یک چای با پسر یک مخالف سابق که حالا فوت کرده، خورده، و رژیم “خبر موثق” دارد، و سندش هم “حاضر است” و به زودی منتشر می شود، که آن پژوهشگر خارجی هنگامی که استکان چایش را هورت می کشیده، به پسر آن مخالف سابق گفته “به سلامتی آزادی”، و این یعنی که این دو نفر در طرح “براندازی مخملی نظام” توطئه کرده بوده اند! دوم این که یک خبرنگار تخس و “بداخلاق” و “برانداز” و غیره و غیره، کشف کرده و در روزنامه ای نوشته است که با توجه به این که “مقتول و همسرش قصد داشتند در اولین ساعات بامداد شبی که به قتل رسیده اند، به خارج از کشور مسافرت کنند” و سایر شواهد و قرائن، انگیزه این “جنایت خانوادگی” را نشان می دهد! بنده خبر ندارم بر سر این خبرنگار چه آمده! آیا روزنامه ای که این خبر را نوشته هنوز منتشر می شود یا چه؟ ولی با کشف این خبرنگار، سوء ظن من تبدیل به یقین شد که واقعه چیزی شبیه به این است که؛ مرتضی هاشمی مقتول، به احتمال زیاد با فعالیت های برادر بزرگش روح الله هاشمی موافق نبوده، و اطلاعات گرانبهایی هم علیه برادر و شاید هم پدر شهیدش و خیلی های دیگر داشته است. وقتی تصمیم می گیرد به خارج سفر کند، اول اخوی بزرگ و شاید دیگران هم سعی می کنند او را منصرف کنند! لابد می ترسیده اند در خارج چیزهایی بگوید که نباید! اما مرتضای بدبخت که باور نمی کرده برادرش دست روی او بلند کند، از سفر منصرف نمی شود. شب آخر آقا روح الله می آید که اتمام حجت کند. برادر هم در را روی او باز می کند و خوش آمدی و غیره. ولی روح الله خان گفته که تو فردا نمی روی، مرتضی هم گفته چرا، می روم، چون بلیط دارم و همه کارم را کرده ام. خلاصه جر و منجر می شود و روح الله که می بیند تا چند ساعت دیگر مرغ از قفس خواهد پرید، مرتضی را می کشد. اما با وجود شاهد بودن همسر مربوطه، گند قضیه در می آمده، پس تازه عروس هم به همراه تازه داماد، به “سفر” می رود! اهالی نظام که می خواسته اند قضیه را به شکلی ماستمالی کنند و از آن به نفع خود بهره بگیرند، ابتدا خبر را به شکل “قتل سیاسی” منتشر می کنند و … اما مثل تمامی این سی سال گذشته، آنقدر ابله اند که هنوز بعد از این همه جنایت و دروغ و تقلب، یاد نگرفته اند که کار را چطور حرفه ای انجام دهند که هر بچه مکتبی مثل من دستشان را نخواند. خداوندا هر چه احمق و آخوند است، بیامرز و با هم از این دنیا ببر تا شاید ملت نفس راحتی بکشد!